... و كجاست مثل خدیجه
اوضاع اجتماعى زنان درعصر جاهلى
كعبه، نماد توحید، با قامتى كشیده و استوار پابرجاى بود اما مردم پیرامونش بر اثر زندگى خشن بیابانى، عدم ارتباط با تمدنهاى دیگر و حكمفرمایى جهل و امیال نفسانى به سوى انحطاط گام برمىداشتند، انحراف از آیین توحیدى خلیلالله در تمام شئون حیاتى و اجتماعى آنان دیدهمىشد و از افراد بىرحم و جاهل انباشتهبود. نظام اجتماعى عربستان نظامى بیابانى بود، و زورمندترین جریان اجتماعى و قبیلهاى در راس هرم قدرت جاىداشت. زنان كه از لحاظ اجتماعى ضعیفترین گروه جامعه بودند به طور كامل مقهور اراده و تمایلات مردان به شمار مىآمدند و در جنبههاى اقتصادى، اخلاقى، فرهنگى و آداب و سنن اجتماعى تحتسلطه بودند.
گاه مردانى كه نیاز مالى داشتند و یا در اندیشه توسعه ثروت بودند گروهى از زنان را خریدارى كرده، پس ازآموزش آوازخوانى و نوازندگى خانههایى در اختیارشان مىگذاشتند و پرچمى كه نشانه آزادى ورود همگان بود بر بام خانههایشان نصب مىكردند. وظیفه این زنان كسب درآمد براى طبقه مسلط جامعه بود.اینكردار زشت چنان وقاحتخود را ازدست دادهبود كه ثروتمندان بىهیچ دغدغهاى به استثمار عفت وعزت زنان مىپرداختند و ازاین راه ثروتهاى كلان گرد مىآوردند.زمانى نیز تنها به خاطرازدیاد نسل به موجودیت زن احترام مىگذاشتند و براى رسیدن به این هدف ازهرراه ممكن سود مىجستند؛ برخى به طور اشتراكى زنى را به همسرى مىگرفتند وعدهاى به طور قبیلهاى زنى را به عقد درمىآوردند.
وقتى تار جهل به پود فقر گرهمىخورد، مردم را به سنتهاى هولناك مىكشاند، دختركشى تنها یكى از دههافجایعخوفناكى است كه در جزیرةالعرب رواجداشت. براساس منابع موجود، «صعصعةبن ناجیه مجاشعى» جد فرزدق به تنهایى دویستوهشتاد دختر را از پدرانشان خرید و با پرداختسه شتر براى هر كدام آنها را از مرگ حتمى نجاتداد. این خبر مىتواند گستره وسیع نفوذ این سنت زشت را نشاندهد. فرزدق خاطره احسان جد خویش را چنین زنده كردهاست:"وجدى الذى منع الوائدین واحیا الوئید فلم توئد."جدم همان شخصى است كه دخترانشان را از زندهبهگوركردن، بازداشت و زندهبه گورشدگان را نجاتداد و نگذاشت دفنشوند.
رویش ستاره
حضرت خدیجه(س) شصتوهشتسال پیش ازهجرت درمكه چشم به جهان گشود.پدرش خویلد از فرزندان اسدبن عبدالعزى به شمارمىآمد و مادرش فاطمه دخترزائدةبن اصم بود. جد هردو «فهر» نامداشت و ازقبیله قریش بودند.
به روایتى پدرش قبل از جنگهاى فجار كشتهشد و خدیجه را دردنیاى پرآشوب آن روزگارتنها نهاد.
از سرنوشتخدیجه(س) و نحوه زندگانى وى تا قبل از سنین میانسالى، اطلاع دقیقى دردست نیست اما آنچه مسلم مىنماید این است كه او دردوران طفولیت تجربیاتى گرانسنگ اندوختهبود، شاید پانزدهسال بیشتر ازعمرش نمىگذشت كه شاهد هجوم سپاه ابرهه به خانه خدا بود.
اولین متون تاریخى در مورد او به زمانى اشاره دارند كه با ترتیبدادن كاروانهاى تجارى به كسب درآمد پرداخت او با مدیریت و درایتى قوىبه دور از رسم تجار زمانه كه رباخوارى را از اصول اولیه كسب ثروت قرار دادهبودند، به تجارت مضاربهاى روىآورد.
