توصیه های امام علی (ع) به مالک اشتر از زبان رهبر
و اما آنچه ما از كلمات حضرت در این نامه انتخاب كردیم، چند جمله است: یك جمله این است كه حضرت مىفرمایند «و لا تقولن انى مؤمر آمر فاطاع»؛ اینطور نباشد كه تو بگویى چون در این كار به من مسؤولیت سپرده شد، من باید دستور بدهم و دیگران از من اطاعت كنند. «لا تقولن» یعنى با تأكید و مبالغه مىگوید مبادا چنین فكرى بكنى و چنین حرفى بزنى. این روحیه كه من اینجا چون مسؤولیتى دارم، باید بگویم و دیگران بىچون و چرا حرف من را گوش كنند، «ادغال فى القلب» است؛ دل تو را فاسد مىكند.
«و منهكة للدین». منهكه، یعنى ضعیفكنندهى روح دین، دیندارى و ایمان انسان. «و تقرب من الغیر» این حالت، تغییرات ناخواسته را نزدیك مىكند. اعجاب به نفس و غرور و اینكه در مسؤولیتى كه من هستم، كسى نباید روى حرف من حرف بزند، از آن چیزهایى است كه تغییر را نزدیك مىكند؛ تغییراتى كه براى انسان نامطلوب است؛ تغییرات زمانه كه آدم نمىخواهد پیش بیاید؛ یعنى مُلك و دولت و اقتدار و توانایى و فرصتهاى خدمت را از انسان مىگیرد.
یك جملهى دیگر این است كه مىفرماید: «انصف اللَّه و انصف الناس من نفسك و من خاصة اهلك و من لك فیه هوى من رعیتك». معناى «انصف الناس من نفسك» در عربى این است كه داد مردم را از خودت بگیر. «انصف من نفسك» یعنى داد كسى را از خودت بگیر؛ خودت را در مقابل او محكوم كن؛ از خود به نفع دیگران بازخواست كن. حضرت در اینجا مىگوید: «انصف اللَّه من نفسك»؛ داد خدا را از خود بگیر. معناى این جمله این است كه در مقابل خدا كاملاً احساس مسؤولیت بكن و خودت را در قبال تكلیف الهى محكوم كن. اینطور نباشد كه خیال كنى آنچه را كه بر عهدهات بوده، به تمام و كمال انجام دادهاى؛ نه، همیشه خودت را بدهكار و مدیون بدان. این در مورد خدا. آنوقت «انصف الناس من نفسك»؛ داد مردم را هم از خودت بستان؛ یعنى همیشه در قضاوتهاى خودت مردم را حاكم و طلبگار و محِق بدان و خودت را بدهكار.
البته این معنایش این نیست كه در موردى هم كه ظلم بخصوصى به تو دارد مىشود، باز بگویى حق با من نیست؛ نه، این نگاهِ عمومى است. مردم مطالبات دارند، حرف مىزنند، صدایشان بلند مىشود، گاهى سر آدم داد مىكشند؛ فرض بفرمایید در ادارهیى جمعى مراجعه مىكنند و حرفى مىزنند؛ اولین فكرى كه به ذهنت مىرسد، این نباشد كه اینها را تحریك كردهاند تا بیایند علیه من - كه هیچ تقصیرى ندارم - جنجال كنند؛ نه، اولین فكر این باشد كه اینها مطالبهى بحقى دارند؛ من مسؤولم ببینم اینها چه مىگویند
بنابراین هم داد مردم را از خود بستان، هم «من خاصة اهلك»؛ از كسان نزدیك خودت؛ فرزند، برادر و قوم و خویش. «و من لك فیه هوى من رعیتك»؛ اگر در بین مردم قشر و جماعتى هستند كه مورد حمایت خاص تو هستند، از آنها هم داد مردم را بگیر.
شما به عنوان یك حاكم، یك رئیس یا یك وزیر، وقتى طرفدار قشرى هستید، قهراً به آن قشر امكاناتى تعلق مىگیرد و آن قشر تمكنى پیدا مىكند كه همین امكانِ تطاول آنها بر حقوق مردم را بهوجود مىآورد؛ پس حواستان باشد.
