چرا امیرالمومنین (ع) با علم به شهادت به مسجد رفتند؟
بنابراین، برای امام علی علیه السلام براساس علم عادی بشری شب نوزدهم رمضان سال چهلم هجری مانند سایر شب هاست. به همین جهت به سمت مسجد حرکت میکند. و همچنین برای امام حسین علیه السلام عاشورای سال 61 هجری قمری مثل سایر روزهاست. علم غیبی که به اذن الهی نسبت به شهادت خویش داشتند، برای آنها تکلیف ایجاد نکرد؛ بلکه آنها مأمورند که براساس علم عادّی عمل نمایند.
از این علوم در راه دین و مکتب الهی باید استفاده شود، نه مسایل شخصی و خصوصی؛ لذا امامان علیهم السلام نیز حق نداشتند از علم خدادادی خود در مسایل شخصی و منافع فردی خود استفاده نمایند. در مسایل فردی فقط از علوم عادی باید بهره برند.
علم غیبی نیز در خدمت دین است و استفاده شخصی و خصوصی از آن ممنوع می باشد؛ یعنی «آنان وظیفه نداشتند به مقتضای آن علم از پیشآمدها جلوگیری نمایند؛ بلکه وظیفة آنان این بود که مثل سایر مردم با این پیشآمدها رو به رو شده، به علم خود ترتیب اثر ندهند.» (2)
مرحوم علامه طباطبایی رحمه الله هم عبارتی دارد که (در آینده نقل میشود) و با این قول میسازد. (3)
آنهایی که این پاسخ را دادهاند، برای تأیید نظر خویش به دو دلیل تمسّک کرده اند:
1. عمل براساس علم غیب با حکمت بعثت انبیا و نصب ائمه علیهم السلام منافات دارد؛ زیرا در این صورت جنبة اسوه و الگو بودن خود را از دست خواهند داد. افراد بشر از وظایف فردی و اصلاحات اجتماعی خود به بهانة برخوردار بودن ائمه علیهم السلام از علم غیب و عمل براساس علم خدادادی سرباز خواهند زد.
2. عمل بر اساس علم غیر عادی موجب اختلال نظام عالم هستی است؛ زیرا مشیّت و ارادة الهی بر جریان امور طبق نظام اسباب و مسببات طبیعی و علم عادی نوع بشر تعلّق گرفته است. به همین جهت پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله و امامان معصوم علیهم السلام برای شفای بیماری خود و بستگان و اطرافیان از علم غیب استفاده نمیکردند. شاید یکی از حکمتهای ممنوع بودن تمسّک به نجوم، تسخیرجنّ برای غیبگویی و کشف غیرعادی حوادث آینده، اختلال در نظام عالم هستی باشد. (4)
پاسخ دوم
دومین پاسخ این است که: هر چند طبق روایات فراوان معصومین علیهم السلام نسبت به تمام آنچه که در گذشته واقع شده است و در آینده حادث خواهد شد و در زمان حاضر در حال رخ دادن است، علم و آگاهی دارند؛ (5) امّا از روایات متعدد دیگر که در زمینة نحوه علم غیب امام علیه السلام آمده است، استفاده میشود که این علم به صورت بالفعل نیست؛ بلکه شأنی است؛ یعنی هرگاه اراده کنند و بخواهند که چیزی را بدانند، خداوند آنان را آگاه خواهد کرد. تعبیر روایات در این زمینه چند نوع است:
یک: هرگاه بخواهند، خدا آگاهشان میکند.
حضرت صادق علیه السلام فرمود: «إِذَا أَرَادَ الْإِمَامُ أَنْ یعْلَمَ شَیئاً أَعْلَمَهُ اللَّهُ ذَلِكَ؛ (6) هرگاه امام اراده کند که چیزی را بداند، خداوند او را آگاه خواهد کرد.»
دو: هر وقت بخواهد، دانا میشود. حضرت صادق علیه السلام فرمود: «إنَّ الاِمَامَ اِذَا شَاءَ اَن یَعلَمَ اُعلِم؛ (7) امام هر گاه بخواهد بداند، آگاه میشود.»
