ام الادب...
گويند همان روزى كه پاى در خانه مولا عليه السلام گذاشت، حسنين عليهما السلام هر دو مريض بوده و در بستر افتاده بودند. اما عروس تازه ابو طالب به محض آنكه وارد خانه شد خود را به بالين آن دو عزيز عالم وجود رسانيد و همچون مادرى مهربان به دلجويى و پرستارى آنان پرداخت (6) . چنانكه گفته مى شود خود نيز پس از چندى به مولا پيشنهاد داد كه به جاى فاطمه، كه اسم قبلى و اصلى وى بوده، او را ام البنين صدا زند، تا حسنين عليهما السلام از ذكر نام اصلى او توسط مولا عليه السلام به ياد مادر خويش، فاطمه زهرا سلام الله عليها، نيفتاده و در نتيجه خاطرات تلخ گذشته در ذهنشان تداعى نگردد و رنج بى مادرى آنها را آزار ندهد !
اهل بيت عليهم السلام، و ام البنين
محبت بى شائبه ام البنين در حق فرزندان رسول خدا صلى الله عليه و آله و سلم و فداكاريهاى فرزندان او در راه سيد الشهدا عليه السلام، در تاريخ بى پاسخ نماند. اهل بيت عصمت و طهارت در احترام و بزرگداشت آنان كوشيدند و از قدردانى نسبت به آنان چيزى فرو گذار نكردند .
«شهيد»، كه از فقهاى قله پوى شيعه است، مى گويد: ام البنين از زنان با فضيلت و عارف به حق اهل بيت عليهم السلام بود. وى محبتى خالصانه به آنان داشت و خود را وقف دوستى آنان كرده بود. آنان نيز براى او جايگاهى والا و موقعيتى ارزنده قائل بودند. زينب كبرى عليها السلام پس از رسيدن به مدينه به محضرش شتافت و شهادت چهار فرزندش را تسليت گفت. چنانكه در اعياد نيز، براى اداى احترام، به محضرش مشرف مى شد.
رفتن نواده رسول گرامى اسلام صلى الله عليه و آله و سلم، شريك نهضت حسينى و قلب طپنده قيام امام حسين عليه السلام يعنى زينب كبرى نزد ام البنين عليها السلام و تسليت گفتن شهادت فرزندان برومندش، نشان دهنده منزلت والاى ام البنين عليها السلام نزد اهل بيت عليهم السلام است.
ام البنين واسطه فيض الهى
اين بانوى بزرگوار نزد مسلمانان جايگاهى ويژه دارد، و بسيارى از آنان معتقدند او را نزد خداوند منزلتى والاست و اگر دردمندى او را به درگاه حضرت بارى تعالى شفيع و واسطه قرار دهد، غم و اندوهش برطرف خواهد شد. لذا به هنگام سختيها و درماندگيها، اين مادر فداكار را شفيع خود قرار مى دهند. البته بسيار هم طبيعى است كه ام البنين عليها السلام نزد پروردگار مقرب باشد، زيرا وى فرزندان و پاره هاى جگر خود را خالصانه در راه خدا و استوارى دين حق تقديم داشته است (7) . در خلال كراماتى كه در بخش سوم كتاب حاضر آمده، با جلوههايى از مقام والاى ام البنين عليها السلام در عالم معنا آشنا خواهيم شد.
سلسله نسب ام البنين عليها السلام
وى فاطمه (8) ، دختر حزام (9) بن خالد بن ربيعة بن وحيد بن كعب بن عامر بن كلاب بن ربيعة بن عامر بن صعصعة بن معاوية بن بكر بن هوازن است.
مادر او شمامه (10) از خانواده سهل بن عامر بن مالك بن جعفر بن كلاب مى باشد و جده هايش عبارتند از:
جده اول:عمره دخت طفيل بن مالك احزم بن جعفر بن كلاب.
جده دوم:كتبه دخت عروة الرحال فرزند جعفر بن كلاب.
جده سوم:ام خشفت دخت ابى معاوية فارس هرار بن عبادة بن عقيل بن كلاب.
جده چهارم: فاطمه دخت جعفر بن كلاب (11) .
جده پنجم: عاتكه دخت عبد الشمس بن عبد مناف بن قصى، جده حضرت رسول خدا صلى الله عليه و آله و سلم است كه « عمدة الطالب» نام او را فاطمه دانسته است.