گرچه ستیز خدیجه(س) با تجارت ربوى، كه گاه تا ازدستدادن زن و فرزند بدهكار مىكشید، خود مقولهاى مهم است اما تابناكترین صفحات زندگى او زمانى شكل مىگیرد كه با وجود زیبایى ظاهرو برخوردارى از تمام صفات عالى زنانه هرگز در جامعه فاسد آن روزگار خود را نباخت و به چنان درجهاى از كمال و پاكى دستیافت كه به وى لقب"طاهره” دادندنویسندگان در توصیف اوعباراتى چون"تدعى فى الجاهلیة الطاهرة” در جاهلیتبه طاهره نامیدهمىشد، را به كار بردهاند.
او از یارى فقرا روى برنمىگرداند و خانهاش پناهگاه نیازمندان بود."كرم و سخاوت” ،"دوراندیشى و درایت” و"عفت” از وى بانویى پارسا و مورد احترام همگان ساخت. لقب"سیدة نساء قریش” كه در آن زمان به وى دادهشد، از نفوذ اجتماعى و عمق احساس احترام مردم به وى پرده برمىدارد. كمالات روحى و عقلى و حسنظاهر وى سببشد تا گروه كثیرى از مردان، اندیشه همسرى او را در سر بپرورانند “عقبةبن ابىمعیط"،"صلتبن شهاب"،"ابوجهل” و"ابوسفیان” ازجمله مردان ثروتمند و صاحب نفوذ قریش بودند كه دست تمنا به سوى او درازكردنداما خدیجه درخواست آنها را با ابراز بىعلاقگى به ازدواج ردكرد. او در بخشى از گفتگوهایش با"ورقةبن نوفل اسدبن عبدالعزى"، پسرعمویش، نیافتن شخص موردنظر را دلیل عدم تمایل به ازدواج دانستهاست.خدیجه كه بر آیین حنیف ابراهیم خلیلالله باقىبود، اوقاتى از روز را با علماى مذهبى مىگذراند و از سخنان و معارفشان بهرهمىبرد. در این نشستها گاه صحبت از ظهور پیامبرى از قریش به میان مىآمد كه خدیجه را سخت در تفكر فرو مىبرد.
روزى همراه گروهى از زنان با یكى از علماى یهود گفتگو مىكرد كه رهگذرى جوان و بلندقامت توجهشان را جلبكرد. عالم یهودى از خدیجه خواست او را به مجلس فراخواند او رهگذر را به منزل آورد، عالم یهودى از جوان خواست كتف خود را بنمایاند. رهگذر پیراهن خود را كنارزد. او به دقت نگریست، درخشش نور نبوت را كه در كتابهایشان بشارت داده شده بود، در كتفش دید و گفت: این مُهر پیامبرى است.
خدیجه، بعد از سؤال از دلیل عالم یهودى و دریافت جواب گفت: اگرعموهایش اینجا بودند اجازه نمىدادند تو چنین كنى، زیرا بهشدت از وى مراقبت مىكنند.
عالم یهودى گفت: او با زنى از قریش كه بزرگ قبیلهاش شمردهمىشود، ازدواج خواهدكرد.علاوه بر این یكبار نیز درخواب دید كه خورشید بالاى مكه چرخید و درخانهاش فرودآمد. او این خواب را با پسرعمویش"ورقة"، كه مسیحى بود و با كتب آسمانى آشنایى داشت، درمیان نهاد. ورقه گفت: با مرد بزرگى كه شهرت جهانى مىیابد ازدواج خواهىكرد.
مجموعه شواهد فوق خدیجه را وامىداشت كه از راهى عاقلانه گمشدهاش را سوى خود بكشاند، پس شخصى را نزد امین قریش فرستاد و پیامداد كه با مقدارى ازاموال او به تجارت بپردازد و چون امین پذیرفت او را با بهترین كالاها و غلامش میسره راهى شام كرد.گروه كثیرى از تاریخنگاران براین عقیدهاند كه ابوطالب از خدیجه(س) خواست تا مالى براى تجارت در اختیارمحمد(ص) بگذارد.گروهى دیگر با این نظر به مقابله پرداخته، مىگویند: عزت و شرف ابوطالب اجازهنمىداد كه آنها اجیر شخص دیگرشوند. پس باید گفت كه وى بهطور مضاربه به تجارت پرداخت و اجیر خدیجه نشد.میسره در بازگشت كرامات امین قریش، خصوصا ملاقات راهب با وى ، را براى خدیجه بازگوكرد.
