سیری در زندگی شیخ حسنعلی نخودکی
رفع مشکل مردم در اولویت!
با این که شیخ حسنعلی را از عالمان بزرگ زمان خود دانسته اند و بسیاری از علوم را نزد فقها و عرفای بزرگ زمان خود تحصیل نموده بود، اما به دلیل توجه زیاد مردم و بیماران به او، می توان گفت که او خود را وقف خدمت به مردم و مداوای بیمارانشان کرده بود. آیت الله مروارید که از شاگردان ایشان بوده است می گوید:
«هر روز جلوی منزل او و حتی در محل تدریس او؛ بیماران صف می کشیدند و از او دعا می خواستند و آن بزرگ، همیشه با روی خوش با آن ها برخورد می کرد و گاهی برای پیدا کردن نوعی از گیاهان دارویی، به کوه ها و نواحی اطراف مشهد می رفت، ولی با این حال، تا آن جا که فرصت داشت به تدریس و پرورش شاگردان خود می پرداخت؛ اما به دلیل شهرت او در استجابت دعا و مداوای بیماران، از شاگردان و کرسی تدریس او اطلاعات کمی در اختیار می باشد».
شیخ حسنعلی و پدر گرامی اش، خود را وقف خدمت به اهل البیت (ع) و فرزندان آن بزرگواران نموده بودند، به نحوی که از حکایات زندگی آن عالم ربانی فهمیده می شود، به طوری که ایشان نسبت به خدمت به سادات، اهتمام ویژه ای داشته است؛ به ترتیبی که ایشان در آخرین روز عمر خود در وصیت خویش به فرزندش چنین فرمودند:
«بدان که انجام امور مکروه، موجب تنزل مقام بنده ی خدا می شود و به عکس انجام مستحبات، مرتبه او را ترقی می بخشد. بدان که در راه حق و سلوک این طریق، اگر به جایی رسیدم، به برکت بیداری شب ها و مراقبت در امور مستحب و ترک مکروهات بوده است؛ ولی اصل و روح این اعمال، خدمت به ذراری ارجمند رسول اکرم (ص) است».
سپس فرزندش را به ادای نمازهای یومیه در اول وقت و تلاش در انجام حوایج مردم سفارش کرده و می گوید: «سوم آن که سادات را بسیار گرامی و محترم شماری و هر چه داری، در راه ایشان صرف و خرج کنی و از فقر و درویشی در این کار پروا نمایی».
از دست دادن مناصب دنیوی اهمیتی ندارد!
یکی از جلوه های بارز شخصیت عالم فرزانه، زهد و بی اعتنایی وی نسبت به دنیا و مظاهر دنیوی بوده است. وی از مناصب دنیوی دوری می نمود و پیوسته به یاران و دوستان سفارش می کرد که از این مناصب پرهیز کنند و از دست دادن آن را مهم ندانند. او عامل عمده ی سعادت و خوشبختی انسان را تقوی می دانست و می فرمود: «بالتقوی بلغنا ما بلغنا». اگر در این راه تقوی نباشد، ریاضت ها و مجاهدت ها جز خسران، ثمری ندارد و نتیجه ای جز دوری از درگاه حق تعالی نخواهد داشت، و ایشان در جواب یکی از دوستانش این گونه می نویسد: «… مادام که چشم بر این متاع بی قدر و این دنیای پست دوخته ای، بدان که معامله تو با زیان همراه و اساس معنویت همچنان تباهی است، و گمان مبر که زیرکانه عمل می کنی؛ پس از این خانه هلاکت، خود را رها کن و روی به سوی خانه ی آخرت نما تا روی تو خرم گردد و دیده ات به سوی پروردگار ناظر و روشن گردد».
بازگشت روح به جان شیخ!؟
شیخ حسنعلی نخودکی اصفهانی، سرانجام پس از سال ها خدمت به مردم و کسب مراحل عالی کمال، در هفدهم شعبان سال 1361 ﻫ.ق جهان فانی را وداع گفت و به دیار باقی شتافت و جمعیت زیادی از مردم ایران در شهرهای مختلف و به ویژه شهر مشهد مقدس، در فوت او به سوگ نشستند.
وی از جمله مردان بزرگی بود که مقام مرگ اختیاری را کسب کرده بود و دو ماه قبل از رحلتش، اطرافیان و فرزندش را از روز مرگ خویش آگاه نمود و حتی یکبار قبل از تاریخ فوت، روح بلندش از بدن خارج شد؛ اما با توسل به امام علی بن موسی الرضا (ع)، برای انجام برخی وصایا، دوباره حیات ظاهری یافت و چنانچه روایت شده است، ایشان در روزهای آخر عمر، جز سادات، کسی دیگر را بر بالین خود راه نمی داد و سرانجام نیز پیکر پاکش روی دست هزاران نفر از ارادتمندانش تا دِهِ سمرقند تشییع گردید و در آن جا بنابر وصیتش با آب روان غسل داده شد و سپس در صحن عتیق حرم مطهر امام رضا (ع) در ماه شعبان، در کنار ایوان عباسی به خاک سپرده شد.
کراماتی خارق العاده
یکی از دلایل عمده ی مشهور شدن حاج شیخ حسنعلی، کرامات بی شمار وی بوده است که خاص و عام به طور مستقیم شاهد آن بوده اند، به نحوی که آیت الله مرعشی نجفی در کتاب «المسلسلات فی الإجازات» جلد 2 در این باره می نویسند: «او در بین مردم به مستجاب الدعوه بودن شناخته شده بود و بسیاری از حاجت مندان و بیماران به او پناه می بردند؛ پس او برای آن ها دعا می کرد یا برای آن ها دعاها و حرزهایی می نوشت و به این وسیله گرفتاری آن ها را برطرف می شد و بیماران آن ها شفا می یافتند…»
رهایی از دام قوش آبادی، در یک لحظه!