جده ششم: آمنه دخت وهب بن عمير بن نصر بن قعين بن حرث بن ثعلبة بن ذودان بن اسد بن خزيمه .
جده هفتم: دخت جحدر بن ضبيعه اغر بن قيس بن ثعلبية بن عكاية بن صعب بن على بن بكر بن وائل بن ربيعة بن نزار، جد حضرت رسول اكرم صلى الله عليه و آله و سلم.
جده هشتم: دخت ملك بن قيس بن ثعلبه.
جده نهم: دخت الرأسين: خشين بن أبى عصم بن سمح بن فزاره(در«قاموس اللغة» خشين بن لاى، و در «تاج العروس» لاى بن عصيم آمده است).
جده دهم: دخت عمر بن صرمة بن عوف بن سعد بن ذبيان بن بغيض بن ريث بن غطفان.
اينان جدههاى ام البنين عليها السلام، مادر ابو الفضل العباس عليه السلام، هستند كه ابو الفرج اصفهانى در مقاتل الطالبيين از ايشان ياد كرده است. تاريخ گواهى مى دهد كه پدران و دايي هاى ام البنين عليها السلام در دوران قبل از اسلام جزو دليران عرب محسوب مى شدهاند و مورخان آنان را به دليرى و جلادت در هنگام نبرد ستوده اند. افزون بر اين، آنان علاوه بر شجاعت و قهرمانى، سالار و بزرگ و پيشواى قوم خود نيز بوده اند، آنچنان كه سلاطين زمان در برابرشان سر تسليم فرود مى آورده اند. اينان همانانند كه عقيل به امير المؤمنين عليه السلام گفت: «در ميان عرب از پدرانش شجاعتر و قهرمانتر يافت نشود» (12) .
امير المؤمنين عليه السلام نيز مقصودش از آن پرس و جو آن بود كه زنى را به همسرى خويش برگزيند كه زاده دلاوران عرب باشد، چرا كه مسلم است سرشت و خصايص اجداد به فرزندان منتقل مى شود، و فرزندان نيز آن ويژگيها را به نسلهاى بعدى منتقل مى سازند. بر اين اساس است كه رسول اكرم صلى الله عليه و آله و سلم مى فرمايند: «دايى به منزله يكى از دو زوج است (يعنى دايى نيز، چون پدر و مادر، در صفات و اخلاق طفل مؤثر است) پس براى جايگاه نطفه خود همسرى شايسته برگزينيد».
در اينجاست كه مى بينيم در وجود شريف ابو الفضل عليه السلام دو گونه شجاعت در هم آميخته است: .1 شجاعت هاشمى و علوى كه ارجمندتر و والاتر است و از جانب پدرش سرور اوصيا به او رسيده، ..2 شجاعت عامرى كه از جانب مادرش ام البنين عليها السلام ارث برده است، زيرا كه در ميان تيره مادريش جدى پيراسته چون عامر بن مالك بن جعفر بن كلاب (جد ثمامه مادر ام البنين) بوده است كه به سبب قهرمان سالارى و شجاعتش او را «ملاعب الأسنة» يعنى كسى كه سر نيزه ها را به بازى مى گيرد، مى ناميدند. اين لقب را نخستين بار حسان در باب او به كار برد، چون ديد كه يك تنه با شجاعاتى كه او را احاطه كرده بودند پيكار مى كند، و لذا گفت: «وى سر نيزه ها را با دستش به بازى گرفته است».
نيز از اوس بن حجر نقل شده كه درباره عامر گفته است:
يلاعب أطراف الأسنة عامر
فراح له حظ الكتائب أجمع (13)
عامر سر نيزهها را به بازى مى گيرد، پس او در كارآيى و توان نظامى، به تنهايى نيروى يك لشگر را در خود جمع دارد.
عامر بن مالك همان كسى است كه برادر زادهاش، عامر بن طفيل، با علقمة بن علاثه قرار گذاشتند كه هر كدام نسب و حسب افتخار آميزترى داشت و به نفع او حكم شد، صد شتر از ديگرى بستاند. بدين منظور، هر يك،يكى از پسران خود را نزد مردى از بنى وحيد به گرو گذاشتند (و ضمانت و رهن نيز از آن هنگام داير گرديد). چون ابن طفيل در اين مورد از عمويش، عامر بن مالك، كمك خواست، اين مرد دلير نعلين خود را به او داد و گفت: براى تعيين شرافت خود از اين نعلين كمك بگير، زيرا من با آن چهل «مرباع» را به دست آورده ام (14)
مرباع، ربع غنائم جنگى بوده است كه پس از پيروزى يك قوم بر قوم ديگر، در زمان جاهليت به رئيس قبيله مى رسيد. اين نعلين، مخصوص رئيس و پيشواى قوم بوده كه در ايام نبرد آن را مى پوشيده است، و الا مزيتى نداشته كه براى تعيين افتخار و مباهات به نسب به كار رود.
