ماجرای سه شب زندانی شدن آقای مجتهدی به خاطر «نه» گفتن به مادرش
مروی است که حضرت رسول اکرم (ص) و جبرئیل امین از خوف خدا گریستند پس خدا به ایشان وحی فرستاد که چرا می گریید و حال آنکه من شما را ایمن گردانیدم. عرض کردند: کیست که از آزمایش تو ایمن شود همچنان که چون ابراهیم خلیل را در منجنیق گذاردند که به آتش افکنند گفت: «حسبی الله»؛ یعنی خدا کافیست مرا در هر حال و هیچ چیز دیگر را اعتنا ندارم و چون این ادعای بزرگی بود پروردگار عالم او را آزمایش فرمود و جبرئیل (ع) را فرستاد تا در هوا به او رسیده، گفت : ای ابراهیم، اگر حاجتی داری بگو تا بر آرم. آن بزرگوار گفت: حاجت دارم اما نه به تو. پس بنده مومن باید در هیچ حال از آزمایش و امتحان خدا غافل ننشیند. همچنان که ملائکه و انبیا ایمن نبودند و مواخذه و عذاب الهی را فراموش نکند.
قهر طبیعت از گناهان ماست
ما خیال می کنیم اگر خطا کنیم، گناه کنیم فقط آخرت است، غافل از اینکه همین جا هم خداوند عذاب می دهد و به این توجه نداریم. اگر رادیو و تلویزیون این سیل ها و عذاب هایی که می آید را به مردم بگوید که اثر گناه است و مصاحبه کنند با آن افراد که به مردم بفهمانند قهر طبیعت چیست؟ این ها عذاب است، این ها را به مردم بفهمانند که مردم گناه نکنند و حواسشان را جمع کنند ولی اشتباه ما این است که گناه می کنیم، خیال می کنیم در آخرت عذاب می شویم، نه، ایمن نیست از مکر خدا مگر افراد غافل و افراد خاسر و افراد بی ایمان. یعنی اینکه وقتی آدم می خواهد گناه کند، گاهی آدم زمین میخورد باید فکر کند چه کار کرده که زمین خورده است؟ حدیث داریم هیچ تیغی به دست انسان نمی رود مگر یک خطایی کرده.
گوش نکردن حرف مادر منجر به سه شب زندانی شد
من یک دفعه یادم هست چند سال قبل طلبه بودم میخواستم لواسانات منبر بروم. وقتی از منزل آمدم بیرون یک خواهری دارم که حالا داماد و عروس دارد آن موقع 3-4 ساله بود این شروع به گریه کردن کرد که دنبال من بیاید چون به من علاقه داشت. مادرم به من گفت سوارش می کنیم ما خیابان 17 شهریور سر ادیب پیاده می شویم برویم منزل مادربزرگمان که این بچه هم گریه نکند. من ناراحت شدم گفتم این تاکسی ها حالا غر می زنند گفتم نمیشود و رفتم .
خب کار بدی کردم. مادر از من تقاضا کرده این دخترم سوار کن این بچه دارد گریه می کند. خب من باید می گفتم بفرمایید بر فرض تاکسی هم کمی بیشتر پول می دادم. ولی گاهی اوقات آدم اعصابش ناراحت است از دستش در می رود یک اشتباهی میکند . ما این اشتباه را کردیم. همان جا هم گرفتار شدیم.
در همان لواسانات منبر رفتیم. چیزهایی گفتیم . یک دفعه هم راجع به حجاب صحبت کردیم . یک دختر بی حجاب بود. شکایت کرد و ژاندارم آوردند و ما را شب به تهران آوردند. یک شب ژاندارم بودیم و یک شب شهربانی و دو سه شب گرفتار زندان و تا یواش یواش دایی ما رفت و امام جمعه را دید و ضمانت کردند ما را آوردند بیرون.گرفتاری درست شد. یک مقدار مادرمان را اذیت کردیم من فهمیدم مال همان است. آن سال خیلی به من فشار آمد. حالا بعضی ها نمی فهمند گرفتار که می شوند نمی داند که با مادرشان تند صحبت کرده اند مال همان است.
چند سال پیش یک نفر چند میلیون تومان مالش در بندر عباس گم شد پیدا هم نشد به حساب انقلاب هم می گذاشت مربوط به انقلاب نیست مربوط به خودش است. مادرش رفته بود خانه شان جلوی زنش به اوگفت چند روز هم برو خانه آن یکی پسرت ما خسته شدیم. این مادر پنج شش شب آمده بود مهمانی جلوی زنش گفته بود ما خسته شدیم .آدم با کلفتش هم نمی تواند این جوری حرف بزند. اگر به کلفتش بگویید برو خسته شده ایم بد است چه برسد به مادری که این همه زحمت ما را کشیده است. چند میلیون مالش گم شد پیدا هم نشد.
رضاخان در دنیا به چه بلایی گرفتار شد؟
اصلا خیالمان راحت است که نه، خدا ما را عذاب نمی کند اگر هم بکند قیامت است اینجا هیچ خبری نیست، نه همین جاست. ما با چشم خود دیدیم که افرادی چه کردند و به جزای خود رسیدند.
رضا خان مرحوم مدرس را در کاشمر کشت و بعد هم عمامه اش را به طناب بستند . آنوقت رضا خان به چه بلایی گرفتار شد؟ من 17-18 ساله بودم که رضاخان را تبعید کردند. شبی که رضاخان را بردند چراغ های شهر را خاموش کردند و ساعت9-10 بود که رضاخان را از ایران بیرون بردند و سوار کشتی شد و طلا و جواهراتش هم در کشتی گذاشته بود که چون سواد نداشت گولش زدند که این کشتی نقص فنی پیدا کرده است لطفا سوار کشتی دیگری شوید . از این کشتی به کشتی دیگر رفت. تا آمد چمدانش را هم ببرد کشتی رفت. طلا ها را هم بردند و رضاخان بدون پول رفت و مبتلا شد به مرضی که حتی غذا برایش می بردند، مامور آشپزخانه می ترسید چون مرض مسری بود مبادا او هم بگیرد. میگذاشتند و با طناب می دادند. بعد هم مرد و بعد هم جنازه مصنوعی به شاه عبدالعظیم آوردند و دفن کردند حالا او بود یا نه نمی دانم. قبرش هم قدیم طویله بود.
صفحات: 1· 2