یك جملهى دیگر در این فرمانِ بسیار مهم این است كه «و لیكن احب الامور الیك اوسطها فىالحق و اعمها فىالعدل و اجمعها لرضى الرعیة». فهرست كارهایى كه انسان باید انجام دهد، یك چیز طولانى است و به همهى اینها هم نمىرسد. حضرت مىفرماید: محبوبترین كارى كه مىخواهى انتخاب كنى، اولاً «اوسطها فىالحق» یعنى وسطتر باشد. وسط، یعنى میانهى افراط و تفریط؛ نه در آن افراط وجود داشته باشد، نه تفریط. حق هم درست همین است؛ هیچگاه نه در جهت افراط است، نه در جهت تفریط. «اوسطها فىالحق» یعنى بهطور كامل در آن رعایتِ حق بشود؛ یعنى دقیقاً در حد وسط بین افراط و تفریط باشد. ثانیاً «و اعمها فىالعدل» باشد؛ عدالتى كه از آن ناشى مىشود، سطح وسیعترى از مردم را فرا بگیرد.
گاهى ممكن است كارى عادلانه باشد؛ اما كسانىكه از این عدل سود مىبرند، جماعت محدودى باشند. ممكن است كارى ظلم هم نباشد، كار عادلانه و درستى هم باشد؛ اما دایرهى این كار، محدود باشد. یك وقت نه، انسان دایرهى وسیعى از كار را مورد اهتمام خودش قرار مىدهد و جماعت كثیرى از آن استفاده مىكنند. حضرت مىفرماید این كار پیش تو محبوبتر باشد. محبوبتر بودن هم طبعاً معنایش این است كه اگر امر دایر شد بین این كار و یك كار دیگر، این را انتخاب كنى؛ یعنى همان اولویتها و تقدمهایى كه ما همیشه مىگوییم رعایت كنید. این، یكى از ملاكهاى اولویتهاست.
ثانیاً «و اجمعها لرضى الرعیة»؛ دیگر اینكه كارى كه انتخاب مىكنى، رضایت مردم را با خودش داشته باشد. «رعیت» به مردم اطلاق مىشود؛ یعنى كسى كه مراعات او لازم است. رعیت چیز بدى نیست. بعضىها خیال مىكنند رعیت فحش است! رعیت یعنى كسى كه مراعاتش لازم است؛ یعنى تودهى مردم و عامهى مردم. اصطلاح «ناس» و «رعیت» غالباً به قشر سواد مردم گفته مىشود، نه گروههاى خاص. تكیهى امیرالمؤمنین و پیغمبر و قرآن هم روى همین مجموعههاى عمومى مردم است؛ همینىكه ما عوام مردم مىگوییم؛ یعنى رعیت و تودهى مردم و سواد مردم؛ همین چیزى كه خواص خاصِ خرج كنِ امروز با طرح آن در مسائل سیاسى و اجتماعى مخالفند و اسمش تودهگرایى و پوپولیسم است.
اینكه جماعت و حزب و گروه و دستهى خاصى را انتخاب كنید و اینها بشوند محور تصمیمگیرى و محور كار و طبعاً محور خیرات، خیلى خوشخیالى است؛ اینكه آدم خیال كند جماعت خاصى محور تصمیمگیرىاند، كارها را آنها مىكنند، انتصابها را آنها مىكنند؛ اما وقتى نوبت تقسیم غنایم مىشود، خودشان را زاهدانه كنار مىكشند و مىگویند نخیر، بروید بدهید به مردم، دیدیم و تجربه كردیم كه اینطورى نیست؛ منطقاً هم اینگونه نیست. لذاست كه در منطق علوى، نگاه و توجه به عامهى مردم است. گروههاى خاص و قشرهاى خاص و جماعتهایى كه اسم خاص و عنوان خاصى پیدا مىكنند و براى خودشان تشخص خاصى بهدست مىآورند، مورد اعتبار نیستند؛ نه اینكه باید به اینها ظلم شود؛ نه، اینها هم مثل بقیهى مردم تشخصى ندارند؛ از نظر اسلام تعینى ندارند؛ لذا مىگوید: «و اجمعها لرضى الرعیة»؛ باید رضایت عامهى مردم جلب شود.