درباره ی یک نمونه از کرامات ایشان از مرحوم سید ابوالقاسم هندی نقل شده است که وی فرموده است: «روزی در خدمت حاج شیخ حسنعلی به کوه (معجونی) از کوهپایه های مشهد رفته بودیم. در آن هنگام مردی یاغی به نام محمد قوش آبادی که موجب ناامنی آن نواحی گردیده بود از کناره کوه پدیدار شد و اخطار کرد که: اگر حرکت کنید، کشته خواهید شد!
در این بین مرحوم حاج شیخ به من فرمودند: وضو داری؟ عرض کردم: آری.
آن گاه دست مرا گرفتند و گفتند: چشم خود را ببند، پس از چند ثانیه که بیش از دو سه قدم راه نرفته بودیم فرمودند: چشمانت را باز کن؛ و چون چشم گشودم، دیدم که که نزدیک دروازه ی شهر می باشیم!
بعدازظهر آن روز، خدمت ایشان رفتم و فرمودند: قضیه صبح را با کسی در میان نگذاشتی؟ گفتم: خیر.
سپس ایشان فرمودند: تو باید زبانت را در اختیار داشته باشی و بدان که تا من زنده ام، از این ماجرا نزد کسی سخنی نگویی، وگرنه موجب مرگ (نابهنگام) خود خواهی شد!
آگاهی از باطن دو فرد شراب خوار و تارک الصلاة
فرزند بزرگوار شیخ حسنعلی در روایتی دیگر می نویسد؛ روزی دو تن از کسبه بازار مشهد برای من تعریف کردند که: از تنگی معشیت سخت در فشار بودیم و برای رفع این گرفتاری تصمیم گرفتیم تا به حضور حاج شیخ حسنعلی اصفهانی شرفیاب شویم. وقتی رسیدیم، دیدیم که جماعتی در انتظار و در نوبت بودند و ما هم منتظر نشستیم. اما ناگهان حضرت شیخ ما دو تَن را از میان آن گروه، به نزد خود طلبید و به یکی از ما فرمودند: تو باید کاری بکنی ولی نمی کنی، و به دیگری فرمودند: تو کاری که نباید بکنی؛ انجام می دهی. بروید و به وظیفه خود عمل نمایید تا وضع شما سر و سامان پیدا کند. اعتراف می کنیم که یکی از ما نماز نمی گزارد و آن دیگری شراب می نوشید. پس از آن به توصیه حاج شیخ وظایف خود را مراعات نمودیم و در اثر آن، معیشت ما از تنگی به وسعت و افزایش رزق و روزی تبدیل گردید.
رفع غده های سرطانی با خاک مزار شیخ!
بی تردید، افراد دارای جایگاه و مقام در نزد پروردگار، پس از فوت خود نیز واسطه ی خیر میان بندگان با ذات اقدس الهی می گردند و شاید یکی از گزارش های جالب و مستند، روایت زیر باشد به نحوی که در کتاب نشان از بی نشانی، جلد 2 آمده است که؛ شخصی از اهالی یزد برای فرزند شیخ حسنعلی نقل نموده است: چندی قبل یکی از دوستانم مبتلا به سرطان غده گردن شد و دکترها گفتند باید عمل کند. این شخص تصمیم گرفت تا ابتدا به مشهد مشرف شود و بعد برای عمل آماده گردد.
هنگامی که مشرف می شود، در صحن مطهر افراد زیادی را می بیند که پشت پنجره فولاد برای رفع بیماری های خود به حضرت متوسل شده اند و دخیل بسته اند. در این حال حضور حضرت عرض می کند: آقا من آمده ام از شما شفای بیماری خود را بگیرم، ولی در حال حاضر مرا شفا ندهید و در عوض این بیماران را شفا عنایت فرمایید. پس از گفتن این جملات با دلی شکسته سر مقبره حاج شیخ حسنعلی می رود و فاتحه می خواند و عرض می کند، من از امام رضا (ع) استدعا نمودم که مرا شفا ندهد و در عوض این بیماران را که دخیل بسته اند را شفا دهد. حال آمده ام و شفای خود را از شما می خواهم؛ و دست روی قبر مالیده و از خاکِ رویِ سنگ به گردن خود و روی غده ها می مالد. بعد از یکی دو روز غده ها به کلی از بین می رود. وقتی که به طهران برمی گردد و نزد طبیب خود که گویا فرد حاذقی نیز بوده است می رود، مقایسه عکس ها سبب تعجب پزشک می شود و می پرسد چه کردی که خوب شدی؟ غده ها چه شد؟ ولی وی هیچ نگفته و آن راز را در سینه خود نگه می دارد!
منابع:
1- مقدادی اصفهانی، علی. نشان از بی نشان ها. تهران: جمهوری، 1375، جلد 1 و 2.
2- فروغی، نعمت الله. گلشن ابرار، قم: نورالسجاد، 1386، جلد 6.
3- احمدی جلفایی، حمید. 40 قطب عرفانی، قم: نسیم ظهور، 1391.
4- م. کدخدازاده، ر. عباسی. کشف و کرامات عارفان، قم: بیت الاحزان، 1390.
صفحات: 1· 2