إنَّ الله یحب التوابین
دعایی برای جلب محبت همسر
صفحات: 1· 2
بازداشت سرهنگ بعثی با یک آفتابه!!
بعد از عملیات عاشورا در منطقه جنوب سومار تابستان سال ۶۳ برای پاکسازی رفته بودیم، منطقه کامل پاکسازی نشده بود و در چند سنگر که خیلی عقبتر بود چند نفر از دشمن پنهان شده بودند. همراه بچههایی که عملیات کرده بودند یک بسیجی نسبتاً کم سن و سال کمتر از پانزده سال به نام سید مصطفی کاظمی دیده میشد که با سنگرهای عقبی فاصلهی چندانی نداشتند.
سید مصطفی میگوید:
دیروز فشار دستشویی شدیداً اذیتم میکرد، نمیدونستم چه کنم اگه به عقب میرفتم فاصله با دستشویی صحرایی عراقیا زیاد بود و چون مقر دشمن نزدیکترمون بود تنها راهی بود که داشتم، دوان دوان رفتم به دو دستشویی که کنار هم قرار داشت رسیدم.
صفحات: 1· 2
پله پله تا ملاقات خدا …
رسول خدا (صلی الله علیه و آله) فرمود :
درهای آسمان در اولین شب ماه رمضان گشوده می شود و تا آخرین شب آن بسته نخواهد شد.
بحار الانوار، ج ۹۳، ص ۳۴۴
فرمانده ی که مسئول نظافت هم بود
وقتی در مریوان بودیم، برای انجام امور نظافت نوبت بندی کرده بودیم و هر روز، یک نفر وظیفه نظافت را به عهده داشت. روزهای چهارشنبه هر هفته نوبت حاج احمد بود، او با وجود مسئولیت های سنگین فرماندهی، در هر حالت و موقعیتی، سخت مقید بود که نوبت انجام مسئولیت نظافت را رعایت کند. هیچ کاری هر قدر هم که مهم بود، مانع حضور سر وقت او برای نظافت نمی شد. سفره می انداخت، جمع می کرد. غذا و چای آماده و تقسیم می کرد. خیلی تمیز ظرف ها را می شست. سنگر، محوطه و حتی دستشویی و توالت ها را به دقت نظافت و ضدعفونی می کرد.
شاید بعضی ها چنین اعمالی را برای یک فرمانده شاخص نظامی جایز نمی دانستند، اما حاج احمد منطق دیگری داشت و می گفت: فرمانده کسیه که توی خط مقدم، برادر بزرگ تره و در سایر مواقع، کمترین و کوچکترین برادر بچه رزمنده ها. حاج احمد با این رفتار بر قلب بچه ها حکومت می کرد.
منبع:
- کتاب می خواهم با تو باشم صفحه۱۲