مردي خستگي ناپذير كه به جوانان ايمان داشت
پس از شهادت این مجاهد بزرگ امام خمینی (ره) در پیام تسلیتی در رابطه با این موضوع چنین فرمودند: «اینجانب دوستی عزیز که بیش از 30 سال با او آشنا و روحیات عظیمش را از نزدیک درک می کردم، از دست دادم و اسلام خدمتگزاری متعهد و ایران فقیهی فداکار و استان یزد سرپرستی دانشمند را از دست داد».
همچنین مقام معظم رهبری نیز درباره ایشان فرمودند: «او تسلیم و مطیع امام بود، فکرش و عقیده اش و عملش در راستای و در خط فکر عقیده و عمل امام بود و هیچگونه رای و فکری را بر رای و فکر امام ترجیح نمی داد. به همین دلیل بود که از اول انقلاب تا آخر مواضع ایشان یک مواضع صد درصد صحیح و درست بود.»
به مناسبت سالروز شهادت این شهید بزرگ، برخی از خاطرات او را از زبان اطرافیانش می خوانیم:
فقط از خدا می ترسید
بنده از تبعید برمی گشتم، از طریق یزد. آمدم رفتم مسجد ایشان (آیة الله صدوقی ره). دیدم مثل اینکه اینجا جزء محیط اختناق کشور ایران نیست؛ توی مسجد اعلامیه هایی زده بودند؛ خیلی آزاد همه میآمدند میخواندند و یا طریقه ساختن کوکتل مولوتف یا نارنجک دستی که اینها زده بودند پشت شیشه مسجد، نیروی انتظامی جرات نمی کرد برود این ها را بردارد. در منبرها به طور صریح بر علیه مقامات سخن می گفتند. این روحیه شجاعانه آیة الله صدوقی مردم یزد را هم شجاع کرده بود.
(راوی، مقام معظم رهبری)
همواره اهل بصیرت بود
مرحوم صدوقی دقیقا در جهت خط امام بود، مواضع سیاسی ایشان بسیار مواضع سیاسی درستی بود. مثلا از زمانی كه بنی صدر مطرح بود، بعضی در گوشه و كنار از افراد خوب و مؤمن بودند كه دچار اشتباه شدند و برای مدت كوتاه و یا بلندی درباره بنی صدر با نگاه موافق نگاه كردند.
چند نفر از ائمه جمعه معروف و بزرگ بودند كه حتی یك لحظه هم دچار این اشتباه نشدند، از جمله مرحوم آیت الله صدوقی بود. البته باید همین جا بگویم كه مرحوم آیت الله دستغیب و مرحوم آیت الله مدنی این دو شهید دیگر محراب هم در این جهت، مثل آیت الله صدوقی بودند، یعنی هیچ دچار سلطه و لغزشی در مورد بنیصدر نشدند.
(راوی، مقام معظم رهبری)
رزمنده خستگی ناپذیری
یكی دیگر از خصوصیات مرحوم صدوقی، خستگی ناپذیریش بود. آدمی نبود كه بگوید: «حالا بالاخره كار خودمان را كردیم و برویم گوشه ای بنشینیم.»
و هنگامی كه عمل جراحی را روی چشم ایشان انجام داده بودند، ایشان از حالت بیماری در حقیقت از بیمارستان بیرون آمده بود. بنده روی علاقه ای كه به ایشان داشتم، از ایشان خواهش كردم كه چند وقتی در تهران بمانند. گفتم: «خوب است، یزد نروید.» ته دلم این فكر بود كه ممكن است یزد برای ایشان مسئله ای پیش بیاید و سوءقصدی بشود و گفتم: «مصلحت نیست شما بروید یزد، در تهران باشید و استراحت كنید.»
ایشان شاید خیلی استدلال هم نمی كردند، ولی قبول نكردند، گفتند: «می خواهم بروم یزد و به جبهه هم بروم» كه من به ایشان گفتم: «شما خوب است اگر جبهه می روید، به طرف غرب بروید كه آنجا هوایش در فصل بهار و اردیبهشت خوب است و جنوب نروید چون گرم است.»
ایشان گفتند: «تا ببینیم چه می شود» و ناگهان دیدیم ایشان سر و كله اش از جنوب پیدا شد و در حمله بیت المقدس حاضر بود و همه مردم در تلویزیون دیدند كه ایشان چه رزمنده خستگی ناپذیری بود و دنبال كار بود و خستگی نداشت.
