خدا دوستت دارم...
21 مرداد 1392 توسط 313
چون هر وقت گریه میکنی دستان مهربانم چشمانت را می نوازد …
چون هر گاه تنها شدی، تازه مرا یافته ای …
چون هرگاه بغضت نگذاشت صدای لرزان و استوارت را بشنوم، صدای خرد شدن دیوار بین خودم و تو را شنیده ام!
درست است مرا فراموش کردی، اما من حتی سر انگشتانت را از یاد نبردم!
دلم نمی خواهد غمت را ببینم … می خواهم شاد باشی …
این را من می خواهم … تو هم می توانی این را بخواهی. خشنودی مرا.
من گفتم : و جعلنا نومکم سباتا (ما خواب را مایه آرامش شما قرار دادیم) و من …
و من هر شب که می خوابی روحت را نگاه می دارم تا تازه شود …
نگران نباش! دستان مهربانم قلبت را می فشارد.
شبها که خوابت نمی برد فکر می کنی تنهایی ؟
اما، نه، من هم دل به دلت بیدارم!
فقط کافیست خوب گوش بسپاری! و بشنوی ندایی که تو را فرا می خواند به زیستن!
پروردگارت، خـــــدا
دل نوشت:
1. خدا دوستت دارم…
صفحات: 1· 2