ديگر از اجداد مادرى حضرت ابو الفضل عليه السلام، عامر بن طفيل بن مالك بن جعفر بن كلاب، برادر عمره: جده اول ام البنين عليه السلام مى باشد كه فوقا از او ياد شد. او گراميترين مردم در عصر خود و نام آورترين شجاعان و دلاوران عرب بود. حتى گويند كه: هر گاه يكى از اعراب نزد قيصر روم مى رفت قيصر به او مى گفت: تو با عامر بن طفيل چه نسبتى دارى؟ اگر وى ميان خود و عامر نسبتى بر مى شمرد، گراميش مى داشت.
وصله و احسان به او مى كرد، و الا روى خوش به او نشان نمى داد (15)
نيز از اجداد مادرى ام البنين عليها السلام، عروة الرحال فرزند عتبة بن جعفر بن كلاب،پدر كبشه: جده دوم اين بانو مى باشد. عروه با پادشاهان رفت و آمد بسيار داشت و او را نزد آنها پايگاه و منزلتى رفيع بود، و به همين خاطر هم او را «رحال» (يعنى جهانگرد) ناميده اند .
از ديگر نياكان ام البنين، طفيل: فارس قرزل است كه پدر عمره (جده اول اين بانوى بزرگوار) مى باشد. او نيز در شجاعت و قهرمان سالارى زبانزد همگان بوده و با «ملاعب الأسنة»، ربيعه، عبيده، و معاويه (پسران جعفر بن كلاب) برادر بوده است.
گويند: يك روز صبح آنان بر نعمان بن منذر (امير مشهور عرب) وارد شدند و مشاهده كردند كه يكى از ياران و همنشينان امير، موسوم به ربيع بن زياد عبسى، با امير مشغول غذا خوردن است. آنان مطلع شده بودند كه ربيع نزد حاكم از ايشان سعايت كرده است.
لبيد، كوچكترين فرزند ربيعه (يكى از برادران ياد شده)، اشعارى در مدح طائفه و عموهاى خويش و ذم ربيع بن زياد سرود كه نعمان و ديگر همنشينانش بر او انكار نورزيدند، و اين به لحاظ شرافت و بزرگمنشى غير قابل انكار آنان بود. حتى پس از اين ماجرا، امير آن شخص سخن چين را از خود راند و ابياتى در توبيخ او سرود.
ام البنين عليها السلام همسرى جز امير المؤمنين على عليه السلام برنگزيد!
گروهى از مورخين بر آنند كه امير المؤمنين عليه السلام با ام البنين عليها السلام، دختر حزام عامريه، بعد از شهادت حضرت زهرا عليها السلام ازدواج نمود (16) .دسته اى ديگر مى گويند كه اين امر بعد از ازدواج حضرتش با امامه بوده است. (17) اما در هر حال، مسلم است كه اين ازدواج بعد از شهادت صديقه كبرى عليها السلام صورت گرفته است، زيرا تا فاطمه عليها السلام زنده بود خداوند ازدواج با ديگر زنان را بر امير المؤمنين عليه السلام حرام نموده بود (18) .
ام البنين داراى چهار پسر به نامهاى: عباس، عبد الله، جعفر و عثمان گرديد كه سرور همه آنان حضرت عباس عليه السلام مى باشد. اين بانوى بزرگوار، بعد از امير المؤمنين على عليه السلام مدتى طولانى زنده بود و با كسى نيز ازدواج نكرد، همچنانكه امامه و اسماء بنت عميس و ليلى نهشليه چنين نمودند و اين چهار زن آزاده، كمال وفادارى را در حق شوى و سرورشان امير المؤمنين على عليه السلام انجام دادند (19) . حتى يك بار مغيرة بن نوفل و يك بار نيز ابو هياج بن سفيان از امامه خواستگارى كردند، اما او امتناع ورزيد و حديثى از على عليه السلام نقل كرد كه همسران پيامبر و جانشينش بعد از مرگ ايشان نبايد به همسرى كسى در آيند، بر پايه اين سفارش، زنان وارسته مزبور، تن به ازدواج با كسى ندادند (20) .
