بحث حدیثی و تاریخی دربارۀ دو واژۀ بکّه و مکّه
در نظر اول احساس می شود که میان این سه گروه از احادیث تعارض و ناهماهنگی هست. اما با نگاه دقیق معلوم می شود که پیام هر سه گروه در یک بستر جامع، قرار دارد و هیچ گونه تعارضی در میان شان نیست.
بکّه در آغاز نام آن اولین مجمع و خانۀ ناس، بوده که در اولین قریه پدید شده است و سپس در مرحله دوم که کعبه سمبل همه خانه های ناس شده و مردم آن قریه موظف شدند از داخل آن استفاده نکنند (به شرحی که پیش تر گذشت) و زیارتگاه همگانی گشت، اطراف آن، محل ازدحام مردمان مختلف از قریه های مختلف قرار گرفت. و در مرحله سوم که به انبوه زائران افزوده شد به طوری که شهر مکه کاملاً محل ازدحام گشت، همۀ آن شهر مصداق بکّه (محل ازدحام) شد.
بنابر این، پیام هر سه گروه از احادیث، یک پیام واحد جامع است. قاعدۀ معروف «الجمع مهما امکن اولی من الطّرح» در دانش حدیث شناسی و علم «اصول»، ما را موظّف می کند در صورت وجود پیام واحد جامع، هیچ کدام از حدیث های به ظاهر متعارض را کنار نگذاریم.
اما در این به اصطلاح «جمع بین الاحادیث»، باید یک نکته را در نظر داشته باشیم: آن اولین خانه مردمی که در اولین قریه به وجود آمده، موضوعاً نمی تواند «محل ازدحام» باشد. تنها می تواند مصداق «محل جمع» باشد. اما بکّه در لغت امروزی عربی به معنی محل ازدحام است. نظر به این که بن واژه «بکّ» و «بکّ یبکّ» در زبان عرب از لغت های کم استعمال است در حدی که می توان گفت به قدری نادر است که به منزله عدمِ استعمال می باشد. در قرآن تنها یک بار آمده سپس در متون تفسیری به محور همان یک بار در کتاب ها آمده است. مشتقات آن (که می توانست به صیغه های زیادی برسد) حتی در متون لغوی نیز نیامده است. و به اصطلاح ادبی کلمه بکّه در زبان قدیم و جدید عرب، یک لفظ «غریب» است و گفته اند که به کار گیری لفظ غریب مخلّ فصاحت و بلاغت است. پس چرا قرآن، آن را به کار برده است؟
اگر این قاعده را نپذیریم[4]، باز مسلّم است که به کارگیری این لفظ به خاطر یک نکته است نکته ای که جنبۀ استثنائی و ویژه دارد. قرآن می توانست به جای بکه، لفظ مکّه را بیاورد که معروف همگان بود. بنابر این:
1- آیه نشان می دهد که به جنبۀ تاریخی موضوع، توجه دارد. که عنوان بکه به عنوان مکه، قدمت دارد. و این از لحن آیه کاملاً پیداست.
همان طور که امروز اگر کسی دربارۀ حوادث دیرین همدان سخن بگوید و از کلمه «هگمتان» استفاده کند، می خواهد سخن تاریخی خود را با عنوان تاریخی قرین کند. و این یک سلیقه بسیار ستوده است.
آیه در مقام بیان اولین خانه ناس در اولین قریه است و استفاده از لفظ بکّه بی تردید بر دیرین تر بودن آن نسبت به لفظ مکّه، دلالت و حتی تاکید دارد.
2- در مثال مذکور شاید هیچ رابطه ای میان معنی هگمتانه با همدان نبوده باشد. اما در موضوع بحث ما معنی اول بکّه یعنی «محل جمع» با معنی دوم یعنی «محل ازدحام» چندان فاصله ندارد.
در این جا این پرسش به ذهن می آید: زمانی که بکه نام آن خانه مردمی بوده، نام خود قریه چه بوده است؟ در متون حدیثی نام دیگری برای آن آمده که بار جامعه شناختی زیبائی، دارد: کلینی در فروع کافی (ج1 ص223). آن را «بساسه» و جزری در «النهایه» آن را «باسّه» که هر دو به معنی «اگر کسی در آن قریه ستم و خطائی می کرد، قریه او را محکوم و مجازات می کرد»[5] می باشد. که یکی از نقش های اجتماعی مهم خانه ناس، رسیدگی به خطاها و تنبیه یا مجازات خطا کاران است.
