سنگی که به امر خدا از آسمان افتاد! +عکس و فیلم
15 اردیبهشت 1393 توسط 313
هلوکاست یهودی تندرو علیه مسیحیان
ذونواس بر آنها خشم كرد و تصميم گرفت آنها را به سخت ترين وضع شكنجه كند و به همين جهت دستور داد خندقى حفر كردند و آتش زيادى در آن افروخته و مخالفين دين يهود رادر آن بيفكنند، و بدين ترتيب بيشتر مسيحيان نجران را در آن خندق سوزاند و گروهى را نيز طعمه شمشير كرده و يا دست و پاو گوش و بينى آنها را بريد و جمع كشتهشدگان آنروز رابيست هزار نفر نوشته اند و بعقيده گروه زيادى از مفسران قرآن كريم«داستان اصحاب اخدود»كه در قرآن كريم(در سورهبروج)ذكر شده است اشاره به همين ماجرا است.
يكى از مسيحيان نجران كه از معركه جان بدر برده بود ازشهر گريخت و با اينكه ماموران ذونواس او را تعقيب كردند توانست از چنگ آنها فرار كرده و خود را به دربار امپراطور-درقسطنطنيه-برساند، و خبر اين كشتار فجيع را به امپراطور روم كهبكيش نصارى بود رسانيد و براى انتقام از ذونواس از وى كمك خواست.
کمک پادشاه روم برای نابودی زونواس
امپراطور روم كه از شنيدن آن خبر متاثر گرديده بود در پاسخوى اظهار داشت:كشور شما بمن دور است ولى من نامهاى به«نجاشى»پادشاه حبشه مىنويسم تا وى شما را يارى كند،وبدنبال آن نامهاى در آن باره به نجاشى نوشت.
نجاشى لشكرى انبوه مركب از هفتاد هزار نفر مرد جنگى بهيمن فرستاد،و بقولى فرماندهى آن لشكر را به«ابرهه»فرزند«صباح»كه كنيه اش ابو يكسوم بود سپرد،و بنا به قول ديگرىشخصى را بنام«ارياط»بر آن لشكر امير ساخت و«ابرهه»راكه يكى از جنگجويان و سرلشكران بود همراه او كرد.
«ارياط»از حبشه تا كنار درياى احمر بيامد و در آنجا بكه کشتي ها سوار شده اين سوى دريا در ساحل كشور يمن پياده شدند، ذونواس كه از جريان مطلع شد لشكرى مركب از قبائل يمن با خود برداشته به جنگ حبشيان آمد و هنگامى كه جنگ شروع شد لشكريان ذونواس در برابر مردم حبشه تاب مقاومت نياورده و شكست خوردند و ذونواس كه تاب تحمل اين شكست را نداشت خود را به دريا زد و در امواج دريا غرق شد.
مردم حبشه وارد سرزمين يمن شده و سالها در آنجا حكومت كردند، و«ابرهه»پس از چندى«ارياط»را كشت و خود بجاى او نشست و مردم يمن را مطيع خويش ساخت و نجاشى را نيز كه از شوريدن او به«ارياط»خشمگين شده بود به هر ترتيبى بود ازخود راضى كرد.
حسادت ابرهه به جایگاه کعبه در بین مردم
در اين مدتى كه ابرهه در يمن بود متوجه شد كه اعراب آن نواحى چه بت پرستان و چه ديگران توجه خاصى به مكه و خانه كعبه دارند، و كعبه در نظر آنان احترام خاصى دارد و هر ساله جمع زيادى به زيارت آن خانه مى روند و قرباني ها مى كنند.
كم كم به فكر افتاد كه اين نفوذ معنوى و اقتصادى مكه و ارتباطى كه زيارت كعبه بين قبائل مختلف عرب ايجاد كرده ممكن است روزى موجب گرفتارى تازهاى براى او و حبشيان ديگرى كه درجزيرة العرب و كشور يمن سكونت كرده بودند بشود، و آنها را به فكر بيرون راندن ايشان بياندازد، و براى رفع اين نگرانى تصميم گرفت معبدى با شكوه در يمن بنا كند و تا جائى كه ممكن است در زيبائى و تزئينات ظاهرى آن نيز بكوشد و سپس اعراب آن ناحيه را به هر وسيله اى كه هست بدان معبد متوجه ساخته و ازرفتن به زيارت كعبه باز دارد.