حضرت رضا علیه السلام فرمود: «أَنَّ الْإِمَامَ مُؤَیدٌ بِرُوحِ الْقُدُسِ وَ بَینَهُ وَ بَینَ اللَّهِ عَزَّ وَ جَلَّ عَمُودٌ مِنْ نُورٍ یرَى فِیهِ أَعْمَالَ الْعِبَادِ وَ كُلَّ مَا احْتَاجَ إِلَیهِ لِدَلَالَةٍ اطَّلَعَ عَلَیهِ؛ (8) امام (معصوم) بوسیله روح القدس (ملک اعظم الهی) تأیید شده است و بین او و خداوند ستونی از نور است که اعمال بندگان را در آن میبیند و هر گاه نیازی به دیدن اعمال باشد، بوسیله نگاهی به آن عمود، آگاهی مییابد.»
از این روایات استفاده میشود که علم غیب امام شأنی است، نه فعلی. براساس همین نکته ممکن است نسبت به نحوة شهادت خود علم نداشتهاند؛ چون اراده نکردهاند و یا به عمودی که باید نگاه کنند، نگاه نکردهاند و یا خواست خدا تعلّق نگرفته است که این واقعه را بدانند، پس نمیدانند؛ چون ایشان تابع خواست خدا هستند.
هر چند حضرت علی علیه السلام به صورت کلّی و سربسته میدانست که توسط ابن ملجم به شهادت میرسد و حتی سال و ماه یا شب و روز آن را میدانست؛ ولی لحظة دقیق حادثه را خداوند نخواسته بود که به او خبر دهد. این معنی را میتوان از سخنان خود حضرت به نوعی استفاده و برداشت کرد.
امام علی علیه السلام در شب آخر هیجان عجیبی داشت و تلاش میکرد راز مطلب را کشف کند، گویا خداوند آن را مخفی نمود: «كَمْ أَطْرَدْتُ الْأَیامَ أَبْحَثُهَا عَنْ مَكْنُونِ هَذَا الْأَمْرِ فَأَبَى اللَّهُ إِلَّا إِخْفَاءَهُ هَیهَاتَ عِلْمٌ مَخْزُونٌ؛ (9) خیلی تلاش کردم که سرّ و باطن این امر را به دست بیاورم؛ ولی خواست خداوند جز پنهان ماندن آن نبود، هیهات که این، علمی پنهان است.»
استاد مطهری رحمه الله در این باره میگوید: البته خودش میگوید من خیلی کوشش کردم که آن راز مطلب را کشف کنم؛ یعنی خصوصیات را بعضی گفته اند؛ ولی اجمالاً میداند به اینکه یک حوادث بزرگی برایش هست. از «نهج البلاغه» این طور استفاده میشود: «مَا زُلتُ اَفحَصُ عَن مَکنُونِ هَذَا الاَمرِ وَ اَبَی اللهِ اِلَّا اَخفَاهُ؛ (10) خیلی کوشش کردم که سرّ و باطن این کار ار بدست بیاورم؛ ولی خدا اباء کرد، جز اینکه این سرّ را اخفا بکند.» (11)
پاسخ سوم
سومین پاسخ این است که علم غیبی، آگاهی به واقع حتمی است که قابل تغییر نیست.
بدیهی و ضروری است که سرانجام هر انسانی مرگ خواهد بود و هیچ آفریده ای در این جهان عمر ابدی نخواهد داشت. (12) این را به صورت اجمالی همه میدانند. تنها فرق معصومین با دیگران در این است که دیگران از علّت و وقت دقیق مرگ خود خبر ندارند؛ ولی آنان خبر داشتند. مثلاً امیرالمؤمنین علی علیه السلام میدانست که در ماه مبارک رمضان سال 40 ق عمرش به پایان رسیده و به وسیله شمشیر ابن ملجم شهید خواهد شد؛ ولی دانستن حادثه از طریق غیبی تغییری در آن ایجاد نمیکند. در نتیجه هیچ گونه تکلیفی بر متعلق علم غیبی از آن جهت که حتمی الوقوع است تعلق نمیگیرد و نیز قصد و طلبی از انسان با آن ارتباط پیدا نمیکند؛ زیرا تکلیف همواره از راه امکان به فعل تعلق میگیرد و لازمة امکان هم اختیاری بودن فعل و ترک آن است، و متعلق علم غیبی امام از جهت ضروری الوقوع و متعلق قضای حتمی بودن آن محال است که مورد تکلیف قرار گیرد.
