کتابی که رهبر را منقلب کرد
به سبب همین عظمت و زیبایی است كه مقام معظم رهبری در تاریخ 25 / تیر/1370 می فرمایند:(تقریباً همه كتاب هایی كه شما از دفتر ادبیات و هنر مقاومت منتشر كرده اید و بعضی از آنها را بسیار فوق العاده یافتم. همین فرمانده من، كه ذكر شد، از آن بخش های بسیار برجسته این كار است… من وقتی این ها را می خواندم، به این فكر می افتادم كه اگر ما برای صدور مفاهیم انقلاب همین جزوه ها و كتاب ها را منتشر بكنیم ، كار كمی نكرده ایم ؛ كار زیادی انجام گرفته است این ها بسیار بار ارزش است.
برای حرمت نهادن به این ارزش تصمیم بگیریم اگر كتاب “فرمانده من” را نخوانده ایم یك لحظه هم برای مطالعه آنوقت را به تأخیر نیندازیم. فقط 85 صفحه است هفت خاطره زیباست. زیبا تر آن كه این كتاب با ارزش را در دسترس همه اهل خانه و فامیل و دوستان و آشنایان قرار دهیم. به بچه هایمان سفارش كینم كه كتاب فركانده من را به همكالاسی های خود اهدا كنند .
***خاطره رحیم مخدومی از دیدار با رهبر انقلابدرست هجده سال پیش مهمان همین اتاق بودیم؛ بی تغییر، مهمان، همان مهمان، حال تنها تعدادمان كمی بیشتر شده كه آن هم از تبعات رشد است دیگر!میزبان، همان میزبان. تنها و مظلوم. این هم لابد از تبعات رشد نكردن است! نمی دانم در این رشد و افت و در این تغییر و سكون، كداممان باید شرمسار باشیم و كدام سرافراز.هجده سال پیش آمدیم اینجا و گفتیم: ما نویسنده های دفاع مقدسیم. تازه كاریم و تیراژ كتاب هایمان سه هزارتایی می شود. او گفت تیراژتان را ببرید بالا. روی صد هزار تا. از سه، تا صد فاصله ای بود كه برق از سه فاز همه پراند. حكایت استاد چتربازی را داشت كه می خواست از آسمان پرتابمان كند. و امروز بعد از آن سالیان، كار نامی فرهنگ، پرش از روی همان بام هجده سال پیش است. و صد البته از همان وقت مشهود بود چرا كه روز بعد رسانه ها به همه زوایای این كلاس چتربازی پرداختند، الا پرش از آسمان. پرش از سه به صد در هیچ محفل و رسانه ای پرداخته نشد.
لابد می خواستند ما دست اندركاران ادبیات دفاع مقدس را بیش از این شرمنده نكند. لابد می دانستند كه اگر هجده سال بعد از تیراژ كتاب هایمان بپرسند، خواهیم گفت هر حرف مرد یك كلام است!لابد فهمیده بودند كه اگر یكی در رهنمود دادن زیادی به ما گیر بدهد، از او خواهیم پرسید؛ خوب، چطور سه هزار تا را برسانیم به صد هزار تا؟ شما بفرمایید خودتان انجام بدهید تا ما لقمه جویدن را یاد بگیریم. و یا اینكه یك پول قلمبه ای را در اختیارمان بگذارید تا صرف همایش و نمایش و كنفرانسِ «چگونه سه تا را صد تا كنیم» نماییم.بعد به او خواهیم گفت، شما كه بهتر و بیشتر از ما كتابخوان های ـ به اصطلاح ـ حرفه ای كتاب می خوانید و بهتر از ما اهل بصیرت، منفذهای گزش را شناسایی می كنید، به جای ما ناشرها و آموزش و پرورشی ها و آموزش عالی ها سازمان تبلیغاتی ها و روحانیون و هیات و بسیج و… تا برسد به راس قله كه صدا و سیمایی باشند، كتاب تبلیغ می كنید. چون ما سر مان را به تبلیغ سوپراستارها گرم كرده ایم! آقاجان به یكباره بیایید وسط، مشتری ها را راه بیندازید دیگر. راستش از ما نمی خرند، اما اگر شما باشید…هجده سال از عمر فرهنگ دنیا گذشته، تهاجم به شبیخون و شبیخون به ناتوی فرهنگی ارتقاء یافته. ما چقدر تغییر كرده ایم؟ همه ی افتخار حوزه ی هنری در بخش ادبیات دفاع مقدس این است كه 15 كتاب را به سه زبان دیگر ترجمه و منتشر كرده. حالا با چه تعداد تیراژ و چه نتیجه و تاثیر، بماند. چند وقت پیش كه آمده بودند خدمت آقا تا خبر استقبال چشمگیر كتاب «دا» را بدهند. حالا هم آمده اند تا بگویند آن استقبال چشمگیرتر شده! بنده به سهم خود دست مریزاد می گویم به عرصه ی تالیف ادبیات دفاع مقدس كه به چنین توفیقی دست یافته و از آن مهمتر به مدیریت بازرگانی و توزیع خوب كتاب ها كه انقلابی جدید پدید آورده. اما به راستی گمشده ی ادبیات انقلاب و دفاع مقدس همین است؟ چه زیبا اشاره كرد آقا از زبان كسی، كه «دا»، رگه و سرنخ یك معدن بزرگ است. بروید جلو تا به خود معدن برسید.مشعوف شدن از رگه، ماندن و جشن و پایكوبی كردن در كنار رگه را در پی دارد.وقتی دیروز (20/2/89) در جمع قلم به دست های دفاع مقدس، رفته بودیم تا دیداری تازه كنیم و گره هایمان را بیابیم، فرمود تیراژ را به یك میلیون برسانید. این شد كه تمام ماجرای دیدار هجده سال پیش در مغزم تازه شد. دیدم آقا رفته و ما مانده ایم. او با سرعت در پیش است و ما سنگین درجا می زنیم.چرا كه اندیشه ی تغییر پوسته و تبدیل یابوهایمان به اسب، هیچ وقت راحت مان نگذاشته. كارمان به جایی رسیده كه حوزه ی هنری از عجز تهیه ی یك غرفه ی فروش در خیابان مقابل دانشگاه، ناله می كند. آن هم چه شخصیتی؟ حوزه ی هنری سازمان تبلیغات اسلامی! اصلا می گویم درآمد حاصل از تجارت نفت و دخانیاتش، مزاح! سازمان تبلیغاتی كه از اولین ماههای پیروزی انقلاب در هر شهرستان یك شعبه زده و حوزه هنری كه مركز استان ها مهم كشور را یكی پس از دیگری به شعبات خود افزوده، این چه حرفی است كه می گوید؟ واقعا چه جوابی باید داد بهتر از جواب طنز كه فرمود: بساط كنید!او به مزاح فرمود مزاحی كه سكوت رسمی جلسه را با خنده ی صمیمی حضار درهم شكست. اما چه مزاحی نغزتر پرمعنی تر از واقعیت! به راستی كه یك وقت هایی از منافقین و شبكه های پارتیزانی آنها برای توزیع روزنامه و كتاب در اوایل انقلاب باید درس گرفت. از تلاش و جدیت و رزم بی امان دشمن برای هجمه به جبهه ی حق باید درس گرفت. حوزه ی هنری انصافا در این چند سال گذشته توفیقات خوبی داشته، اما فراموش نكنیم كه اگر این توفیقات، دست اندركاران را مشعوف می كند، ناشی از مقایسه ی حركت خود با بی حركتی دوستان است. كافی است یك بار حركت خود را با حركت دشمن مقایسه كنند، آن وقت خواهند دید كه چقدر لاك پشت وار گرفتار بی حركتی هستند.یادم است در قضیه ی عبور ناو جنگی آمریكا از تنگه ی هرمز، امام به افسران جنگ گفته بود «باید بزنید». این دیگر وظیفه آنها بود كه راه زدن را پیدا كنند. و چه خوب پیدا كردند و هیمنه ی ابرقدرت را در هم شكستند.امروز، افسران فرهنگ برای پیدا كردن راه عملی رسیدن به تیراژ یك میلیون، آیا فكر خواهند كرد؟ كاش عرصه ی فرهنگ هم مثل جنگ كه دادگاه نظامی و صحرایی دارد، می توانست افسران هجده سال پیش را وسط میدان بكشد و از آنها بپرسد، اگر بلد نبودید چرا پذیرفتید و اگر بلد بودید چرا نكردید؟یك زمان بهانه ی افسران فرهنگ پول بود، یك زمان نداشتن قدرت. حالا كه همه چیز در اختیارمان است. به واقع باید گفت برخیزیم، كاسه و كوزه هایمان را جمع كنیم، برویم دنبال بساط كردن. باید از نو شروع كنیم.اگر در وقت لازم اهل بساط كردن بودیم، حالا قدر پول و قدرت را می دانستیم.
منبع:سایت ساجد