معبدى كه ابرهه بدين منظور در يمن بنا كرد« قليس» نام نهاد و در تجليل و احترام و شكوه و زينت آن حد اعلاى كوشش را كرد ولى كوچكترين نتيجه اى از زحمات چند ساله خود نگرفت و مشاهده كرد كه اعراب هم چنان با خلوص و شور وهيجان خاصى هر ساله براى زيارت خانه كعبه و انجام مراسم حج به مكه مى روند، و هيچ گونه توجهى بمعبد با شكوه او ندارند. وبلكه روزى بوى اطلاع دادند كه يكى از اعراب «كنانة» بمعبد «قليس»رفته و شبانه محوطه معبد را ملوث و آلوده كرده و سپس بسوى شهر و ديار خود گريخته است.
اين جريانات، خشم ابرهه را به سختى تحريك كرد و با خود عهد نمود بسوى مكه برود و خانه كعبه را ويران كرده و به يمن باز گردد و سپس لشگر حبشه را با خود برداشته و با فيل هاى چندى و با فيل مخصوصى كه در جنگ ها همراه مى بردند به قصد ويران كردن كعبه و شهر مكه حركت كرد.
تلاش ناموفق اعراب برای مراقبت از کعبه
اعراب كه از ماجرا مطلع شدند در صدد دفع ابرهه و جنگ با او بر آمدند و از جمله يكى از اشراف يمن بنام«ذونفر»قوم خود را به دفاع از خانه كعبه فرا خواند و ديگر قبايل عرب را نيز تحريك كرده حميت و غيرت آنها را در جنگ با دشمن خانه خدا برانگيخت و جمعى را با خود همراه كرده بجنگ ابرهه آمد ولىدر برابر سپاه بيكران ابرهه نتوانست مقاومت كند و لشكريانش شكست خورده خود نيز به اسارت سپاهيان ابرهه در آمد و چون او را پيش ابرهه آوردند دستور داد او را به قتل برسانند و«ذونفر» كه چنان ديد و گفت: مرا به قتل نرسان شايد زنده ماندن من براى توسودمند باشد.
پس از اسارت«ذونفر»و شكست او،مرد ديگرى از رؤساىقبائل عرب بنام«نفيل بن حبيب خثعمى»با گروه زيادى ازقبائل خثعم و ديگران بجنگ ابرهه آمد ولى او نيز بسرنوشت«ذونفر»دچار شد و بدستسپاهيان ابرهه اسير گرديد.
شكست پى در پى قبائل مزبور در برابر لشكريان ابرهه سبب شد كه قبائل ديگرى كه سر راه ابرهه بودند فكر جنگ با او را ازسر بيرون كنند و در برابر او تسليم و فرمانبردار شوند، و از آن جمله قبيله ثقيف بودند كه در طائف سكونت داشتند و چون ابرهه بدان سرزمين رسيد، زبان به تملق و چاپلوسى باز كرده و گفتند: مامطيع توايم و براى رسيدن به مكه و وصول به مقصدى كه در پيش دارى راهنما و دليلى نيز همراه تو خواهيم كرد و به دنبال اين گفتار مردى را بنام«ابورغال»همراه او كردند، و ابو رغال لشكريان ابرهه را تا«مغمس» كه جائى در چهار كيلومترى مك هاست راهنمائى كرد و چون بدان جا رسيدند«ابو رغال» بيمار شد و مرگش فرا رسيد و او را در همان جا دفن كردند و چنان چه ابن هشام مى نويسد: اكنون مردم كه بدان جا مى رسند به قبر ابو رغال سنگ مى زنند.