راوی، مقام معظم رهبری
مسجد که فقط برای کهنسالان و بازنشستگان نیست
آیت الله صدوقی که در سن ۴۵ سالگی به یزد بازگشت، نسبت به جوانان رویکردی مثبت داشت به گونهای که در اندک زمانی پس از ورود، مسجد حظیره برخوردار از یک نماز جماعت با صفهای مملو از جوانان شد. گاهی جوانان در ایام امتحانات برای درس خواندن به مسجد میآمدند؛ البته به مقتضای شور جوانی، سر و صدا میکردند و این بر برخی نمازگزاران گران میآمد؛ لذا نامهای به آیت الله صدوقی نوشتند که «مسجد خانه خداست نه جای بیادبی، فکری به حال این جوانها بکنید که به مسجد نیایند.»
آیت الله صدوقی رحمه الله به شدت از این طرز تفکر ناراحتشد و گفت: «بگذارید جوانها با مسجد انس بگیرند و آشنا شوند. مسجد که فقط برای کهنسالان و بازنشستگان نیست. اینها امید کشورند. روزی میآید که اینها چرخ عظیم اجتماع را به حرکت در میآورند.»
طولی نکشید که الفت او با جوانان بیشتر شد و سه شنبه شبها جلساتی با حضور ۵۰ الی ۶۰ جوان پیرامون مسایل دینی و اجتماعی شکل گرفت. طبق گزارشهای ساواک معمولا مبارزین اطراف وی از جوانان بودند.
(راوی، یکی از دوستان شهید)
ایکاش برایمان یک گاو می فرستادند
در زمان طاغوت، استانداری به یزد آمده بود که وزنه بردار هم بود و شاخ و شانه می کشید. روزی کسی را نزد حاج آقا [شهید صدوقی] فرستاد که من روزی بیست لیتر شیر می خورم و 120 کیلو وزنه برمی دارم و خلاصه آدم عادی نیستم که بشود هر حرفی را درباره ام زد.
حاج آقا پاسخ او را به جمع و منبر خودشان حواله دادند و در شبی که مسجد شلوغ هم بود، بالای منبر گفتند: «دولت علیّه برای ما استاندار وزنه برداری فرستاده که به ادعای خودش روزی 20 لیتر شیر می خورد و 120 کیلو وزنه بر می دارد. بهتر بود دولت به جای او، برای ما یک گاو می فرستاد که روزی 50 لیتر شیر بدهد و 50 کیلو بار ببرد که برایمان مفیدتر می بود.»
(راوی، محمد علي صدوقي)
هرچه دارم، برای بیت المال
حضور شجاعانه و افشاگر ايشان در ماههاي منتهي به پيروزي انقلاب در مسجد حظيره و صحبت هاي خودماني با نمازگزاران اين مسجد بیشتر بوي وصيت مي داد، وصيت از اين باب كه شهيد صدوقي بي پروا از تبعاتي كه سخنان او خواهد داشت پا به پاي امام، مردم را براي رويارويي عليه نظام شاه بسيج مي كرد. ايشان با اشاره به املاكي كه بنام ايشان در سراسر كشور بود، مي گفت: «همه اينها گرچه بنام من است، ليكن ربطي به من ندارد و مرتبط به بيت الامال مسلمين است و در جهت نشر معارف ديني ساخته شده است.»
شهيد صدوقي همچنين در پيام هاي غير رسمي به مسوولان دولتي در استان، آن ها را از هرگونه حركت ضد مردمي و مقابله با مردم بر حذر مي داشتند، كه قطعا اين تشرها و تذكرات موجب شد كه ما شهداي كمتري را داشته باشيم. زيرا عليرغم دستوراتي كه از سوي رژيم براي قلع و قمع مردم صادر كرده بود، استاندار و مسئولان دولتي و امنيتي دقيقا از شهيد بزرگوار حساب مي بردند و مجبور بودند كه مماشات كنند و مانع از بروز خشونت زياد شوند.
(راوی، محمد جواد اولیا)
اول صبح یا سگ جلویمان هست یا آژان، چخ!
آن زمان ما اعلامیه ها را در ساک می گذاشتیم و با خود می بردیم و ابتدای کوچه باریکی می ایستادیم. فروشگاه بزرگی بود که صاحب آن آقای روحانیان بود و به ما پناه می داد. شهید صدوقی صبح ها وقتی قصد داشتند برای نماز صبح به مسجد بروند، به ما می گفتند: «کیف اعلامیه ها را به خادم مسجد، آقای خبرگی بدهید.»