مثلاً شخصی از پشت بام و از نقطة دور میبیند که ماشینی درست روی ریل قطار خاموش کرده است. از آن طرف میبیند قطاری به آن نزدیک میشود. این شخص میداند که این قطار با آن ماشین برخورد میکند؛ ولی این علم او نمیتواند واقعیّت را تغییر دهد و مانع برخورد قطار شود.
استاد جوادی در این زمینه میگوید: علم غیب گاهی به واقع محتوم و تغییر ناپذیر تعلّق میگیرد. بنابراین، بعضی از چیزهایی که پیامبران و امامان از طریق غیبی میدانند، همان چیزی است که حتماً واقع خواهد شد. این گونه آگاهی چیزی نیست که با آن بتوان تغییری ایجاد کرد و سرنوشت چیزی را تغییر داد. (13)
نتیجه این شد که علم غیب امام به نحوۀ شهادت خود از سنخ علم الهی است که تأثیری در وقوع حوادث عالم ندارد. و حقیقت را تغییر نمیدهد. مرحوم علامه طباطبایی رحمه الله به این قول اشاره دارد، آنجا که میفرماید: «وَ قَد اَجَابَ بَعضُهُم عَن اَصلِ الاشکال بِاَنَّ الَّذِی یُنَجِّزُ التَّکَالِیفَ مِنَ العِلمِ هُوَ العِلمُ مِنَ الطُّرُقِ العَادِّیَةِ وَاَمَّا غَیرُهُ فَلَیسَ بِمُنَجِّزٍ؛ (14) بعضی از اشکال به این صورت جواب داده اند که علم عادّی و کسبی منجّز و تکلیف آور است؛ ولی علم غیبی (چون به واقع عینی غیر قابل تغییر تعلق گرفته است) تکلیف آور نیست.»
پاسخ چهارم
چهارمین پاسخ این است که اساساً معصومین علیهم السلام تکالیف و وظایف مخصوص به خود دارند؛ لذا اگر از طریق غیبی میدانستند که در فلان جنگ دشمن غالب میشود، باز وظیفه داشتند که به آن جنگ اقدام نمایند، و یا اگر میدانستند که انجام فلان کار به ظاهر صحیح است، هر چند از طریق غیبی میدانستند که منجر به شهادت آنها میشود، انجام میدادند. مثل خوردن غذای مسموم، و یا رفتن به محل شهادت. با این حال، وظیفه داشتند که آن کارها را انجام دهند، و این اعمال برای ما ـ اگر از راه طبیعی علم پیدا میکردیم ـ به هلاکت انداختن خود حرام بود؛ امّا برای آنان وظیفۀ مخصوص بود، مثل وجوب نماز شب بر پیامبر اکرمصلی الله علیه و آله با اینکه بر مسلمانان دیگر مستحب بود. (15)
پاسخ پنجم
پنجمین پاسخ نظر منتخب علامه طباطبایی رحمه الله است که به نوعی جامع تمام پاسخهای قبلی است. برای رسیدن به این پاسخ باید چگونگی علم غیب امام را شناخت و این به ذکر چند مقدمه نیاز دارد (16)
الف. معنای قضا و قدر الهی
قدر به معنای حد و اندازه است و مقصود از قدر الهی این است که خداوند برای پدیده و مخلوقی خصوصیات وجودی و اندازة خاصی قرار داده است و تحت تأثیر علت خاصی آن را موجود میگرداند؛ یعنی پدید آمدن یک شیء از علّت خاص و نیز داشتن اوصاف و ویژگی های وجود، قدر حَد و اندازة وجودی شیء است که خداوند برای آن قرار داده. به بیان دیگر، تقدیر الهی همان نظام علّت و معلولی است که هر پدیده و معلولی از علّت خاصِّی ریشه میگیرد، و قهراً اوصاف و خصوصیات وجود آن نیز متناسب و بر آمده از همان علّت او است.
