از جنس آسمان
ریحانه عزیزم! رضوانه جانم!
نمیتوانم فقط شما دو عزیز را مخاطب نامه خودم قرار دهم. و شما خوب میدانید که چرا.
و مطئنم که عذر و دلیلم را برای این معنا میپذیرید.
چرا که پیش از این پذیرفتهاید که فقط شما دو تن، دختران من نیستید و شما از سالها پیش از این ناگزیر شدهاید - البته به اشتیاق و اختیار - که در دلم کمی تنگتر بنشینید تا جا برای دختران دیگر هم به قدر کافی باقی بماند. و من هم سعی کردهام آنقدر دلم را وسعت دهم که هر کدام از دخترانم باور کنند که یک دل کامل پدرانه را در اختیار دارند. بعضی از این خواهرانتان را میشناسید، و با آنها رخ به رخ نشستهاید و شانه به شانه راه رفتهاید و دانه به دانه گریستهاید و غش غش خندیدهاید. مثل مرضیه از کرمان، زینب از شیراز، آزاده از رفسنجان و لعیا و پریناز و زهرا و هدا و حوریه و فاطمه و طلیعه و آمنه و عطیه و طاهره از تهران و…
از برخی فقط اسمشان را شنیدهاید و یا فقط نامه و یادداشتی ازشان دیدهاید مثل سونیا از نروژ و آتنه از فرانسه.
عده زیادشان را هم ندیدهاید و نشناختهاید و اسمشان را نشنیدهاید.
من هم همینطور. عده زیادشان را ندیدهام و اسمشان را هم نشنیدهام اما گمان میکنم که تا حدودی شناختهام.
آنها مخاطبین اصلی نوشتههای من هستند و نوشتههای من با نگاه و نفس آنهاست که جان میگیرد و روح پیدا میکند.
به هر حال اکنون که قرار شده یادداشتی برای دخترانم بنویسم، ترجیح میدهم که این یادداشت را برای همه دخترانم بنویسم.
صفحات: 1· 2