یک روز در مسیرمان به چهارراهی رسیدیم که ناگهان ماشین پلیس ایستاد. ما پشت آیت الله صدوقی پناه گرفتیم. پلیس گفت این ها باید توقیف شوند. آیت الله صدوقی گفت: «چرا؟ مگر نباید نماز صبح را بخوانند؟» پلیس گفت: «می توانند نماز بخوانند، اما ساک هایشان را باید به ما تحویل دهند.» شهید صدوقی جواب دادند: «نماز صبح و دزد سر چهارراه؟ ساکشان را به چه دلیل باید به شما بدهند؟ این ساک ها مال من است. این ها در حمل آن به من کمک می کنند.»
سرگردی گفت: «من باید ساک را ببرم.» ناگهان شهید صدوقی عصایشان را به درجه های سرگرد زدند و گفتند: «اول صبح یا سگ جلویمان هست یا آژان، چخ!» آنها هم فوراً سوار ماشینشان شدند و فرار کردند. صلابت و شجاعت شهید صدوقی در برخورد با مخالفان، نمونه و بی نظیر بود.
(راوی، علی مازارچی)
نگذاشت يك تازه مسلمان مرتد شود
يكي از مومنين يزد كه با زني تازه مسلمان ازدواج كرده بود، وفات يافت. همسر و فرزندش بي سرپرست ماندند. همكيشان پيشين آن زن به ملامت وي پرداختند و پيشنهاد كردند در صورت بازگشت به دين قبلي، به او كمك كنند. شهيد آيت الله صدوقي رحمه الله به محض اطلاع، تمام وجوه شرعي را كه به دستش رسيده بود، براي آن خانواده فرستاد و آنان نيز ضمن حفظ دين اسلام، تا مدتها بدون دغدغه روزگار گذراندند.
راوی، یکی از دوستان شهید
تا آخر ایستاده ایم
وقتي فاجعه حمله به مدرسه فيضيه در دوم فروردين ماه سال 1342 به وقوع پيوست، شهيد صدوقي اعلاميه اي تحرير كرد و آن را به امضا ديگر علما نيز رساند . طي اين اعلاميه از اقدامات رژيم، چنين اعلام نفرت شده بود:
«… ضرب و شتم و نهب و قتل عده اي از محصلين علوم دينيه در مدرسه فيضيه، قضيه اي نيست كه زود از خاطر مسلمين محو و نابود شود و جراحات قلوب به مرور التيام پذيرد. اينك در ضمن عرض همدردي، خاطر آقايان محترم را مستحضر مي داريم كه ماداميكه روح در بدن و نيم جاني در تن است، طبق تصميمات علماي اعلام و راهنماييهاي آيات الله العظام از هيچگونه اقدامي به منظور حفظ احكام و شعائر اسلام فروگذار نخواهيم كرد.»
(راوی، یکی از دوستان شهید)
هر قطره خون من؛ صدوقيها خواهد شد
بعد از به خاك و خون كشيدن مردم در قيام 19 دي قم و 29 بهمن 56 تبريز، آيت الله صدوقي به رغم جو خفقان و تدابير شديد امنيتي، ضمن پيامي، نوروز 57 را عزاي عمومي اعلام كرد: «سال نو با سفره هاي آغشته به خون بيگناهان قم، تبريز و ساير شهرستانها كه براي دفاع از حريم مقدس قرآن و روحانيت قرباني شده اند؛ لذا مناسب است از برگزاري مراسم نوروز خودداري فرموده و به سوگ و ماتم شهيدان بنشينند.»
پس از اين اعلاميه، وي مجلس شهداي تبريز را در دهم فروردين 57، در مسجد روضه محمديه يزد برگزار كرد كه طي آن، سركردگان دژخيمان شاه، مردم را به خاك و خون كشيدند.
آيت الله صدوقي در عكس العمل به اين موضوع، با شجاعت تمام به سخنراني پرداخت و گفت: «از شهرباني تلفن زده و به من گفتند: «اين صحبتها را نكنيد»، مرا تهديد كرده اند كه چه ها مي كنيم! بفرماييد! اما چهار راه بيشتر نداريد؛ يا مرا تبعيد مي كنيد كه هرجا بروم همينم! يا در خانه ام محاصره ام مي كنيد يا به زندانم مي بريد يا مرا مي كشيد و اگر مرا بكشيد بدانيد كه هر قطره خون من؛ صدوقيها خواهد شد.»
(راوی، یکی از دوستان شهید)
صفحات: 1· 2