حال و روز همرزم حاج همت
هر دو تایشان از بچههای گردان هشت قدیم سپاه بودند. بیشتر گردان هشتیها توی یک گردان بودند و حاجی از آنها میخواست که دستکم دو قسمت شوند و گردانهای مالک اشتر و مقداد را دست بگیرند. و آنها استنکاف میکردند. پیشتر «کارور» فرمانده گردان بود و «نوزاد»، یکی از معاونانش.
نوزاد فرماندهی گردان دیگر را نمیپذیرفت و میگفت که یکی دیگر از بچهها را بگذارید و من هم در خدمتش خواهم بود. تعارف نمیکرد؛ بعدها ثابت کرد که تعارف نمیکند. خلاصه به جایی نمیرسیدند. نه آن که از زیر بار مسؤولیت شانه خالی کنند؛ دعوا بر سر فرماندهی بود! اما دعوای آن روزها با دعوای این روزها فرق داشت. سر و دست نمیشکستند برای آن که فرمانده باشند؛ میگفتند دیگری که لایقتر است، فرمانده باشد و ما در خدمت او باشیم! سبقت میگرفتند در این که رئیس نباشند (نه آن که باشند) ولی میخواستند همچنان خدمت کنند. (نه آن که خانهنشینی برگزینند!)
آخر کار حاج همت بهشان تکلیف کرد که با هم بنشینند و نیروها را دو قسمت کنند و هر کس را که تفاهم کردند، فرمانده باشد و دیگران هم در ردههای پایینتر دو گردان قرار گیرند.
خیلیهایشان حالا دیگر (به ظاهر) نیستند. بیدلیل نیست که میگویند خداوند گلچین خوبی است. شهید حاج محمد ابراهیم همت؛ شهید احمد نوزاد؛ شهید محمدرضا کارور؛ شهید حاج امینی؛ شهید قلیاکبری؛ شهید جواد حاج ابوالقاسم صراف؛ شهید حاج علی جزمانی و خیلیهای دیگر.
ای کاش خاطرات این بزرگمردان هرگز از یادهایمان نرود…”
اللهم اشف کل مرضانا به حرمت مولانا الامام مهدی عجل الله تعالی ظهوره
صفحات: 1· 2