بعد حضرت استدلالى دارد كه خیلى عجیب و جالب است. مىفرماید: «فان سخط العامة یجحف برضى الخاصة»؛ ملاك و مناط و معیار و میزان كار، رضایت و عدم رضایت عامهى مردم است. چرا؟ چون اگر عامهى مردم نارضایى داشته باشند، رضایت و خشنودى گروههاى خاص از تو بكلى پامال مىشود و از بین مىرود. اى بسا جماعتى به اسم روشنفكر و نخبگان سیاسى، طرفدار حكومت و حاكمى هستند، اما عامهى مردم ناراضىاند؛ این نارضایىِ عمومىِ مردم، خشنودى و رضایت آن جماعت ویژه را لگدمال مىكند و از بین مىبرد؛ كمااینكه دیدیم همین كار را كردند.
عكس این هم صادق است؛ «و انّ سخط الخاصة یغتفر مع رضى العامة»؛ اما اگر مردم را راضى كردى و رضایت عمومى را به دست آوردى، سَخَط و ناخشنودى گروههاى خاص قابل بخشش است؛ یعنى خیلى اهمیتى ندارد و خیلى تأثیرى نمىگذارد؛ بنابراین بروید سراغ راضى كردن عموم مردم. آن وقت حضرت نگاه حكیمانهیى دارد.
ما هم در همین مدتهایى كه دستمان توى كار بوده، این را واقعاً دیدیم، لمس كردیم. «و لیس احد من الرعیة اثقل على الوالى مؤونة فى الرخاء، و اقل معونة له فى البلاء، و اكره للانصاف، و اسأل بالالحاف، و اقل شكوا عند الاعطاء، و ابطا عذرا عند المنع، و اضعف صبرا عند ملمات الدهر من اهل الخاصة»؛ گروههاى خاص در همهجا مایهى اذیتند؛ اولاً در وقت رخاء و آسایش و فراوانى، مؤونهشان بر والى از همه بیشتر است؛ توقعاتشان زیاد است؛ فلان چیز را به ما بدهید، فلان امكان را به ما بدهید.
هنگام آسایش و راحتى كشور و دولت، كه امنیت است و جنگى نیست و مشكلى نیست، بیشترین هزینه را بر حكومت غالباً همین گروههاى خاص دارند.
ما روى ضعف خودمان مىگوییم غالباً، اما حضرت نه، بهطور مطلق حكم كلى صادر مىكنند: «و اقلّ معونة له فى البلاء»؛ در سختىها كمترین مقدارِ كمك را اینها مىكنند.
مثلاً اگر جنگى پیش مىآید، ناامنىیى پیش مىآید، دشمنى حمله مىكند، از این گروههاى خاص هیچ خبرى نیست؛ كمتر در میدان هستند. «و اكره للانصاف»؛ از همه نسبت به انصاف، ناخشنودتر و كارهترند؛ از انصاف و عدل و مساوات، بیشتر از همه، اینها بدشان مىآید. «و اسأل بالالحاف»؛ از همه مصرتر در درخواست، اینهایند. البته مردم معمولى هم نامه مىنویسند و چیزى را درخواست مىكنند؛ یكوقت انسان امكان دارد، اجابت مىكند؛ یك وقت هم اجابت نمىكند؛ دیگر دفعهى دوم و سومى ندارد. اما گروههاى خاص - اینهایى كه جزو ویژهخواران سیاسى و اقتصادىاند - اگر چیزى مىخواهند، مثل كنه مىچسبند. الحاف، یعنى الحاح و اصرار. ول نمىكنند تا بالاخره یك چیزى بكنند و ببرند.
«و اقل شكرا عنه الاعطاء»؛ وقتى به آنها چیزى مىدهى، كمترین سپاس را مىگزارند؛ كأنه حقى بوده و باید به آنها مىرسیده؛ هیچ شكرگزارى ندارند. مردم عادى و معمولى نه؛ اگر در فلان گوشهى محروم مملكت، شما مدرسهى كوچكى مىسازید، دعا مىكنند، محبت مىكنند، شكرگزارى مىكنند. در مقابل، اگر بهترین امكانات را هم به آن افراد بدهید، كمسپاسترین هستند.