فصل وصل
جوانههاى مهراینك درخدیجه به بارنشستهبود، او جوانى پاكدامن و امین پیش روى خود داشت كه عرق نجابت از صورتش ریزان و پاكى دلش از صداقتسیمایش آشكاربود. بانوى قریش بطور مستقیم تقاضاى ازدواج كرد. او به امین قریش چنین گفت:"یابنعم انى رغبت فیك لقرابتك وسطتك فى قومك وامانتك وحسن خلقك وصدق حدیثك.”
اى پسرعمو، من به خاطرخویشاوندى، شرافت تو درمیان مردم، امانت، خوشخلقى و راستگویىات به تو تمایل پیداكردم.
محمد(ص) پیشنهاد خدیجه را پذیرفت و عمویش ابوطالب را ازآنچه رخ دادهبود آگاهساخت. ابوطالب همراه جمعى از بنىهاشم به نزد عموى خدیجه"عمروبن اسد"رفت و تقاضاى ازدواج كردند. ابوطالب هنگام خواندن عقد گفت: … او به خدیجه و خدیجه به وى علاقهدارد اینجا جمع شدهایم كه با رضایتخودش خطبه بخوانیم.»
به این ترتیب خورشید مكه، درحالى كه تنها بیستوپنجسال ازعمرش را پشتسرمىگذاشت ، بر بام بختسرور زنان قریش تابیدن گرفت، خدیجه،همسرآفتاب شد و فصل نوینى در زندگى هردو پدیدآمد. خدیجه(س) با محمد(ص) پیوندى ابدى برقرارساخت؛ همدل، همسر، همراز وى شد.
قبل از طلوع وحى
بعد از مراسم خواستگارى، خدیجه پسرعمویش ورقة را خواست و گفت: نزد محمد(ص) برو و بگو: غلامان و كنیزان و هرآنچه مالك آنم به تو بخشیدم؛ هرگونه كه بخواهى مىتوانى درآنها تصرف كنى.پس ورقه میان زمزم و مقام ایستاد و با صداى بلند ندا در داد: اى گروه عرب! خدیجه شما را شاهد قرار مىدهد بر اینكه اونفس ومال وغلامان وهرآنچه دارد را به محمد بخشیده است.
البته سرور زنان قریش درعمل نیزگفتارش را به اثبات رساند، به نوشته مورخان او وقتى ازعلاقه پیامبر به اخلاق پاك زید،"یكى ازغلامانش” آگاهشد، غلام را به وى بخشید.(اوهمان شخصى است كه جزء سابقین دراسلام شد).
توان اقتصادیش را تا لحظه وفات درخدمت همسرش قرارداد ودرسایه عشق فرصت عبادت وخلوت بیشتر درغارحرا را برایش فراهم مىساخت.
البته زندگى سرورزنان قریش دركناراین امتیازات با تلخیهایى نیزهمراه بود؛ زنان آن روزگارچون مردان با مفاهیمى مانند خوش رفتارى، راستگویى و امانتدارى بیگانه بودند و فلسفه ازدواج خدیجه با یتیم تهیدست قریش را درك نمىكردند. از اینرو لب به طعنه مىگشودند، خواسته یا ناخواسته سروربانوان قریش را دراندوه فرو مىبردند. آنها روابط خود را با خدیجه قطعكردند و او را تنها گذاشتند.
