شهیدی که در قبر خندید
“اِسْمَعْ اِفْهَمْ يامحمد رضا ابن اکبر
بشنو و بفهم
هَلْ اَنْتَ عَلَى الْعَهْدِ الَّذى فارَقْتَنا عَلَيْهِ …
آيا تو بر آن پيمانى كه از ما جدا شدى هستى … “
هنوزفرازهاي اول تلقين تموم نشده بود كه عمو فرياد زد : « الله اكبر شهید داره مي خنده ! »
لباي محمدرضا در حال تكون خوردن بود و دو لب او كه به هم قفل و كاملا بسته شده بود ( عكسهايي كه در منطقه فاو و سردخانه بيمارستان امام خميني اهواز از شهيد گرفته شده ، مويد اين مطلب است ) در حال باز شدن و جدا شدن از هم بود و دندوناي محمدرضا يكي پس از ديگري نمايان می شد.
عمو ميگفت :” اول خيال كردم لغزش حلقه هاي اشك در چشمان منه كه باعث مي شه لباي شهيد رو در حال حركت ببينم . با آستين هام اشكامو پاك كردم متوجه شدم كه اشتباه نمي كنم . لباي اون به آرامي در حال باز شدن بود و گونه هاش گل مينداخت .”
پدر و مادر شهيد رو خبر كردن .اونا هم اومدن و چهره پاك محمدرضا رو دیدند . اشك شوق از ديدن چنين منظره اي به يكباره بار غم و رنج فراق محمدرضا رواز دلشون بيرون برد . مادرفرياد زد :” بذاريد همه بيآن و كرامت الهي را ببينن".
همه ی اونایی که براي تشييع شهيد به بهشت آباد اهواز اومده بودند ، بالاي سر محمدرضااومدن ولبخند زيباي اونو به چشم خودشون ديدند.ديگه اون لبا بهم بسته نشد.
این تبسم شيرين یعنی اینکه محمدرضا به آرزوی خودش که دیدار روی محبوبش بود رسید .
خدایا روزی ما هم بگردان
صفحات: 1· 2