«و ابطأ عذراً عند المنع»؛ وقتى انسان چیزى به آنها نمىدهد، اگر عذرى هم داشته باشد، اینها عذر را قبول نمىكنند. «و اضعف صبراً عند ملمات الدهر»؛ وقتى مشكلات زمانه پیش مىآید، اینها از همه كم صبرترند. اگر بلاى طبیعى یا بلایاى اجتماعى پیش بیاید، از همه كم صبرتر و نقزنتر اینهایند؛ بىصبرى نشان مىدهند و هى پا به زمین مىكوبند. «و انّما عماد الدّین و جماع المسلمین و العدة للاعداء العامة من الامة»؛ پایهى دین، تودهى مردمند. این جمله را امیرالمؤمنین دارد مىگوید. این اگر پوپولیسم هم هست، پوپولیسمِ علوى است؛ مورد احترام و تقدیس ماست. «والعدة للاعداء»؛ در مقابلِ دشمن، عُده و امكان و استعداد عبارتند از همین عامه. «فلیكن صغوك لهم و میلك معهم»؛ میل و گرایش عمومىات به طرف عامه باشد.
البته نامهى حضرت خیلى مفصل است؛ لابد آن را دیدهاید؛ سالهاست كه مرتب به زبان ماها و شماها تكرار مىشود.
یك جملهى دیگر از این نامهى مبارك این است: «ثم انظر فى امور عمّالك»؛ كارها و امور كارگزاران خودت را مورد توجه قرار بده. اول، انتخاب كارگزاران است؛ «فاستعملهم اختباراً»؛ با آزمایش آنها را انتخاب كن؛ یعنى نگاه كن ببین چه كسى شایستهتر است. همین شایستهسالارىیى كه امروز بر زبان ماها تكرار مىشود، به معناى واقعى كلمه باید مورد توجه باشد. امیرالمؤمنین (علیهالسّلام) هم در اینجا به آن سفارش مىكنند. «و لا تولهم محاباة و اثرة»؛ نه از روى دوستى و رفاقت كسى را انتخاب كن، كه ملاكها را در او رعایت نكنى - فقط چون رفیق ماست، انتخابش مىكنیم - نه از روى استبداد و خودكامگى؛ انسان بگوید مىخواهم این فرد باشد؛ بدون اینكه ملاك و معیارى را رعایت كند یا با اهل فكر و نظر مشورت كند.
بعد خصوصیات این افراد را ذكر مىكند: اهل تجربه باشند، اهل حیا باشند و …؛ بعد مىرسد به اینجا كه «ثم اسبغ علیهم الارزاق»؛ وقتى كارگزار خوبى را انتخاب كردى، زندگىاش را تأمین كن. من همیشه به مدیران مىگویم، در گذشته هم گفتهام، ؛ دائم مأموران و منتخبان خودتان را زیر نظر داشته باشید؛ دائم نگاه كنید و از اینها غافل نشوید. دیدهاید كه نگهبانها در شب نورافكنهایى را دائم مىچرخانند و گوشهها را نگاه مىكنند؛ شما هم همینطور باید بهطور دائم امور را زیر نظر داشته باشید و نگاه كنید؛ بنابراین از كار كارگزارانتان غفلت نكنید. «ثم تفقد اعمالهم»؛ یعنى از كارهاى اینها جستجو كن، ببین كار انجام مىدهند یا نه؛ درست انجام مىدهند یا نه؛ آیا تخلفى در كارهایشان وجود دارد یا خیر. «و ابعث العیون من اهل الصدق و الوفاء علیهم»؛ كسانى را كه چشم و گوش تو هستند، بگمار تا كارهاى اینها را نگاه كنند. «فأن تعاهدك فىالسّر لامورهم حدوة لهم على استعمال الامانة و الرفق بالرعیة»؛ این موجب مىشود كه اینها بتوانند امانت را بیشتر حفظ كنند.