لغت: بسّهُ: طرده: طرد کرد او را[6].
این واژه و مشتقات آن نیز در این معنی در زبان قدیم و جدید عرب، کم تر به کار رفته است و بیش تر در معنی دیگر استعمال می شود. و این نیز نشان از کاربرد آن در آن «زبان مادر» دارد.
هنگامی که کعبه به سمبل جهانی و مادر دیگر خانه های ناس، تبدیل می شود و قریۀ باسّه یا بساسه به احترام بکّه، بکّه نامیده می شود. همان طور که قریه سناباد به خاطر احترام امام رضا(ع) به مشهد موسوم می شود.
و چون آیه می فرماید «ببکّة» یعنی «در بکّه» معلوم می شود که عنوان دوم را در نظر دارد که بکّه نام قریه بوده است.
مکّه: در قرآن کلمه مکّه نیز یک بار آمده است[7] اما در مقام بیان یک امر تاریخی نیست و از درگیری نظامی که میان مسلمانان و قریش رخ داده، سخن می گوید. بدیهی است که سیمای همان زمانیِ این لفظ را به کار برده است. آیا در زمان های پیشین نیز همین چهره را داشته یا متحول شده؟-؟ چیزی در این باره از آیه استفاده نمی شود.
پیش تر از متون تاریخی نقل شد که اصل این کلمه «مکا- یا- مکّا» و از لغات بابلیان (زبان مشترک سومر و آکد) و به معنی «بیت» است.
در قبال این اصل تاریخی، حدیث هائی داریم که واژۀ مکّه را به عربی معنی کرده اند، معنائی که با یک پیام مهم علمی همراه است: از امام(ع) می پرسند: چرا به مکه، مکه گفته اند؟ می فرماید: برای این که روی زمین خشکی نبود اولین نقطه ای که به خشکی گرائید جای گاه کعبه بود و خشکی از آن جا به جاهای دیگر کشیده شده[8] یعنی نه تنها بکه اولین قریه و اولین خانه ناس بود و از این جهت «امّ القری» و مادر تمدن ها است، بل که اولین نقطه است که خشکی از آن جا شروع شده و از این جهت نیز ام القری است. و در حدیث های دیگر آمده: جای گاه کعبه پس از آن هرگز به زیر آب نرفته و به همین جهت نام دیگر کعبه «بیت العتیق»[9] یعنی بیت آزاد، است[10]. همچنان که رقبۀ آن از مالکیت افراد آزاد است و کسی مالک آن نیست[11].
زمین شناسانی که در تحولات بزرگ خشکی ها و اقیانوس ها کار می کنند توضیح می دهند که در اثر چین خوردگی های بزرگ چندین بار خشکی ها و اقیانوس ها جابه جا شده اند و نقشه هائی نیز ترسیم نموده و منتشر کرده اند. جالب این که در همۀ آن نقشه ها جای گاه کعبه خشکی است و هرگز به زیر آب نرفته است در حالی که قاره های بزرگ به زیر آب رفته اند. کعبه از این حوادث، آزاد بوده است.
این معنی عربی برای واژه مکّه که از بن واژۀ «مکّ»و «مکّ یمکّ» است، نیز کم استعمال، و نادر می باشد. غربت واژه می تواند دلیل، یا دستکم قرینه ای بر متحوّل بودن آن باشد. اما در صورت پذیرش تحوّل، میان معنی اول که «بیت» است با معنی دوم که حدیث به همراه اصل مهم علمی بیان می کند، فاصله هست بل هیچ ارتباطی وجود ندارد. آیا راهی برای جمع میان آن سند تاریخی با این حدیث هست؟
در این جا باید به یک «اصل» در ادبیات و رویّه اهل بیت(ع) توجه شود: ائمه طاهرین در پاسخ هر پرسش سعی می کردند جوابی را بدهند که سخن شان در ذهن مخاطب سؤال دیگری ایجاد نکند[12]. اگر در پاسخ پرسش از معنی مکّه به ریشه آکدی آن اشاره می کرد می بایست یک درس چندین جلسه ای نیز برای شرح تاریخ آکدیان، مهاجرت شان از حجاز به بین النهرین و… بر پا می کرد، و پرسش کننده شاید بیش از نیم ساعتی نمی توانست در حضور امام باشد.