بزرگ بانوان قریش براى رویارویى با این پدیده زشت جاهلى زنان را گردآورد و گفت: از زنان عرب شنیدهام كه شوهران شما برمن خرده مىگیرند كه چرا با محمد(ص) وصلت كردهام. اینك از شما مىپرسم آیا مانند محمد درجمال، خوشرفتارى، خصلتهاى پسندیده و فضل و شرف دراصل و نسب درمكه وغیرآن سراغدارید؟ گرچه خدیجه با طرح این سؤال به آنان فهماند كه همسنگى براى محمد(ص) یافت نمىشود اما نتوانست زنگار جهل دلهاشان را پاككند ودر رفتارشان دگرگونى محسوسى پدید آورد.
رسالت غیرعلنى
خدیجه(س) پیوسته درانتظاردرخشش انوار نبوت ازسیماى مهربان همسرش بود از اینرو وقتى پیامبرازغارحرا به خانه آمد و ماجراى نزول فرشته وحى را برایش بازگفت، بىدرنگ آن را تاییدكرد و به درستى گفتار پیامبرایمانآورد.او گفت: اى پسرعمو، شاد و ثابتقدم باش. سوگند به كسى كه جان خدیجه دردست اوست، من امیدوارم تو پیامبراینامتباشى.
حضرت خدیجه (س) در تمام مراحل زندگیش با پیامبر گرامی اسلام یار وآرام بخش ایشان بود. البته جایی برای تعجب وجود ندارد چرا كهدرمحدوده روابط سالم خانوادگى این كارمنطقى و آرمانى است؛ روابطى كه آیین اسلام نیزبه آن تاكید نمودهاست."هوالذى خلق لكم من انفسكم ازواجا لتسكنوا الیها."(روم/21)او كسى است كه براى شما ازخودتان زوجهایى آفرید تا آرامش یابید.نمونههاى متنوعى ازایجاد آرامشدر زندگى خدیجه(س) و پیامبر اكرم(ص)وجود دارد. ابنهشام مىنویسد:
“خدیجه(س) به پیامبر(ص) ایمانآورد، گفتارش را تصدیقكرد واو را یارىداد واولین شخصى است كه به خدا و رسولش و درستى آیات الهى ایمانآورد. خداوند به این طریق به پیامبرش آرامشداد به نحوى كه هیچ خبر ناراحتكنندهاى ازقبیل رد و تكذیب را نمىشنید مگراینكه خداوند به واسطه خدیجه(س) گشایشى برایش ایجاد مىكرد. وقتى خدا پیامبرش را به خدیجه(س) برمىگرداند، او را ثابتقدم مىكرد؛ دشواریها را براو آسان مىكرد و تصدیقش كرده، كار مردم را برایش آسان مىساخت رحمتخدا براو باد.”
آنچه بر عظمت این خدمت مىافزاید این است كه هیچگاه خود از راحتى ظاهرى مطلوبى برخوردار نشد، نه آن زمان كه با رسول خدا(ص) ازدواجكرد و طعن و ملامتشنید و نه در مراحل دیگر. تاریخ بهخوبى اسم برخى از آزاردهندگان و برهمزنندگان آرامش خانه رسول(ص) را ثبت كردهاست."ابولهب، حكمبنعاصبن امیه، عقبةبن ابىمعیط، عدىبن حمراثقفى و ابنالاصداء هذلى” همسایگانى بودند كه آزارش مىدادند. و آسایش را ازخانه وى سلب مىكردند. یكى از اینان، هنگامى كه پیامبر(ص) درحال نماز بود، رحم گوسفندى را برسرآن بزرگوار انداخت.یكبار نیز شخصى خاك برسرآن حضرت ریخت، پیامبر(ص) با همان حال به خانه رفت. وضع پریشان پدرهمه را در نگرانى و اندوه فروبرد. یكى ازدختران رسول(ص) بپاخاست، خاك از سر پدر زدود و گریست. پدر گفت: دختركم گریهنكن خداوند نگاهبان پدرت است.
جُهال عرب براى انتقام ازپیامبر(ص) تصمیم گرفتند بستگان وى را از خانههایشان بیرونكنند. ازاینرو دختر خدیجه(س) را طلاقدادند و ضربهاى دیگر به سرورزنان قریش واردساختند. بااین حال بانوى پارساى پیامبر(ص) با درایت و صبرمحیط خانه را آراممىساخت و حتى براى رفع ناراحتىهاى پیامبر(ص) تلاش مىكرد.