در باب عظمت مقام و علو معرفت حضرت ام البنين عليها السلام به مقام و موقعيت اهل بيت عليهم السلام همين بس كه نوشته اند: چون به ازدواج امير المؤمنان عليه السلام در آمد، امام حسن و امام حسين عليهما السلام بيمار بودند، و او بسان مادرى دلسوز و پرستارى مهربان به مراقبت و د لنوازى از آنان پرداخت، و چنين امرى از همسر سرور اهل ايمان، كه از انوار معارف حضرتش بهره ها گرفته، در بوستان علوى تربيت يافته و به آداب و اخلاق مولاى متقيان عليه السلام مؤدب و متخلق شده، شگفت نيست.
فرزندان ام البنين عليها السلام
اول از همه، قمر بنى هاشم عليه السلام متولد گرديد، و بعد بترتيب: عبدالله و جعفر و عثمان گام به جهان هستى گذاشتند.
فرزندان ام البنين ـ همگى ـ در زمين كربلا شهيد شدند و نسل ام البنين عليها السلام از طريق عبيد الله بن قمر بنى هاشم بسيار مى باشند. چون بشير به فرمان امام زين العابدين عليه السلام وارد مدينه شد تا مردم را از ماجراى كربلا و بازگشت اسراى آل الله با خبر سازد، در راه ام البنين عليها السلام او را ملاقات كرد و فرمود: اى بشير، از امام حسين عليه السلام چه خبر دارى؟ بشير گفت: اى ام البنين، خداى تعالى ترا صبر دهد كه عباس تو كشته گرديد. ام البنين عليها السلام فرمود: از حسين مرا خبر ده. بدين گونه، بشير خبر قتل يك يك فرزندانش را به او داد، اما ام البنين عليها السلام پياپى از امام حسين عليه السلام خبر مى گرفت وى گفت: فرزندان من و آنچه در زير آسمان است، فداى حسينم باد! و چون بشير خبر قتل آن حضرت را به او داد صيحه اى كشيد و گفت: اى بشير، رگ قلبم را پاره كردى! و صدا به ناله و شيون بلند كرد.
مامقانى گويد: اين شدت علاقه، كاشف از بلندى مرتبه او در ايمان، و قوت معرفت او به مقام امامت است كه شهادت چهار جوان خود را كه نظير ندارند در راه دفاع از امام زمان خويش سهل مى شمارد.
به نوشته علامه سماوى در ابصار العين: ام البنين عليها السلام همه روزه به بقيع مى رفت و مرثيه مىخواند، به نوعى كه مروان ـ با آن قساوت قلب ـ ـاز ناله و گريه ام البنين عليها السلام به گريه مى افتاد و اشكهاى خود را با دستمال پاك مى كرد. نيز هنگامى كه زنها او را با عنوان ام البنين خطاب كرده و به وى تسليت مى داده اند، اين ابيات را سرود :
لا تدعوني ويك ام البنين
تذكريني بليوث العرين
كانت بنون لي ادعى بهم
و اليوم أصبحت و لا من بنين
أربعة مثل نسور الربى
قد واصلوا الموت بقطع الوتين
تنازع الخرصان أشلائهمفكلهم أمسوا صريعا طعين
يا ليت شعري أ كما اخبروا
بأن عباسا مقطوع اليدين
يعنى اى زنان مدينه، ديگر مرا ام البنين نخوانيد و مادر شيران شكارى ندانيد، مرا فرزندانى بود كه به سبب آنها ام البنينم مى گفتند، ولى اكنون ديگر براى من فرزندى نمانده و همه را از دست داده ام. آرى، من چهار باز شكارى داشتم كه آنها را هدف تير قرار دادند و رگ گردن آنها را قطع نمودند و دشمنان با نيزه هاى خود ابدان طيبه آنها را از هم متلاشى كردند و در حالى روز را به پايان بردند كه همه آنها با جسد چاك چاك بر روى خاك افتاده بودند. اى كاش مى دانستم آيا اين خبر درست است كه دستهاى فرزندم قمر بنى هاشم عليه السلام را از تن جدا كردند؟!