دزدی سپاه ابرهه از اموال عبدالمطلب و ایمان وی به قدرت الهی
همينكه ابرهه در سرزمين «مغمس» فرود آمد يكى از سرداران خود را بنام «اسود بن مقصود» مامور كرد تا اموال ومواشى مردم آن ناحيه را غارت كرده و به نزد او ببرند. «اسود»با سپاهى فراوان بآن نواحى رفت و هر جا مال و ياشترى ديدند همه را تصرف كرده به نزد ابرهه بردند.
در ميان اين اموال دويست شتر متعلق به عبد المطلب بود كه در اطراف مكه مشغول چريدن بودند و سپاهيان «اسود» آنها را به يغما گرفته و به نزد ابرهه بردند، و بزرگان قريش كه از ماجرا مطلع شدند نخستخ واستند به جنگ ابرهه رفته و اموال خود را باز ستانند ولى هنگامى كه از كثرت سپاهيان با خبر شدند از اين فكر منصرف گشته و به اين ستم و تعدى تن دادند.
در اين ميان ابرهه شخصى را بنام« حناطه» حميرى به مكه فرستاد و بدو گفت: به شهر مكه برو و از بزرگ ايشان جويا شو و چون او را شناختى به او بگو: من براى جنگ با شما نيامده ام ومنظور من تنها ويران كردن خانه كعبه است،و اگر شما مانع مقصد من نشويد مرا با جان شما كارى نيست و قصد ريختن خون شما را ندارم.
و چون حناطه خواست به دنبال اين ماموريت برود بدو گفت: اگر ديدى بزرگ مردم مكه قصد جنگ ما را ندارد او را پيش من بياور. حناطه به شهر مكه آمد و چون سراغ بزرگ مردم را گرفت او را به سوى عبد المطلب راهنمائى كردند،و او نزد عبد المطلب آمد و پيغام ابرهه را رسانيد، عبد المطلب در جواب گفت: به خدا سوگند ما سر جنگ با ابرهه را نداريم و نيروى مقاومت در برابر او نيز درما نيست،و اين جا خانه خدا است پس اگر خداى تعالى اراده فرمايد از ويرانى آن جلوگيرى خواهد كرد،وگرنه به خدا قسم ماقادر به دفع ابرهه نيستيم.
«حناطه» گفت: اكنون كه سر جنگ با ابرهه را نداريد پس برخيز تا به نزد او برويم. عبدالمطلب با برخى از فرزندان خود حركت كرده تا به لشگرگاه ابرهه رسيد، و پيش از اينكه او را پيشابرهه ببرند «ذونفر» كه از جريان مطلع شده بود كسى را نزد ابرهه فرستاد و از شخصيت بزرگ عبد المطلب او را آگاه ساخت و بدو گفته شد: كه اين مرد پيشواى قريش و بزرگ اين سرزمين است، و او كسى است كه مردم اين سامان و وحوش بيابان رااطعام مى كند.
عبد المطلب كه صرف نظر از شخصيت اجتماعى مردى خوش سيما و با وقار بود همين كه وارد خيمه ابرهه شد و چشم ابرهه به اوافتاد و آن وقار و هيبت را از او مشاهده كرد بسيار از او احترام كرد و او را در كنار خود نشانيد و شروع به سخن با او كرده پرسيد: حاجتت چيست؟
عبد المطلب گفت:حاجت من آنست كه دستور دهى دويست شتر مرا كه بغارت برده اند به من باز دهند! برهه گفت:
تماشاى سيماى نيكو و هيبت و وقار تو در نخستين ديدار مرا مجذوب خود كرد ولى خواهش كوچك و مختصرى كه كردى از آن هيبت و وقار كاست! آيا در چنين موقعيت حساس وخطرناكى كه معبد تو و نياكانت در خطر ويرانى و انهدام است،و عزت و شرف خود و پدران و قوم و قبيله ات در معرض هتك و زوال قرار گرفته در باره چند شتر سخن مىگوئى؟!
عبد المطلب در پاسخ او گفت:«انا رب الابل و للبيت رب»! من صاحب اين شترانم و كعبه نيز صاحبى دارد كه از آننگاهدارى خواهد كرد!
