آن روز که رفتیم ...
. و این سان دوباره برگشتیم و تحقق یافت آنچه عهد و پیمان بستیم .
اشك از دیدگان همه جاری است، غم درچهرهها موج میزند، دیگر مردم مجبور بودند شهر را ترك كنند، كودكان بهانه پدر را میگیرند و مادران قرآن به دست به دنبال بدرقه فرزندان غیورشان شهر را ترك میكنند.
ماندن جایز نیست و این تنها باری است كه مجبور به عقب نشینی بودیم و آن هم به خاطر این كه ناموسمان به خطر نیافتد.
۴۰روز مقاومت ودر پی آن به شهادت رسیدن شمار زیادی از مردم بیدفاع در زیر شدیدترین حملات دشمن سرانجام در روز چهارم آبانماه سال۵۹مجبور به عقب نشینی شدیم، شهر با همهی امیدهایش به تصرف ناپاكان درآمد.
شهرغارت شد، چاهها خشكید، سبزهها سوزانده و نخلها سر بریده شدند.
آری خونین شهر! این را بدان، “محمدجهان آرا"، بزرگ مرد تاریخ جنگ این فرمانده سرافراز اسلام قبل از این كه بشنود و ببیند كه چگونه تو را به دست آوردیم از دستش دادیم.
خونین شهر را همهبه خاطر دارند، شهری كه گیسوان دختران و زنان به دست نامردان بریده شد و به عنوان نماد به دیوارهای شهر نصب شد.
شهری كه رژیم بعث عراق یك مدرسه دخترانه را به اسارت برده و اعضای خانواده را كنار دیوار حیاط منازل به صف كردند و به گناه خرمشهری بودن به گلوله بستند.
این همان شهری است كه بر گردن پدربزرگ و مادربزرگ هایش این عزیزان دل میهن، گردنبند نارنجك آویختند.
صفحات: 1· 2