ایمان خدیجه(س)
حذیفه:"خدیجه(س) سابقه نساءالعالمین الى الایمان بالله وبمحمد(ص)". خدیجه(س) در بین زنان اولین زنی بود كهبه خدا ومحمد(ص)ایمان آورد.
ابنعباس:” كانتخدیجة(س) بنتخویلد اول من آمن بالله ورسوله وصدق محمدا فیما جاء بهعن ربه.”
خدیجه(س) اولین كسى بود كه بهخدا و رسول(ص) ایمانآورد. و محمد(ص) را، در آنچه از سوى خدایش آوردهبود، تصدیقكرد.
ابنهشام:” آمنتبه خدیجه(س) بنتخویلد وصدقتبماجاء مناللهووازرته على امره وكانت اول من آمن بالله وبرسوله وصدق بما جاء منه.”
خدیجه دختر خویلد به او [محمد] ایمانآورد وآنچهرا ازطرف خدا آورده تصدیقكرد، او را در كارش یارىداد. واولین كسى بود كه به خدا ورسول ودرستى آنچه آوردهبود ایمانآورد.
مسلم:” كانتخدیجه وزیره صدقعلىالاسلام كان یسكن الیها.”
خدیجه وزیرپیامبربود، اسلام را تصدیقكرد وپیامبربه واسطه اوآرامش مىیافت.
طبرى:” فلما اكرم رسولالله بنبوته آمنتبه خدیجه.”
وقتى پیامبربه نبوت تشرفیافت، خدیجه به او ایمانآورد.
اظهاراسلام
خدیجه درهمان دوران دعوت پنهانى (سه سال اول) اسلام خود را اعلامكرد. ابویحیى بنعفیف ازپدرش و اوازجدش عفیف، كه تاجرمشهورى بود روایت كرده كه وقتى پاى به مسجدالحرام نهاد با منظرهاى شگفت روبهرو شد او سه نفر را در حال نمازخواندن دید. از ابنعباس درباره كردار آنها پرسید. گفت: نفر نخست مدعى نبوت است، مرد پشتسرش على وآن زن هم همسر محمد(ص) خدیجه است. غیراز اینها كسى را براین آیین سراغ ندارم.
حضرتعلى(ع) خود خاطره آن روزها را چنین بیان مىكند:” لمیجمع واحد یومئذ فىالاسلام غیررسولالله وخدیجه وانا ثالثهما ارى نورالوحى والرسالة اشم ریح النبوة."كسى آنروز دراسلام جمعنشد غیرازرسولخدا، خدیجه و من سومین آنها بودم. نوروحى و رسالت را مىدیدم و بوى نبوت را به مشام احساس مىكردم.
وجود شخصیتهایى چون ابوطالب و خدیجه، به این دلیل كه داراى موقعیتبرتراجتماعى بودند، ازبار فشارهاى روانى و ظاهرى مشركان علیه آیین نوپاى محمدى(ص) تا حدود زیادى مىكاست.ابوطالب به خاطراینكه بتواند همچنان به یارى رسول خدا(ص) ادامهدهد ایمان خویش را پنهانداشت وموقعیت اجتماعى و قبیلهاى خود را حفظ كرد.اما خدیجه با شهامت تمام همراه على(ع) دراعلام موجودیت جامعه كوچك اسلامى شركتجست و ازموقعیت اجتماعى خویش چشمپوشى كرد.
دعوت آشكار
سهسال پس ازآغازبعثت، پیامبراكرم دعوتش را علنىساخت.
ابوطالب، خدیجه وعلى(ع) با جان و دلازوى پشتیبانى كردند. خدمات حضرت خدیجه دراین دوران ازدو جنبه قابل ارزیابى است.
1- حمایت اجتماعى
حضرت خدیجه(س) به دلیل وجهه مناسب اجتماعى توانستبارها پیامبررا از شرجهال برهاند؛ براى مثال پیامبر(ص) در ایام حج، بالاى كوه صفا رفت و با صداى بلند نداداد كه، اى مردم من فرستاده پروردگارم. آنگاه به كوه مروه رفت و سهبارسخن پیشین را تكراركرد. عربهاى متعصب هریك سنگى برداشته درپى پیامبر روانهشدند.