مخوان جانا دگر ام البنينم
كه من با محنت دنيا قرينم
مرا ام البنين گفتند، چون من
پسرها داشتم ز آن شاه دينم
جوانان هر يكى چون ماه تابان
بدندى از يسار و از يمينم
ولى امروز بى بال و پرستم
نه فرزندان، نه سلطان مبينم
مرا ام البنين هر كس كه خواند
كنم ياد از بنين نازنينم
به خاطر آورم آن مه جبينان
زنم سيلى به رخسار و جبينم
به نام عبد الله و عثمان و جعفر
دگر عباس آن در ثمينم
يا من رأى العباس كر
على جماهير النقد
و وراه من أبناء حيدر
كل ليث ذي لبد
نبئت أن ابني اصيب
برأسه مقطوع يد
ويلي على شبلي و مال
برأسه ضرب العمد
لو كان سيفك في
يديك لما دنى منك أحد
حاصل مضمون اين ابيات جانسوز آنكه: هان اى كسى كه فرزند عزيزم، عباس، را ديده اى كه با دشمن در قتال است و آن فرزند حيدر كرار، پدر وار،حمله مى كند و فرزندان ديگر على مرتضى، كه هر يك نظير شير شكارى هستند، در پيرامون وى رزم مى كنند، آه كه به من خبر داده اند كه بر سر فرزندم عباس عمود آهن زدند در حاليكه دست در بدن نداشته است. اى واى بر من ! چه بر سرم آمد و چه مصيبتى بر فرزندانم رسيد؟! اگر فرزندم عباس دست در تن داشت، كدام كس را جرأت بود كه به وى نزديك شود؟!
فضل بن محمد بن فضل بن حسن بن عبيد الله بن عباس بن امير المؤمنين عليه السلام نيز، كه از تبار قمر بنى هاشم است، مرثيه ذيل را در سوگ جد خود سروده است:
إني لأذكر للعباس موقفه
بكربلاء و هام القوم يختطف
يحمي الحسين و يحميه على ظمأ
و لا يولى و لا يثنى فيختلف
و لا أرى مشهدا يوما كمشهده
مع الحسين عليه الفضل و الشرف
اكرم به مشهد أبانت فضيلته
و ما أضاع له أفعاله خلف
و چه زيبا سروده است شاعر بزرگ اهل بيت عليهم السلام مرحوم سيد جعفر حلى «ره» در مدح حضرت ابو الفضل العباس عليه السلام:
وقع العذاب على جيوش امية
من باسل هو في الوقايع معلم
ما راعهم إلا تقحم ضيغم
غير ان يعجم لفظه و يدمدم
عبست وجوه القوم خوف الموت
و العباس فيهم ضاحك متبسم
قلب اليمين على الشمال و غاص في
الأوساط يحصد للرؤوس و يحطم
بطل تورث من أبيه شجاعة
فيها انوف بني الضلالة ترغم
حامي الظعينة أين منه ربيعة)
أم أين من عليا أبيه مكدم
في كفه اليسرى السقاء يقله
و بكفه اليمنى الحسام المخذم
حسمت يديه المرهقات و انه
و حسامه من حدهن لأحسم
فغدا يهم بأن يصول فلم يطق
كالليث إذ أظفاره تتقلم
أمن الردى من كان يحذر بطشه
أمن البغات إذا أصيب القشعم
و هوى بجنب العلقمي فليته
للشاربين به يدان العلقم (21)
كميت شاعر چه خوش سروده است:
و ابو الفضل إن ذكرهم الحلو
شفاء النفوس من أسقام
قتل الأدعياء إذ قتلوه
أكرم الشاربين صوب الغمام (22)
يعنى: و ابو الفضل (يكى از جوانمردان بود) كه ياد شيرين آنها شفاى درد هر دردمندى است .
آن كه زنا زادگان را كشت و در آن هنگامى كه او را كشتند، و بزرگوارترين كسى كه از آب باران آشاميد.
شاعرى ديگر درباره عباس بن على عليه السلام چنين سروده است:
أحق الناس أن يبكى عليه
فتى أبكى الحسين بكربلاء
أخوه و ابن والده علي
أبو الفضل المضرج بالدماء
و من واساه لا يثنيه شيء
و جادله على عطش بماء (23)
يعنى: شايسته ترين كسى كه سزاوار است مردم بر او بگريند آن جوانى است كه (شهادتش) حسين عليه السلام را در كربلا به گريه انداخت.
يعنى برادر و فرزند پدرش على عليه السلام كه همان ابو الفضل بود و به خون آغشته گشت .