البته این رویّه یعنی پرهیز از ایجاد سؤال یا سؤالات دیگر، وقتی بود که یا مخاطب شرایط علمی برای توضیح بیش تر را نداشت و یا وقت و زمان برای آن نبود. و گرنه؛ در مواردی به شرح جزئی ترین جزئیات می پرداختند؛ مانند حدیث «توحید مفضل» که فقط یک حدیث است در عین حال یک کتاب است.
دربارۀ پرسش از کلمه مکّه، چون هم تلفظ دیرین (مکا) معنی علمی عالی دارد و هم تلفظ دوم (مکه) یک پیام علمی عالی دارد، تنها به معنی دوم اشاره شده است. و به اصطلاح «اثبات شیئ نفی ما عدا نمی کند» معنای مکّۀ عربی این است و معنای لفظ دیرین مکا آن است و یکی این وجه تسمیه را دارد و دیگری آن وجه تسمیه را.
درست است: دو وجه تسمیه ایجاب می کند که لفظ نیز از اصل دوتا باشد، نه یکی تحوّل یافته از دیگری. اما در این باره یک مبحث بحث کرده ایم تحت عنوان «شخصیت ابراهیم و کعبه از ناحیه خدا تضمین شده اند»: یک دست فرا طبیعی در پشت سرگذشت کعبه هست که کاری می کند هم کلمه مکا یک معنی علمی برای دست اندرکاران علوم انسانی (تاریخ تحلیلی، جامعه شناسی) داشته باشد و هم سیمای تحول یافته آن یعنی مکّه نیز یک معنی مهم علمی برای دست اندرکاران زمین شناسی داشته باشد. یک تسمیه در دو دوره دو وجه را نشان دهد. این تسمیه قضای الهی است و امام از آن خبر می دهد. وگرنه؛ چه کسی به هنگام پیدایش خشکی حضور داشت تا این نام گذاری را بکند.
برخی ها مانند ابن الکعبی ابوعبیده و غیره، برای بکّه و مکّه معنی هائی گفته اند و گاهی به حدیث نیز نسبت داده اند، که نادرست بودن شان واضح است مثلاً گفته اند بکّه از «بکَیَ» است به معنی گریه.
پی نوشت
——————————————————————————–
[1] بحار، ج14 ص297 و نیز، ج10 ص127 و نیز، ج96 ص78 ح9 و10 و: ج96 ص78 ح9 و10 و11.
[2] بحار، ج96 ص77 ح3 و ص78 ح12 و13 وص79 ح14.
[3] در همان حدیث ها که در ردیف «2» هستند سئوال کننده می گوید چرا مکه، بکّه نامیده شده؟ جواب می شنود: چون محل اجتماع مردم است. یعنی بکّه همان مکّه است. و: ج96 ص77 حدیث 5، پنج اسم برای مکه می شمارد که یکی بکّه است.
[4] و در واقع اطلاق این قاعده قابل پذیرش نیست. زیرا در مواردی که معنی مورد نظر متکلم، غریب باشد باید از لفظ غریب استفاده کند تا آن معنای استثنائی را که مخاطب با آن آشنا نیست و برای اولین بار آن را می شنود، به ویژه بودن آن معنی توجه کند و با معانی دیگر که در ذهن دارد اشتباه نکند. اتفاقاً یکی از موانعی که برای ما پیش آمده و نمی گذارد پیام برخی از آیه ها- به ویژه پیام برخی از آیه های مکی- را دریابیم، همین موضوع است که اکثر مفسران الفاظ غریب آیه ها را به معانی ای که در ذهن خود یا در ذهن عمومی بوده معنی کرده اند. از جمله آیات کیهان شناسی در سوره های مکی.
[5] در بحار نیز: ج96 ص77، از امام صادق(ع) آورده است.
[6] در اولین سطر های این دفتر مقوله «داش آتماخ»، یعنی طرد کردن فرد گنه کار، به شرح رفت که سنگ گنه کاران را می انداختند.
[7] سوره فتح، آیه 24.
[8] بحار، ج10 ص55 و 127 و ج56 ص64 و 232 و 337 و ج96 ص85.
[9] سوره حج، آیه 29 و 33.
[10] بحار، ج96 ص59 ح18.
[11] همان، ح16 و 13.
صفحات: 1· 2