برای زیستن اینک تویی بهانه من
و ای تنها بهانه ماندن!
همه این ها بهانه ای بود تا داستان غربت و سرگردانی خود را برای تو بگوییم تا بدانی و می دانی آن قدر به خواهش های دلمان جولان داده ایم که چون اژدهایی شده است و دست نوازشگر و خدایی توست که اگر بر آن کشیده شود، رام و آرامش می سازد.
به تو می نالیم ای مستی ما!
دار دنیا بیابان تیه است و ما را سیاهی گناهانمان سرگردان کرده است.
حضور تو در لحظه لحظه زندگیمان و ظهورت در میان ما، پایان همه سرگردانی های ماست و آن زمانی است که موسی کلیم، در حسرت فرا رسیدنش بود و آرو داشت که در عصر تو نفسی بکشد.
و اکنون عنان قافله ما بهانه یران و سست عهدان را به دست تو سپرده اند. زرق و برق دنیا، پول و نام و شهرت و مقام، تملق ها و دروغ ها و… چشمان ما را تنگ کرده، آن قدر که زرق و برق تو پیداترین را نمی بینیم.
دریغ و درد بر ما اگر در این تیه «بی تو بودن» بمیریم؛ گوساله های سامری بودند که بارها و بارها در برابرشان پیشانی به خاک زدیم و هر بار که نسیم لطف تو از پس ابرهای غفلت وجودمان وزیدن گرفت، انگشت ندامت گزیدیم و امید به دعای تو و بخشش خداوند بستیم.
اما من و تو همسفریم در این بیابان.
تا مگر بازبیاید هفت فرمان عشق را بر لوح گلین دل ما نقش زند.
مولای من!
ادرکنا…
ادرکنا…
ادرکنا….
ا
«برگرفته از کتاب رقص کوه»