قضا به معنی قطعی کردن، فیصله دادن و به انجام رساندن کار است و مقصود از قضای الهی این است که خداوند به هر پدیدهای پس از تحقق علت تامّهاش ضرورت وجود را اعطا کرد، آن شیء یقیناً وجود پیدا میکند. تحقق حتمی معلول به دنبال تحقق علّت تامّة قضای الهی است. قضا و قدر الهی در حقیقت از شئون خلق و ایجاد خداوند است، و میتوان آن را به صفت خالقیّت برگرداند.
ب. علم الهی
علم الهی به قضا و قدر پدیده های عالم هستی تعلّق میگیرد. خداوند از ازل، عالم است به اینکه چه پدیدهای، با چه اوصاف و ویژگیهایی تحت تأثیر علّت تامّهاش موجود میشود. باید توجّه داشت که علم خداوند به پدیدههای هستی، علم با واسطه؛ یعنی به صورت آنها نیست؛ بلکه خود پدیده ها با تمام وجودشان نزد او حاضرند [یعنی علم خداوند به اشیا حضوری است؛ نه حصولی].
بنابراین علم خداوند به حقایق عالم هستی تعلّق میگیرد، همانگونه که در متن واقع موجودند [با تمام علّت و عوامل خود.] علم خداوند علم حضوری به واقع عینی است. از سوی دیگر، چون در مرتبة وجودی، خداوند زمان و مکان معینی ندارد، علم او به پدیدههای هستی در بستر زمان نیست؛ بلکه گذشته، حال و آینده به صورت یکپارچه نزد او حاضر است؛ امّا برای ما که موجودات زمانی و محصور به زمان هستیم، و تحقّق عینی حوادث و پدیدهها را زا دریچة زمان مینگریم، درگذشته نبوده و در آینده موجود خواهد شد. بنابراین، علم خداوند به مخلوقات خویش بدین معناست که: حقایق و حوادث هستی، همراه با بستر زمانی شان (گذشته، حال و آینده) به صورت یکجا نزد خداوند حاضرند، به همین جهت این علم خداوند تأثیری در حوادث عالم ندارد و موجب تغییر آنها نمیتواند باشد؛ چون علم خداوند علم به متن واقع و حضور عین واقع نزد خدا است؛ یعنی علم خداوند به مخلوقات و پدیدههای هستی، به همان صورت که در متن واقع موجودند تعلق میگیرد.
علم خداوند به افعال اختیاری انسان نیز به همین منوال است. افعال اختیاری انسان نیز یکی از پدیدههای عالم هستی است که براساس نظام علّت و معلولی حاکم بر جهان هستی، تحت تأثیر علّت تامّهاش محقّق میشود. یکی از اجزای علّت تامّة افعال انسان اراده است. علم خداوند به قضا و قدر افعال اختیاری انسان تعلّق میگیرد. به همین جهت موجب جبر نیست؛ یعنی خداوند از ازل به افعالی که براساس اراده و اختیار انسان از او صادر میشود علم دارد.
همانگونه که بیان شد، علم الهی به این واقعیّات عینی تعلّق میگیرد، همان گونه که در خارج موجودند. به همین جهت این علم موجب تغییر واقع عینی (تحقّق فعل اختیاری به دنبال تحقق علّت تامّه اش) نمیشود.
