• تماس  

پذیرفته شده دانشگاه کالیفرنیا چگونه تخریب‌چی شد

28 مرداد 1392 توسط 313
محمود، جوان قبل از انقلاب بود و شرایط خاص محله شوش و فراهم بودن اسباب گمراهی اعم از سینما و… او را غافل نکرد. او در دوران دبیرستان افتخار شاگردی شهید رجایی را داشت و آن عزیز شهید هم علاقمند به محمود بود و حتی در زمان مسوولیت شهید رجایی این ارتباط قطع نشد. محمود محور مساجد محلش بود. مسجد لرزاده، مسجد همت آباد و مسجد فروتن در اطراف میدان خراسان و میدان شوش پاتوق او بود. به تنهایی یک نهاد فرهنگی بود و سرمایه پدر را هم در این راه به کار می‌گرفت.

او جوان با هوش و درس خوانی بود. بعد از اخذ دیپلم از دانشگاهی در کالیفرنیا برای ادامه تحصیل پذیرش گرفت و اخذ ویزا برای سفر محمود مصادف شد با تظاهرات روزهای پیروزی انقلاب امام خمینی. محمود برای روز 12 بهمن 57 بلیط به مقصد آمریکا گرفته بود. روز موعود در حالی‌که خانواده برای بدرقه اش به فرودگاه مهرآباد آمده بودند. اتفاقی افتاد که مسیر زندگی محمود را عوض کرد. فرودگاه شلوغ بود و خبر رسید که امام می آید. محمود با شنیدن این خبر با وجود مخالفت شدید پدر و مادر و برادر از این مسافرت صرف نظر کرد و کلامی گفت که ماندگار شد:

امام برای ما به ایران آمده و ما او را رها کنیم. امام نیاز به سرباز دارد و من هم یکی از سربازان امام هستم… .

تابستان 61/ سوریه/ پادگان الزبدانی/ نفر دوم از راست شهید محمود بهرامی

محمود از همان روز به بعد یک لحظه از پا ننشست و با شاگردان خود که هر کدام  مردی شده بودند در خدمت انقلاب قرار گرفت. او یک پای امنیت محله اش بود. در سال‌های اولیه انقلاب چندین بار مورد سوء قصد منافقین قرار گرفت و جان سالم به در برد.

با شروع جنگ تحمیلی میدان نبرد با دشمن بعثی را انتخاب نمود. در عملیات فتح المبین و بیت المقدس شرکت کرد و در زمره نیروهای اعزامی تیپ محمد رسول الله (ص) به سوریه برای مقابله با دشمن صهیونیستی بود. او جزو رزمندگانی بود که در تاریکی شب خود را به تانک های اسراییلی رسانده و عکس امام را روی بدنه تانک‌ها چسباندند.

محمود تا زنده بود جبهه را رها نکرد. شهادت شاگردانش او را دغدار می‌کرد و او صبور بود. سال 60 بود که ازدواج کرد و نصف دیگر دینش را کامل کرد. روزهای نامزدی محمود هم به بندگی مضاعف گذشت. همسرش می‌گفت قرار ما شد که هر هفته او حدیثی بنویسد و من آن را حفظ کنم و تا روز آخری که محمود بود این ادامه داشت و محمود باز به جبهه رفت. این بار جذبه شهید عبدالله نوریان او را به جمع تخریب‌چیان تیپ سیدالشهداء(ع) کشاند و عملیات والفجر 2 و 4 به عنوان تخریبچی در عملیات شرکت کرد. محمود آنقدر شیفته شهید نوریان شده بود که حرف روی حرف او نمیزد و این شد که محمود با پشنهاد و سفارش عبدالله با علی و ابراهیم و اسدالله به تهران آمدند و پاسدار شدند و با لباس سبز به جبهه بازگشتند.

زمستان سال 62 بود که خانواده از محمود خواستند که تشکیل زندگی دهد. پدرش در نزدیکی منرلشان برای عروس و داماد خانه مناسبی خرید و دستی به سر و روی خانه کشید تا حجله گاه فرزند دلبندش محمود باشد. اما محمود می‌خندید و می‌گفت: این خانه مبارک صاحبش باشد، اما من دوست ندارم سندی از دنیا به نام من باشد. من شهید می‌شوم و این خانه می‌ماند.

دیماه 62 / جشن عروسی شهید محمود بهرامی

دیماه 62 بود که محمود کارت عروسی خود را در ضریح امام رضا(ع) و حضرت معصومه(س) انداخت و یقین داشت که آنها در میهمانی او شرکت می‌کنند. بساط جشن عروسی محمود در تالاری در تهران مهیا شد و میهمانان او بچه های رزمنده و بسیجی بودند. او اصرار داشت که با لباس سبز سپاه دامادیش را جشن بگیرد اما مادرش دست بردار نبود و به خواهش مادر کت و شلوار سفیدی به تن کرد. دو هفته بیشتر در کنار شریک زندگی اش نبود و ساکش را بست و خودش را به جبهه رساند.

آخرین دیدار از زبان همرزم شهید

روز سوم عملیات خیبر بود که تیپ سیدالشهداء(ع) وارد عملیات شد. محمود از من جدا شد و به عنوان تخریبچی با گردان حضرت قاسم (ع) به جزیره مجنون رفت و من هم برای حضور در گردان حضرت علی اصغر (س)آماده شدم. آخرین دیدار من و ایشان فردای اعزام بود که با موتور به مقر گردان برگشت، او را دیدم. دست دور گردن من انداخت که با هم وداع کنیم. کنار گوش من گفت: «این آخرین دیدار ماست. دیدار ما به قیامت! من شهید می شوم و دیگر برنمی گردم. شما زحمت بکشید سلام مرا به مادرم برسان و از مادرم حلالیت بطلب؛ چون خیلی برای من زحمت کشید و من نتوانستم زحمات او را جبران کنم.» و این آخرین دیدار ما بود. او رفت و با دو هزار شهیدی بر گشت که از آنها تنها پلاک و مشتی استخوان به یادگار مانده بود.

صفحات: 1· 2

مطلب قبلی
مطلب بعدی
 نظر دهید »

موضوعات: چفیه خاکی لینک ثابت


فرم در حال بارگذاری ...

فید نظر برای این مطلب

درباره وبلاگ

همه عمر بر ندارم سراز این خمار مستی؛ که هنوز من نبودم که تو در دلم نشستی؛ تو نه مثل آفتابی، که حضور و غیبت افتد؛ دگران روند و آیند و تو.... همچنان که هستی؛ دل دردمند ما را، که اسیر توست یارا؛ .به وصال مرهمی نه، چو به انتظار خستی اللهم عجل لولیک الفرج

موضوعات

  • همه
  • سین یعنی سلامتی
  • حرفهای خودمونی
  • اخلاق
  • سیاسی
  • علمی
  • اجتماعی
    • زندگی
      • آشپزخونه من
      • نکات خانه داری
  • روانشناسی
    • مشاوره
  • احکام
  • پژوهشی
  • خبر خبر
  • پاتوق کتاب
  • چفیه خاکی
  • جام ولا
  • 30نما
  • شبهه
  • تاریخ نگاری
    • مناسبت روز
  • تصویر روز
  • معرفی نرم افزار
  • معرفی نرم فزار
  • خاطره نویسی

امکانات وب

كد تقويم

قالب وبلاگ


حرم فلش - ساعت فلش برای وبلاگ و سایت

آمارگیر

آمارگیر

قالب وبلاگ

آهنگ وبلاگ

نماز حاجت
  • کوثربلاگ سرویس وبلاگ نویسی بانوان
  • تماس