ابرهه گفت:هيچ قدرتى امروز نمى تواند جلوى مرا از انهدامكعبه بگيرد! عبد المطلب بدو گفت:اين تو و اين كعبه!
عقب نشینی اعراب از شهر و دستور ابرهه به سپاهیان برای حمله با کعبه
به دنبال اين گفتگو، ابرهه دستور داد شتران عبد المطلب را به او باز دهند و عبد المطلب نيز شتران خود را گرفته و به مكه آمد و چون وارد شهر شد به مردم شهر و قريش دستور داد از شهر خارج شوند و به كوه ها و دره هاى اطراف مكه پناهنده شوند تا جان خود را ازخطر سپاهيان ابرهه محفوظ دارند.
آنگاه خود با چند تن از بزرگان قريش به كنار خانه كعبه آمد وحلقه در خانه را بگرفت و با اشگ ريزان و قلبى سوزان به تضرع وزارى پرداخت و از خداى تعالى نابودى ابرهه و لشگريانش را درخواست كرد و از جمله سخنانى كه بصورت نظم گفته اين دوبيت است:
يا رب لا ارجو لهم سواكا يا رب فامنع منهم حماكا ان عدو البيت من عاداكا امنعهم ان يخربوا قراكا (( پروردگارا در برابر ايشان جز تو اميدى ندارم پروردگاراحمايت و لطف خويش را از ايشان بازدار كه دشمن خانه همانكسى است كه با تو دشمنى دارد و تو نيز آنانرا از ويرانىخانهات بازدار))
آنگاه خود و همراهان نيز به دنبال مردم مكه به يكى از كوه هاى اطراف رفتند و در انتظار ماندند تا ببينند سرانجام ابرهه و خانه كعبه چه خواهد شد.
از آنسو چون روز ديگر شد ابرهه به سپاه مجهز خويش فرمانداد تا بشهر حمله كنند و كعبه را ويران سازند.
نخستين نشانه شكست ايشان در همان ساعات اول ظاهر شد و چنانچه مورخين نوشته اند ،فيل مخصوص را مشاهده كردند كه از حركت ايستاد و به پيش نمى رود و هر چه خواستند او را به پيش برانند نتوانستند، و در اين خلال مشاهده كردند كه دسته هاى بيشمارى از پرندگان كه شبيه پرستو و چلچله بودند ازجانب دريا پيش مى آيند.
پرندگان مزبور را خداى تعالى مامور كرده بود تا بوسيله سنگريزه هائى كه در منقار و چنگال داشتند-و هر كداميك ازآن سنگريزه ها با ندازه نخود و يا كوچكتر از آن بود- ابرهه ولشگريانش را نابود كنند.
ماموران الهى بالاى سر سپاهيان ابرهه رسيدند و سنگريزه ها را رها كردند و به هر يك از آنان كه اصابت كرد هلاك شد وگوشت بدنش فرو ريخت، همهمه در لشگريان ابرهه افتاد و ازاطراف شروع به فرار كرده و رو به هزيمت نهادند،و در اين گير ودار بيشترشان به خاك هلاك افتاده و يا در گودالهاى سر راه، وزير دست و پاى سپاهيان خود نابود گشتند.
خود ابرهه نيز از اين عذاب وحشتناك و خشم الهى در امان نماند و يكى از سنگريزه ها به سرش اصابت كرد، و چون وضع را چنان ديد به افراد اندكى كه سالم مانده بودند دستور داد او را به سوى يمن باز گردانند، و پس از تلاش و رنج بسيارى كه به يمن رسيد گوشت تنش بريخت و از شدت ضعف و بيحالى در نهايت بدبختى جان سپرد.
به گفته این مرد سعودی این سنگ های فرود آمده بر سپاه ابرهه در عام الفیل بوده و روی سنگ تصویر پرنده ای به اضافه آیات سوره فیل نقش بسته است. این شخص اظهار داشته است که یک مؤسسه مصری با درخواست 4 میلیون دلار قصد خرید این سنگ را داشته است که وی قبول نکرده است.
صفحات: 1· 2