ابوجهل سنگى پرتابكرد كه به پیشانى رسول اكرم(ص) اصابتكرد، خون از پیشانىاش جارىشد. پیامبر به كوه ابوقبیس رفت، مشركان نیزدرپى او روانهشدند. حضرت على(ع) خود را به خدیجه رساند و موضوع را به وى بازگفت. اشك برگونههاى خدیجه جارىشد، ظرفى ازغذا برداشت و براى یافتن پیامبرباعلى(ع) راهى كوهها و دشتها شد. جبرییل برپیامبر(ص) نازلشد و فرمود: از گریه خدیجه ملایك به گریه آمدند. او را بخواه، سلام برسان، بگو خدا به تو سلام مىرساند. و او را به خانهاى بهشتى كه از نور زینتشده، بشارتبده.
خدیجه و على پیامبر را یافته، به خانه آوردند. مردم به خانه خدیجه حملهورشده، خانه را سنگباران كردند. خدیجه بیرونآمد وگفت: آیا از سنگباران كردن خانه زنى كه نجیبترین قوم شماست، شرم ندارید؟
مردم با شنیدن سخنانش پراكنده شدند و او براى مداواى همسرش به خانه بازگشت. پیامبراسلام(ص) سلام خدا را به وى رساند. اودرپاسخ گفت:
ان الله هو السلام و منه السلام وعلى جبرییل السلام وعلیك یارسولالله السلام وبركاته. خدا خود سلاماست وسلام از اوست و سلام برجبرییل و برتو اى رسولخدا، رحمت و بركات خداوند برتو باد.
2- حمایتهاى عملى و مالى
حضرت خدیجه نهتنها ازاعتبارو موقعیت اجتماعى خود براى دفاع ازرسولاكرم سود مىبرد، بلكه با ورود به صحنههاى دشوار به دفاع ازحریم نبوت پرداخت. او خود در شعب ابىطالب حضوریافت.و همراه پیامبر سهسال درآنجا به سربرد. این سهسال را مىتوان سالهاى اوج فداكارى خدیجه نامید. او درطول سهسال تحریم اقتصادى تامین نیازهاى مالى مسلمانان را برعهده داشت.علاوه براموال خدیجه، ثروت بستگان او مانند حكیمبن حزام نیز درجهتیارى دین محمدى(ص) صرف مىشد.
پیامبراكرم بارها فداكارى حضرت خدیجه را مطرح ساخت و براین حقیقت كه او در راه اسلام از اموالش گذشت تاكیدكرد.
به سوى معبود
خدیجه بیستوچهارسال با پیامبر زندگىكرد و سرانجام دربستربیمارى افتاد. پیامبر(ص) كه بربالین او حاضربود، ضمن گفتگوى با وى فرمود: خدا تو را با مریم دخترعمران و آسیه دخترمزاحم برابرى دادهاست.
وقتىروح خدیجه به سوى جهان جاودان پركشید پیامبرسخت گریست. چون درحجون قبرى برایش كندند، پیامبر خود به راه افتاد؛ همچنان كه اشك ازچشمانش مىبارید داخل قبر شد و خوابید، افزونتر از قبل گریست و او را دعاكرد.آنگاه برخاست و با دستخویش همسرش را درقبرگذاشت.چون درآن زمان نماز میت واجب نشدهبود، نماز بر وى خواندهنشد.فاطمه، یادگارخدیجه گرد پدرمىگشت، خود را به دامان او مىآویخت، بهانه مادر مىگرفت و دل دردمند پدر را آتش مىزد. پیامبرجزسكوت چیزى نداشت؛ جبرییل نازلشد و گفت: اى پیامبر، به فاطمه بگو خدا براى مادرت قصرى از لؤلؤ ساخته كه درونش آشكار است و درآنجا هیچ سختى و تلخى نیست.
به این ترتیب فرشته الهى پایان رنجها و محنتهاى خدیجه را اعلامكرد.
محققان زمان وفاتش را سهسال قبل ازهجرت مىدانند.در سال727ه.ق قبهاى بر قبر وى ساختند كه درسال 1344ه.ق به وسیله وهابیون ویرانشد.
