اینجا اشک ها مهمان خاک می شوند.
اینجا، طلائیه است؛ قطعهای از آسمان که خدا به اهلِ زمین هدیه کرده تا خودشان را در آن پیدا کنند؛ درست مثلِ پرچمهای سرخی که این روزها در طلائیه، در کشاکش بادهای تندی که از روی رملهای محملِ ابدان شهدای غریبمان میوزند، جان گرفتهاند و دلِ زائرها را با خودشان به آسمان میبرند. اینجا طلائیه است؛ سرزمینِ خاکهای آرام، بادهای وزان و پرچمهای سرخِ آسمانی…
چند تانک سوخته آرام گرفتهاند وسطِ دشتی که سراسرش را آب گرفته. کنارشان پرچمهای سرخی استوار ایستادهاند و باد لحظهای آرامشان نمیگذارد. گویی آرامش به این مخلوقِ زیبای دلِ آدمی نیامده.
این پرچمِ سرخ، توی این دشتِ سرتاسر خاک، بین این همه آب، کنارِ غولِ آهنیِ سوختهای به پا خواسته و دارد به آن دهنکجی میکند. تانک سوختهای که هر روز ذرّهای از بدنهاش در شرجیِ خوزستان فرو میریزد، نمادی است از شهرزدگیِ آدمهای عصرِ دود و تکنولوژی و پرچمهای سرخ، نمادی هستند از آنهایی که سالهاست گوشت و پوست بدنشان با خاکِ نمکینِ جنوب عجین شده و حالا بعد از سالها، هر دلِ سرگشتهای را به سوی خود میکشند و این بهترین دلیل است برای این که شهدا زندهگانی هستند که حیاتِ جامعه هم از حیات آنهاست. درست مثل همین پرچمها، که جسورانه دارند توی این دست همطریقِ باد میشوند و زائرها را تشویق میکنند برای رسیدن به طلائیه.