بعد مىفرمایند: «فانّ احد منهم بسط یده الى خیانة اجتمعت بها علیه عندك اخبار عیونك»؛ اگر ثابت شد كه كسى خیانت كرده - نه اینكه تا گزارشى رسید، فوراً به آن ترتیب اثر بدهید؛ نه، همه متفق باشند؛ یعنى معلوم باشد و گزارشهاى متواتر و مسلّمى برسد كه این شخص خیانت كرده - آنوقت «اكتفیت بذلك شاهداً فبسطت علیه العقوبة فى بدنه و اخذته بما اصاب من عمله»؛ دیگر باید مجازات شود. البته مجازات انواع و اقسامى دارد، شكلهاى گوناگونى دارد، اقتضائات گوناگونى دارد؛ هر طور كه اقتضاى مجازات است، عمل شود.
چون نامه مفصل است، مجبوریم انتخاب كنیم. آن جاهایى كه به نظرم براى ما لازمتر است، آنها را انتخاب كردهام. مىفرماید «و ایاك و الاعجاب بنفسك و الثقة بما یعجبك منها»؛ برحذر باش از اینكه خودشگفتى به سراغ تو بیاید. اعجاب به نفس، یعنى خودشگفتى؛ اینكه انسان از خودش خوشش بیاید. حضرت مىگویند مواظب باش در این دام نیفتى. انسان گاهى در خودش امتیازاتى مشاهده مىكند - فهم خوبى دارد، قدرت بدنى خوبى دارد، قدرت ذهنى خوبى دارد، اطلاعات وسیعى دارد، بیان ویژهیى دارد، صداى خوشى دارد، جمالى دارد - به مجرد اینكه دیدید نسبت به خودتان حالت خودشیفتگى وجود دارد - كه معنایش این است كه با دیدن این امتیازات، عیوب را در كنارش نمىبینید - بدانید كه این خطر است؛ این همان چیزى است كه مىفرمایند برحذر باش. ممكن است شما بگویید من این امتیاز را در خودم مىبینم، حالا چه كار كنم؟ بالاخره من مثلاً در میان این همه جمعیت شاگرد اول فلان دورهى تحصیلى شدهام یا در فلان كار اساسى امتیاز برجستهیى به دست آوردهام؛ چه كار كنم؟ این امتیاز را نبینم؟
نه، این امتیاز را ببینید؛ اما آن نقضها و عیبها و كمبودها و نقاط بسیار منفىیى هم كه در خودتان هست، در كنارش ببینید. آنچه انسان را شیفتهى خودش مىكند، جمعبندى انسان است. ما نقاط خوب خود را مىبینیم، اما نقاط نفرتانگیز و بد و زشت را مشاهده نمىكنیم؛ لذا جمعبندى ما مىشود جمعبندىِ انسانى كه شیفتهى خودش هست؛ این اشكال دارد. بنابراین ما باید ضعفها را هم در كنار نقاط قوت ببینیم.«و ایاك و الاعجاب بنفسك و الثقة بما یعجبك منها»؛ به آن چیزى كه در وجود تو هست و تو را شیفتهى خودت مىكند، اعتماد نكن؛ یعنى حتماً باور نكن كه این نقطهى امتیاز در تو وجود دارد. گاهى انسان خیال مىكند نقطهى برجستهیى در او وجود دارد؛ در صورتى كه تصور و توهم است؛ چون خودش را با آدم سطح پایینى مقایسه كرده، و به خودش نمره داده؛ در حالى كه اگر با افراد دیگرى مقایسه مىشد، اصلاً نمرهى خوبى نمىگرفت. بنابراین خیلى هم اطمینان نكن به آنچه در خود مىبینى.
«وحب الاطراء»؛ از علاقهى به ستایش شدن از طرف دیگران بر حذر باش. «فأن ذلك من اوثق فرص الشیطان فى نفسه لیمحق ما یكون من احسان المحسنین»؛ این كه انسان دوست داشته باشد او را ستایش كنند، از بهترین فرصتهاى شیطان است كه از آن بهره مىبرد؛ مىآید احسان محسنین را از بین مىبرد؛ یعنى آن نیكوكارىها و زیبایىها و آرایشهاى معنوى و روحى را از شما سلب مىكند.