ج. علم امام
امام علاوه بر علم عادی که برای نوع انسان قابل تحصیل است، از علم لدنی و خدادادی (علم غیب) نیز بهرهمند است. امام علیه السلام به حسب علوّ رتبة وجودیاش با لطف و اذن پروردگار به سرچشمة علم الهی متّصل میشود و از حقایق حوادث عالم، همانگونه که در متن واقع هستند، آگاه میشود؛ یعنی علم غیب امام از سنخ علم الهی و اتصال به منبع آن است. همان گونه که بیان شد، این علم، علم به واقع عینی است و معنا ندارد که منشأ تغییر در حوادث عالم باشد؛ بلکه حقایق حوادث عالم از جمله افعال اختیاری خود امامعلیهالسلام همراه با علت تامّهاش که علم عادی و اراده از اجزای این علت میباشند، نزد امام حاضر است این حضور بیواسطهای عین معلوم و واقع عینی نزد امام است.
بر این اساس، امام حقیقت افعال اختیاری خود را، مانند خوردن میوة مسموم یا ضربت خوردن به دنبال حرکت به مسجد کوفه، از منظری بالاتر که همان منظر علم الهی است، مینگرد. به همین جهت علم غیب امام از سنخ علم الهی است، تأثیری در حوادث عالم ندارد، و لذا این علم برای امام تکلیفآور نیست؛ چون علمی موجب تکلیف است که مکلف بتواند براساس آن علم، منشأ تغییر و تأثیر باشد.
علاوه بر این، وقتی امام با لطف و اذن الهی به مرتبة اعلای کمال و علو وجودی میرسد و با منبع علم الهی تماس پیدا میکند، در اوج مقام فنای در ذات الهی است. او در این مقام خود را نمیبیند و خود نمیپسندد؛ بلکه فقط خدا را میبیند و تنها مشیت الهی را میپسندد و خواستهای غیر از خواست و مشیت الهی ندارد.
در این مقام وقتی اراده و مشیت الهی را (بر اساس نظام علت و معلول یا قضا و قدر) در تحقق حوادث و پدیدههای هستی به دنبال علّت تامة شان مییابد،
خواستهای بر خلاف آن ندارد. با توجّه به مقدمات فوق، سخنان علامه رحمه الله را مرور میکنیم:
این اشکال یک مغالطه بیش نیست؛ برای اینکه در این اشکال بین علوم عادّی و علوم غیر عادی خلط شده، و علم به غیب علمی است غیرعادی که کمترین اثری در مجرای حوادث خارجی ندارد.
توضیح اینکه همان طور که افعال اختیاری ما مربوط به ارادة ما است، همچنین به علل و شرایط دیگر مادّی، زمانی و مکانی نیز بستگی دارد که اگر آن علل و شرایط با خواست ما جمع شود، و با آن مساعدت و هماهنگی کند، آن وقت علّت پیدایش و صدور آن عمل از ما علتی تامه میشود که صدور معلول به دنبالش واجب و ضروری است؛ برای اینکه تخلّف معلول از علّت تامّهاش محال است.
پس نسبت فعل؛ یعنی معلول به علّت تامهاش، نسبت وجوب و ضرورت است، مانند نسبتی که هر حادثة دیگر به علت تامهاش دارد. و امّا نسبتش به ارادة ما که جزء علّت است نه تمام علّت، نسبت جواز و امکان است، نه ضرورت، تا گفته شود تخلّفش محال است.
پس روشن گردید که تمام حوادث خارجی که یکی از آنها افعال اختیاری ما است، وقتی در خارج حادث میشود که حدوثش به خاطر تمامیّت علّت واجب شده باشد، و این منافات نداد با اینکه در عین حال صدور افعال ما نسبت به خود ما به تنهایی ممکن باشد، نه واجب.
حال که معلوم شد هر حادثی از حوادث، و از آن میان هر فعلی از افعال اختیاری ما در عین اختیاری بودن، معلولی است که علّت تامهای دارد، و اگر نمیداشت، محال بود که حادث شود، همچنان که با فرض نبودن آن علّت محال بود حادث گردد، پس تمامی حوادث عالم، سلسلة نظام یافتهای است که همگی و مجموعهاش متصف به وجوب است؛ یعنی محال است یکی از آن حوادث که به منزلة حلقة این زنجیر است، از جای خودش حذف شود، و جای خود را به چیز یا حادثهای دیگر بدهد.