به یاد تو
قلب پرمهرپیامبر(ص) هیچگاه نام خدیجه را از صفحه خویش پاكنكرد و چراغ مهروى را تا آخر عمر فروزان نگاهداشت. او دوستداران خدیجه را دوست مىداشت. عایشه مىگوید: روزى خواهر خدیجه خواستخدمت پیامبر بیاید. تا رسولخدا نام خدیجه را شنید، چشمانش برقزد. گفتم: چقدر زیاد به فكرش هستى. پیرزنى بود كه مُرد و خدا بهتر از آن را به تو رساندهاست.
پیامبر به شدت برآشفت و فرمود: والله بهتر ازخدیجه روزى من نشدهاست. وقتى مردم مرا تكذیب كردند به من ایمانآورد و زمانى كه مردم ازانفاق ثروت خویش خوددارى مىكردند مال خود را انفاقكرد.
پیامبر چنان شخصیتخدیجه را بزرگ مىشمرد كه گفتارش دیگران را به شگفتى وامىداشت. عایشه مىگوید: به هیچكس به اندازه خدیجه حسرت نبردم، بهخاطر یادكرد پیامبرازاو.رسولخدا از خدیجه چنان یادمىكرد كه گویا جز او زنى در عالم نبود.هیچگاه پیامبرازخانه بیرون نمىرفت مگراینكه خدیجه را مىستود.
پیامبر در سالگرد وفاتش اشكریخت و او را دعاكرد.او به زنانش مىفرمود: فكرنكنید مقامتان بالاتر ازاوست زمانى كه كافر بودید، ایمانآورد و مادر فرزندانم است.آن بزرگوارروزى چهارخط بر زمین كشید و پرسید: مىدانید چیست؟ حاضران اظهار بىاطلاعى كردند. حضرت فرمود: بافضیلتترین زنان بهشت چهار نفرند: خدیجه دخترخویلد، فاطمه دخترمحمد(ص)، مریم دخترعمران و آسیه دخترمزاحم همسر فرعون.
روزى به اصحاب فرمود: از مردان، تعداد بسیارى به كمال رسیدند و ازمیان زنان به كمال نرسیدند مگرمریم دختر عمران، آسیه دخترمزاحم زن فرعون، خدیجه دخترخویلد و فاطمه دخترمحمد.
سالها بعد وقتى خواستند خبرخواستگارى على(ع) از فاطمه(ع) را به اطلاعش رسانند، گروهى از زنان به نزدش آمده، گفتند: با پدرو مادرهایمان فدایتشویم اى رسولخدا، براى كارى جمعشدهایم كه اگر خدیجه زندهبود چشمش روشن مىشد. تا نام خدیجه بردهشد، پیامبرگریست. امسلمه پرسید براى چه مىگریید؟ فرمود:
«خدیجه واین مثل خدیجه صدقتنى حین یكذبنى الناس وایدتنى على دین الله واعانتى علیه بمالها ان الله عزوجل امرنى ان ابشر خدیجه بیت فى الجنة من قصر الزمرد لاصعب فیه ولانصب.»
خدیجه! و كجاست مثل خدیجه؟ زمانى كه مردم تكذیبم كردند تصدیقم كرد. بردین خدا یاریم نمود. و با مالش به كمكم شتافت. خدا به من فرمانداد تا او را به قصرى زمردین بهشتى كه سختى و محنت در آن نیستبشارتدهم.
منابع:
الاصابة فى تمییزالصحابة، تاریخ طبرى، اسلام و عقاید و آراء بشرى یا «اسلام و جاهلیت»،قصصالعرب،سیراعلامالنبلاء،الاستیعاب،طبقات كبرى ابنسعد،سیره نبوى ابنهشام،اسدالغابه،تاریخ الخمیس،الصحیح من سیرةالنبى،نهایةالارب، الكامل فى التاریخ،بحارالانوار، الاستیعاب،سیره حلبیه،امالى صدوق، المستدرك على صحیحین،نهجالبلاغه، خطبه قاصعة، كشفالغمه، مناقب آل ابىطالب،الفصول المهمة، سفینةالبحار.
صفحات: 1· 2