«و الخلف یوجب المقت عنداللَّه و النّاس»؛ خلف وعده موجب مىشود انسان، هم از چشم مردم بیفتد و هم از نظر خداى متعال
دنبال این، باز فقرهى مهم دیگرى است كه مىفرمایند: «ایّاك و المنّ على رعیتك باحسانك»؛ سر مردم منت نگذارید و بگویید ما این كارها را براى شماها كردهایم. وظیفه بوده، انجام دادهاید. اگر انجام داده باشید، وظیفهتان را انجام دادهاید؛ منتى سر مردم نگذارید. «او التزیّد فیما كان من فعلك»؛ كارهایى را كه انجام دادهاید، بزرگنمایى نكنید. گاهى انسان كارى را انجام مىدهد، بعد در ستایش آن كار خیلى مبالغه مىكند؛ چندین برابرِ آنچه حقیقت كار است. «او ان تعدّهم فتتبع موعدك بخلفك»؛ خلف وعده هم با مردم نكنید. آنچه به مردم وعده مىدهید، اصرار داشته باشید كه آن را انجام دهید؛ یعنى خودتان را گردنگیر آن وعده بدانید. اینطور نباشد كه بگوییم نشد كه نشد؛ چه كار كنیم؛ نه، اصرار كنید. البته یك وقت انسان به اضطرار برخورد مىكند، آن بحث دیگرى است؛ اما تا آنجایى كه توان و قدرت در شما هست، تلاش كنید وعدهیى را كه به مردم دادید، عمل كنید و منت هم نگذارید. «فانّ المنّ یبطل الاحسان و التّزیّد یذهب بنور الحق»؛ منت، احسان را باطل مىكند و بزرگنمایى نور حق را از بین مىبرد.
«و الخلف یوجب المقت عنداللَّه و النّاس»؛ خلف وعده موجب مىشود انسان، هم از چشم مردم بیفتد و هم از نظر خداى متعال. «و ایّاك و العجلة بالامور قبل اوانها»؛ در كارها پیش از موعد عجله نكنید و شتابزدگى به خرج ندهید. امیرالمؤمنین در خطبهى دیگرى، عجله كردن و پیش از موعد كار را انجام دادن، تشبیه مىكنند به چیدن میوه قبل از رسیدن خودش. مىفرمایند كسى كه میوه را قبل از اوان چیدنش مىچیند، مثل كسى است كه براى دیگران زراعت كرده؛ یعنى خودش هیچ سودى نمىبرد.
شما اگر در زمینى كه مال دیگرى است، تخمى بپاشید، سودش را او مىبرد؛ شما هیچ سودى نمىبرید. بذرى كه داخل ملك خودتان مىكارید و نهالى كه آنجا مىنشانید و زحمتش را مىكشید، اگر میوه هم داد، لیكن میوه را قبل از آنكه برسد و قابل استفاده بشود، چیدید؛ در واقع همهى زحمات خودتان را به هدر دادهاید. عجله و قبل از اوان به كارى دست زدن را حضرت در آن بیان مطرح مىكنند.
اینجا هم كه مىفرمایند عجله نكن، «او التّسقط فیها عند امكانها»؛ تسقط هم نكن. تسقط، یعنى اهمال و كوتاهى كردن و كار را به تعویق انداختن. پس عجله و اهمال كارى هم ممنوع. «او اللجاجة فیها اذا تنكّرت»؛ وقتى معلوم شد كار غلط است، روى آن پافشارى و لجاجت نكن؛ مثلاً ما ایدهیى را مطرح كردیم و استدلال كردیم و دنبالش هم رفتیم و زحمت هم كشیدیم، اما كسانى مخالفت كردند و ما هم گفتیم نه و پیش رفتیم؛ حالا رسیدیم به جایى كه دیگر واضح شد غلط است؛ اینجا حرفتان را پس بگیرید؛ هیچ اشكالى ندارد. پس لجاجت به خرج ندهید؛ اگر «اذا تنكّرت»؛ وقتى منكر بودن آن واضح شد. «او الوهن عنها اذا استوضحت»؛ آنجایى كه معلوم شد لازم است این كار انجام بگیرد، انسان نباید كوتاهى كند.
17/7/1384
منبع : سایت دفتر حفظ نشر آثار آیت الله العظمی خامنه ای
صفحات: 1· 2