انتخاب
دنیای زیبا
…و یتفکرون فى خلق السموات و الارض ربنا ما خلقت هذا باطلا سبحانک فقنا عذاب النار..(191 آل عمران)
و در خلقت آسمان ها و زمین می اندیشند که پروردگارا! اینها را بیهوده نیافریده ای تو (از بیهوده کاری) پاک و منزهی ، پس ما را از عذاب آتش محفوظ بدار..
دلبسته ی دنیایم نیستم اما خالق زیبایم دنیا را هم زیبا آفریده است..
گله کنم شکرگذار نعمت پروردگارم نبوده ام..
با دنیا هم می شود به خدا رسید..
اوست که می گوید دنیا را بی هوده نیافریده ام*
آش نذری به نیت تو...
آش نذری..
گفت تو هم هم بزن .. به نیت تمام آرزوهایت..
ملاغه را به دستم داد!
یک بار چرخاندم .. به نیت .. “تو"..
بار دوم این بار به نیت .. بازهم دلم گفت .. “تو"..
این بار نوبت آرزوهای خودم.. به نیت .. “تو"..
سلامتیت..
و ظهورت ..
می گویند آش عجیب طعم “عشق” می دهد..
وای! همه فهمیده اند .. باز هم “تو” اش را زیادی ریخته ام..
اللهم ..
کدوم دسته هستی؟
مردم بر سه دسته اند؛ يك دسته را فقط خدا قبولشون میکنه، يك دسته را فقط شيطان و دسته آخر را نه خدا مى پذيرد و نه شيطان…
اول آخریش رو میگم:
اون دسته اى كه نه مورد قبول شيطان و نه مورد قبول خدا، كسانى هستند كه با آبروى مردم بازى مى كنند و با هر وسيله ممكن مى خواهند حيثيت و آبروى مؤمنان را لگد مال کنن.
بعضی آدما کارهایی می کنن که خدای از مادر مهربون تر وعده عذاب میده [1]، این لگد مالی آبرو هم بخشی از اونهاست.
راه های این کار هم متفاوت هست، هر کسی به شخصیت خودش راهی پیدا می کنه بهتر بگم ، بهونه سازی میکنه تا اون کار انجام بشه.
یکی میگه تا دل مومن رو شاد کنم؛ آخه دلت رضا میده حیثیت یکی رو بشوری بخاطر خندوندن!؟ حالا چطور دلم خوش بشه پشت سر من ، منو مسخره نکنی؟
صفحات: 1· 2
روضه حضرت زهرا(س) از زبان مبارک خودشان
دیلمی میگوید: زهرا(س) ماجرای خود را به تفصیل بیان فرموده است. از جمله فرمود:
«… سپس قنفذ را با عمر بن خطاب و خالد بن ولید به خانه ما فرستادند تا پسرعمویم علی را برای بیعت زیانبار خود به سقیفه بنیساعده بیرون برند. علی که مشغول انجام وصیّت رسول خدا(ص)، درباره همسران او، تألیف قرآن و پرداخت هشتاد هزار درهم به سفارش آن حضرت بود، با آنان
بیرون نرفت.
پس هیزم زیادی در مقابل در خانه ما جمع کردند و آتش آوردند تا خانه، و ما را به آتش کشند. من پشت در ایستادم و آنان را به خدا و پدرم قسم دادم که دست از ما بردارند و ما را یاری کنند.
عمر، تازیانه را از دست قنفذ - غلام ابوبکر - گرفت و با آن به بازویم زد، چنان که تازیانه همچون بازوبند به دور بازویم حلقه زد. عمر لگدی به در کوبید و آن را به طرف من فشار داد و من که آبستن بودم، به صورت روی زمین افتادم. آتش شعله میکشید و صورتم را میگداخت. عمر چنان به صورتم سیلی زد که گوشنوارهام بر زمین افتاد و درد زایمان به سراغم آمد. پس محسن را کشته بیگناه سقط کردم. این است امّتی که میخواهد بر من نماز بخواند؟! در حالی که خدا و رسول از آنان بیزاری جستهاند. من نیز از آنان برائت میجویم».
بحار الانوار، ج 30، ص 348 - 350، به نقل از ارشاد القلوب دیلمی.