و نیز معلوم شد که پس این سلسله و زنجیر از همان روز اوّل واجب بوده است، چه گذشتههایش و چه حوادث آیندهاش حال اگر فرض کنیم که شخصی به این سلسله [به سراپای حوادث عالم] آنýطور که هست و خواهد بود علم داشته باشد، این علم نسبت به هیچ یک از آن، حوادث را هر چند اختیاری هم باشد، تغییر نمیدهد و تأثیری در نسبت آن نمیکند؛ یعنی با فرض اینکه نسبت وجود دارد، ممکنش نمیسازد؛ بلکه همچنان واجب است.
حال اگر بگویی: همین که علم یقینی در مجرای افعال اختیاری قرار گرفت، عیناً مانند علم حاصل از طرق عادی میشود و قابل استفاده میگردد؛ چون آدمی را بر سر دو راهی بکنم یا نکنم قرار میدهد، به این معنا که در آنجا که با علم حاصل از طرق عادی مخالف باشد، نظیر علم عادی سبب فعل و یا ترک میگردد.
در پاسخ میگوییم: خبر چنین نیست که علم و یقین به سلسله علل با علم عادی منافات داشته باشد، و آن را باطل سازد، به شهادت اینکه میبینیم بسیار میشود که انسان به چیزی علم عادی دارد؛ ولی بر خلاف آن عمل میکند، همچنان که قرآن کریم در آیة «وَ جَحَدُوا بِهَا وَاستَیقَنَتهَا اَنفُسُهُم»؛ (17) میفرماید: «کفار به علم عادی یقین دارند به اینکه با انکار و عناد در برابر حق معذّب شدنشان در آتش یقینی است، در عین حال به انکار و عناد خود اصرار میورزند.» به خاطر اینکه در سلسلة علل که یک حلقهاش هوای نفس خود آنان است، انکارشان حتمی و نظیر علم عادی به وجوب فعل است.
با این بیان، اشکال دیگری هم که ممکن است به ذهن کسی بیاید، دفع میشود و آن این است که: چگونه ممکن است انسان علم یقینی پیدا کند به چیزی که خلاف ارادة او باشد، چنین علمی اصلاً تصور ندارد، و به همین جهت وقتی میبینیم علم در ارادة ما تأثیر نمیکند، باید بفهمیم که آن علم، علم یقینی نبوده، و ما آن را علم یقینی میپنداشتیم.
پاسخ این اشکال این است که گفتیم: صرف داشتن علم به چیزی که مخالف اراده و خواست ما است، باعث نمیشود که در ما ارادة مستند به آن علم پیدا شود؛ بلکه آن علمی ملازم با ارادة موافق است که توأم با التزام قلب نسبت به آن باشد، (وگرنه بسیار میشود که ا نسان یقین وعلم قطعی دارد به اینکه مثلاً شراب، قمار، زنا و یا گناهان دیگر ضرر دارند، و در عین حال مرتکب میشود؛ چون به علم خود التزام قلبی ندارد) نظیر این جریان در افعال عنایی به خوبی به چشم میخورد. در این گونه اعمال نیز میبینیم علم قطعی به هلاکت انسان را به باقی ماندن بالای برج وادار نمیکند؛ چون به علم قطعی خود التزام ندارد. (18)
با توجه به این پاسخ علامه رحمه الله پاسخهای قبلی نیز میتوانند توجهی درستی پیدا کنند:
پاسخ اول که ائمه علیهم السلام را مکلّف به علم عادی میدانست، نه براساس علم غیب، با توجّه به حقیقت علم غیب مستدل و موجّه میشود؛ زیرا روشن شد که علم غیب امام علیه السلام از سنخ علم الهی است که علم به واقع عینی میباشد و در تغییر حوادث عالم تأثیری ندارد. لذا تکلیف آور نیست.
