وقتی آیتالله صدوقی به جای بسیجی 14 ساله نگهبانی داد
13 تیر 1392 توسط 313
حدود نیمههای شب بود که دیدم حاج آقا با نصف هندوانه به پشت بام تشریف آوردند.
ـ بیا باهم هندوانه بخوریم.
ـ آقا من نگهبان هستم و نمیتوانم ترک پست کنم و به کار دیگری بپردازم.
ـ مگر شما برای من نگهبانی نمیدهی؟
ـ بله.
ـ من به شما میگویم بیا هندوانه بخوریم.
خلاصه دستور ایشان را اجابت کردم.
ـ خیلی خسته هستی؛ بیا نیم ساعت استراحت کن.
ـ خیر من باید سر پست باشم.
ـ چشمانت خسته است و خوابآلود.
آیتالله صدوقی عبای خود را روی پشت بام پهن کرده و فرمودند: «حالا بیا نیم ساعتی بخواب من نگهبانی میدهم». خلاصه امتثال امر نمودم خوابیدم؛ اما زمانی که مرا بیدار کردند، هنگام اذان صبح بود.
صفحات: 1· 2