و كسى كه با او مواسات كرد و چيزى نتوانست جلو گير او (در اين مواسات) گردد، و با اينكه خود تشنه آب بود (اب نخورد و)به آن حضرت كرم كرد.
به دريا پا نهاد و تشنه برگشت
أم البنين مضطر نالد چو مرغ بى پر
گويد به ديده تر، ديگر پسر ندارم
زنها!مرا نگوييد أم البنين از اين پس
من ام بى بنينم، ديگر پسر ندارم
مرا ام البنين ديگر مخوانيد
به آه و نالهام يارى نماييد
بنالم بهر عباسم شب و روز
شده آهم به جانم آتش افروز
به دشت كربلا آن مه جبينم
شنيدم بود سقاى حسينم
به دريا پا نهاد و تشنه برگشت
حسينش تشنه بود، از آب لب بست
گذشت از آب و كسب آبرو كرد
به سوى خيمهها با آب رو كرد
ز نخلستان چو بر سوى خيم شد
به دست اشقيا دستش قلم شد (24)
شنيدم آنكه جدا شد ز قامت عباس
دو دست، بر اثر ظلم قوم حق نشناس
به چشم راست خدنگش رسيده از الماس
چمن خزان شد و پژمرده گشت چون گل ياس
پىنوشتها:
1ـ تنقيح المقال: ج 2 صفحه .128
2ـ الاصابة: صفحه 375 ج 1، معارف ابن قتيبه: صفحه 92،اغانى: صفحه 50 ح .15
3ـ تنقيح المقال: ج 2 صفحه .128
4ـ سوره شورى، آيه 23، (قل لا اسالكم عليه أجرا إلا المودة في القربى).
5ـ رسول خدا صلى الله عليه و آله و سلم فرمود: «الحسن و الحسين ريحانتا رسول الله» (امالى صدوق: صفحه 85 و ينابيع الموده: صفحه 166 و احقاق الحق: جلد 10 صفحه 595 الى صفحه 626 و ارشاد مفيد صفحه 180).
6ـ زندگانى حضرت ابو الفضل العباس عليه السلام: صفحه .21
7ـ عمدة الطالب و در تاريخ الخميس: جلد 2 صفحه 317 نامشان (وايسى) گفته شده است.
8ـ در اصابه: جلد 1 صفحه 37 و معارف ابن قتيبه: صفحه 92 «حرام» با راى بدون نقطه آمده است، ولى در تاريخ طبرى، تاريخ ابن اثير و تاريخ ابن الفداء و غين (حزام) با زاء ثبت شده است.
9ـ در عمدة الطالب از او به نام «ليلى» ياد كرده است.
10ـ در اغانى: جلد 15 صفحه 50 (خالده) آمده است.
11ـ سردار كربلا: ترجمه العباس مرحوم مقرم، صفحه 154، از انتشارات مؤسسه الغدير، چاپ اول سال 1411 ق.
12ـ رساله ابن زيدون در حاشيه شرح صفدى بر لامية العجم: جلد 1 صفحه .130
13ـ اغانى: جلد 15 صفحه 50، بلوغ الأرب: جلد 1 صفحه .317
14ـ سمط اللئالى: جلد 2 صفحه 89، مجمع الأمثال: جلد 2 صفحه .23
15ـ تاريخ طبرى: جلد 6 صفحه 89، تاريخ ابن اثير: جلد 3 صفحه 158، تاريخ ابو الفداء: جلد 1 صفحه .181
16ـمناقب ابن شهر آشوب: جلد 6 صفحه 89، تاريخ ابن اثير: جلد 3 صفحه 158، تاريخ ابو الفداء : جلد 1 صفحه .181
17ـ مناقب ابن شهر آشوب: جلد 2 صفحه .93
18ـ كشف الغمة: صفحه 32، الفصول المهمة: صفحه 145، مناقب ابن شهر آشوب: جلد 2 صفحه 76، مطالب السؤول: صفحه .63
19ـ مناقب ابن شهر آشوب: جلد 2 صفحه .76
20ـ سفينة البحار: مرحوم محدث قمى، جلد 6 صفحه .133
21ـ سفينة البحار: مرحوم محدث قمى، ج 6 صفحه .134
22 و 23ـ ترجمه مقاتل الطالبيين: صفحه 81 و .82
24ـ از فائز تبريزى.
صفحات: 1· 2