پاسخ دوم نیز با توجّه به حقیقت علم امام علیه السلام کامل میشود؛ زیرا اینکه علم غیب امام علیه السلام بالفعل نیست؛ بلکه شأن است؛ یعنی هرگاه امام اراده کند که بداند، میداند، هرچند مطلب کاملاً درستی است؛ امّا باز جای این سؤال باقی است که شاید ائمهعلیهمالسلام با علم شأنی از کیفیّت شهادت خود آگاه بودهاند؛ یعنی اراده کرده اند که بدانند. اتفاقاً روایات متعددی بر علم ائمه علیهم السلام به شهادتشان دلالت دارد. (19) در عین حال میگوییم: چون این علم به متن واقع است و قابل تغییر نیست.
جمع بندی
با توجّه به این نکته که علوم انبیا و امامان علیهم السلام لدنّی (و غیبی) است و علم غیبی اعطای خداوند است، نه ذاتی آنان پاسخ شبهه اوّلاً این است که تکالیف آنان براساس علوم عادی رقم میخورد، نه علوم غیبی، و ثانیاً این علم شأنی است، نه فعلی هرگاه میخواستند و خداوند هم موافقت میکرد، میدانستند.
ثالثاً چون علم غیبی به واقع عینی و حتمی تعلق میگیرد، نمیتوان بهوسیله آن واقع را تغییر داد.
رابعاً بر اثر وصول به قرب و رضا و فنای الهی، وظایف خاصی داشتند و مأمور بودند به آن عمل نمایند، هر چند انسانهای عادی چنین وظایفی ندارند.
پینوشـــــــــــــتها:
(1). توصیهها، پرسشها و پاسخ، جوادی آملی، نشر اسراء، قم، 1386 ش، ص 97 ـ 98.
(2). بیست پاسخ، مؤسسه در راه حق، 1360، ص114.
(3). المیزان، علامه طباطبایی، ج 18، ص 209.
(4). معارف دین، آیت الله صافی، بی تا، ج 1، ص121؛ علم امام، محمد رضا مظفر، ترجمة علی شیروانی، ص 73.
(5). اصول کافی، محمد بن یعقوب کلینی، دارالکتب الاسلامیة، ج 1، ص 256، ح 4، و باب نادر فیه ذکر الغیب، ح 1 ـ 4؛ و بحارالانوار، علامه مجلسی، ج 17، ص 144، باب 17.
(6). اصول كافی، کلینی، دار الکتب الاسلامیه، تهران، 1365 ش، ج 1، ص 258، ح 4؛ بحارالانوار، علامه مجلسی، دار احیاء التراث، ج26، ص 57.
(7). اصول کافی، کلینی، ج 1، ص 258، ح 2.
(8). عیون اخبار الرضاعلیهالسلام، صدوق، انتشارات جهان، 1378 ق، ج 1، ص 213؛ کشف الغمه، اربلی، بنی هاشمی، تبریز، ج 2، ص 291.
(9). نهج البلاغه، محمد دشتی، ص 207، خطبه 149؛ منتهی الآمال، شیخ عباس قمی، علمیه اسلامیّه، ج 1، ص 126.
(10). متن صحیح همان است که در متن نهجالبلاغه آمده و ما نقل کردیم.
(11). انسان کامل، استاد مطهری، اصفهان، 1400 ق، ص 47.
(12). «کُلُّ نَفسٍ ذَائِقَةُ المَوت»؛ «هر کسی طعم مرگ را میچشد.»
(13). استاد جوادی آملی، درس تفسیر.
(14). المیزان، علامه طباطبایی، ج 18، ص 209.
(15). المیزان، علامه طباطبایی، چهارم، 1362 ش، ج 18، ص 209، به عنوان قولی که اخبار به آن اشاره دارد نقل شده است.
(16). این مقدمه خارج از سخن علامه است.
(17). نمل / 14.
(18). المیزان، همان (متن عربی)، ج 18، ص 207 ـ 209؛ و ترجمه تفسیر المیزان، محمد باقر موسوی همدانی، دفتر انتشارات اسلامی، قم، بیتا، ج 18، ص 293 ـ 296.
(19). اصول کافی، شیخ کلینی، ج1، ص258، 1-8.
صفحات: 1· 2