• تماس  

حال و روز آخرالزمانی

12 تیر 1392 توسط 313

آن سوی تاریخ

ابوذر، آخرین نگاه ها را خرج علی (علیه السلام) می کرد. لحظه ای نگاهش را از چهره ی اندوهگین او برنمی داشت و دلش نمی خواست، دیگر بار به شهر مدینه و مردمی که به شهادت غدیر پشت کردند و به سوی سقیفه شتافتند، نگاه کند. همه می گفتند، صداقت ابوذر برایش گران تمام شد؛ امّا ابوذر بود و یک زبان و یک علی (ع) که تنها مانده بود؛ و ابوذر می دانست اگر تا آخر عمر به بدترین جای زمین تبعید شود، هرگز به اندازه ی سقیفه گرایان ضرر نمی کند. ابوذر، رفت و نگاه رنج کشیده ی امیر تنهای مدینه، بدرقه ی راهش شد.

این سوی تاریخ

دو هفته دیگر به تحویل پایان نامه اش نمانده بود. خوشحالی دوستانش را می دید. پایان نامه ی صحافی شده شان را که با شور و شوق زیر بغل زده بودند و جلوی او رژه می رفتند. یادش بود که گفته بودند: «اخلاق علمی سیری چند، ما همه ی پرسش نامه ها را از جایی دیگر کپی کرده ایم و یک مشت منبع تقلبی تحویل استاد داده ایم. نمره ات را بگیر. دانشگاه ارزش این همه خون دل خوردن ندارد.»

بعد دوباره سرش را لابه لای جزوه ها و کتاب هایش فرو برده بود و سعی می کرد مهر “حلال” را روی مدرکش تصور کند و خستگی های این چند ماه را از تنش بیرون بیاورد.

آن سوی تاریخ

کفار، سنگ داغ را روی سینه ی «سمیه» گذاشته بودند و هرلحظه، نامردی شان را بیشتر بر سر او خالی می کردند: «بگو خدایی نیست. بگو محمد (ص) جز ساحری بیش نیست.» سمیه آرام بود و صبور. لحظات آخر تبسمی کرد و به پیامبری حبیبش شهادت داد.

 

این سوی تاریخ

به صاحب مغازه سفارش کرده بود، زیر کارت های عروسی اش با فونت درشت بنویسند ” از آوردن هرنوع دوربین خودداری نمایید". کارت ها را دسته بندی کرد و به سمت آدرس خویشانش حرکت کرد. توی راه قیافه ی همه مهمان ها را پیش چشمش تصور می کرد، بار سنگین نگاه و حرف های دیگران را با خودش مرور کرد. مانده بود چگونه این را هم اضافه کند که: می خواهد زندگی اش را بدون رقص و آواز شروع کند؟

آن سوی تاریخ

خیمه، تاریک تاریک بود. صدای حسین (ع) در خیمه پیچید: بیعت را از گردنتان برداشتم، هر کس می خواهد برود. صدای او در صدای هق هق بهترین رفیقان جهان، گم شد. کسی گفت: «تو اینجایی. کجا رویم؟» و کسی دیگر: «هزار بار بمیرم، باز هم پیشمرگ تو می شوم.» و صدایی دیگر: «شهادت نزد من از عسل شیرین تر است.» خیمه، تاریک تاریک بود. و تاریک تر از آن مردمی که دور از بیابان بی ستاره ی کربلا، دور کعبه می گشتند بی آنکه پی احرام یار روند. چیزی نگذشت که جز ستاره های زخم در کربلا نبود…

رنگ و لعاب شکنجه هایمان فرق کرده، اما هنوز درد برایمان یک معنا دارد. آدم های زیادی سیلی اش را خورده اند، تا ایمان از آن سوی تاریخ قلاب بیاندازد و به ما برسد.

مومن جماعت، اگر سختی و زخم زبانی به او نرسد باید به خودش شک کند!

این است حال و روز آخرالزمانی که مومن در آن خوار و ذلیل شمرده می شود.

صفحات: 1· 2

مطلب قبلی
مطلب بعدی
 1 نظر

موضوعات: اخلاق لینک ثابت

نظر از: مرکز مدیریت حوزه علمیه استان کرمانشاه [عضو] 
  • مدیریت حوزه علمیه خواهران استان کرمانشاه
مرکز مدیریت حوزه علمیه استان کرمانشاه

اما تو را به خدا!
بگو چه شراری است در این شیدایی حزن انگیز،
که نه فرارش میسر است و نه قرار در حصارش؟
چه شراری است چنین جانسوز؟
عقده ی دل است که به دست تو باز میشود…
تمام کرانه های غریب گواهند،
هر بار که مغربی سر رسید،
آفتاب شفق بارش به امید طلوع تو غروب کرد.
و
تو می آیی، نزدیک است ولی دور می پندارندش.
بیابیا و بشتاب بر التیام زخم های بی شمار که در دل داری،
و بخوان به نوای امَّن یُجیب، سرود آمدنت را.
من نیز دعا خواهم کرد،
دعا خواهم کرد،

1392/04/12 @ 16:28


فرم در حال بارگذاری ...

فید نظر برای این مطلب

درباره وبلاگ

همه عمر بر ندارم سراز این خمار مستی؛ که هنوز من نبودم که تو در دلم نشستی؛ تو نه مثل آفتابی، که حضور و غیبت افتد؛ دگران روند و آیند و تو.... همچنان که هستی؛ دل دردمند ما را، که اسیر توست یارا؛ .به وصال مرهمی نه، چو به انتظار خستی اللهم عجل لولیک الفرج

موضوعات

  • همه
  • سین یعنی سلامتی
  • حرفهای خودمونی
  • اخلاق
  • سیاسی
  • علمی
  • اجتماعی
    • زندگی
      • آشپزخونه من
      • نکات خانه داری
  • روانشناسی
    • مشاوره
  • احکام
  • پژوهشی
  • خبر خبر
  • پاتوق کتاب
  • چفیه خاکی
  • جام ولا
  • 30نما
  • شبهه
  • تاریخ نگاری
    • مناسبت روز
  • تصویر روز
  • معرفی نرم افزار
  • معرفی نرم فزار
  • خاطره نویسی

امکانات وب

كد تقويم

قالب وبلاگ


حرم فلش - ساعت فلش برای وبلاگ و سایت

آمارگیر

آمارگیر

قالب وبلاگ

آهنگ وبلاگ

نماز حاجت
  • کوثربلاگ سرویس وبلاگ نویسی بانوان
  • تماس