به بهانه جوانی
هشدار به جوانان
دیوان شاعران موعظه پرداز، سرشار است از هشدارهایی درباره قدر دانستن جوانی، تأسف بر پیری و ناتوانی و پرهیز از آنکه عمری را به هوس درنبازیم:
سحرگه به راهی یکی پیر دیدم سوی خاک خم گشته از ناتوانی
بگفتم:چه گم کرده ای اندرین ره؟ بگفتا: جوانی! جوانی! جوانی!
ملک الشعرا بهار
دور جوانی بشد از دست من آه و دریغ آن زَمَن دل فروز
قوّت سرپنجه شیری گذشت راضی ام اکنون به پنیری چو یوز
سعدی
جوانی نکو دار کاین مرغ زیبا نماند در این خانه استخوانی
متاعی که من رایگان دادم از کف تو گر می توانی، مده رایگانی
پروین اعتصامی
تبه کردم جوانی تا کنم خوش زندگانی را چه سود از زندگانی چون تبه کردم جوانی را
حبیب یغمایی
رفیقان منا! شور جوانی در این عالم نپاید جاودانی
به جز قلب هراسان، دست لرزان نماند یادگار از پهلوانی
بلی، پایان عشرت را ملال است سرانجام جوانی، ناتوانی
سعادت، خرمن اعمال مرد است نباید دادش از کف، رایگانی
دکتر لطف علی صورت گر
جوان و پند پیران
«افسوس! اگر جوانان می دانستند و اگر پیران می توانستند.» شور و نشاط و قدرت و صلابت جوانان اگر با تجربه و تدبیر پیران همراه شود، کیمیایی است که می تواند مس وجود را به طلای ناب بدل سازد و از این روست که ره نمایان دین و اخلاق، پیوسته جوانان را به تجربه اندوزی و پندگیری از پیران موعظه کرده اند:
حافظ، رأی پیر را از بخت جوان ارجمندتر می شمارد:
جوانا سرمتاب از پند پیران که رأی پیر، از بخت جوانِ به
همچنین او شنیدن نصیحت پیران را مایه کمال انسان می داند:
پیران سخن به تجربه گویند، گفتمت هان ای پسر که پیر شوی، پند گوش کن
و صائب نکته گو، صحبت پیران را حصار عافیت جوانان می شمارد:
جوان را صحبت پیران، حصار عافیت باشد به خاک و خون نشیند تیر، چون دور از کمان باشد
قدر فرصت
جوانی، بهاران زندگانی و ارزشمندترین هدیه ای است که دست روزگار تنها یک بار فرصت بهره گیری از آن را به آدمی می بخشد. نشاط و شادابی،تحرک و قدرت و انگیزه های بلند رویش و پویش، ره آورد بوستان جوانی است. جوانانی که از اندیشه دانایی ریشه دارند، با قدر دانستن این فرصت، ره توشه ای از علم و حکمت و مکنت برای پس انداز سال های دیگر عمر خود فراهم می کنند، ولی جوانان غبار غفلت گرفته، در روز بهره گیری از انباشته ها، جز افسوس، بهره ای ندارند.
در آسمان عمر، جوانی ستاره ای است یک بار بیشتر نکند در جهان طلوع
چون اصل عمر توست، بدان قدر و قیمتش اصل ار فنا شود، نبری نفع از فروع
لاف سرپنجگی
یکی از صاحب دلان، جوان وزنه برداری را دید که سرشار از شور جوانی و لب ریز از خشم، برآشفته و دهانش کف آورده بود. از دیگری پرسید: او را چه شده است؟ گفتند: فلان شخص به او دشنام داده است. گفت: این فرومایه هزار من سنگ برمی دارد و طاقت سخنی نمی آورد؟
لاف سرپنجگی و دعوی مردی بگذار عاجز نفس فرومایه!چه مردی چه زنی
گرت از دست برآید، دهنی شیرین کن مردی آن نیست که مشتی بزنی بر دهنی
جوان کار نیازموده
قدرت جوانی اگر با خرد و اراده و تجربه هم ساز شود، آهنگ دل نشین پیروزی می نوازد، وگرنه قدرت بی تدبیر، به غلاف بی شمشیر می ماند. سعدی شیرین سخن در این باره حکایتی آموزنده دارد:
سالی از بلخ به شهری سفر می کردیم که جوانی با ما همراه شد، سلحشور و جنگاور که ده مرد جنگی را توان شکست او نبود. من و این جوان با یکدیگر بودیم. دیوار قدیمی را به قدرت بازو فرو می ریخت و درخت کهن را به زور سرپنجه خود از زمین می کند و به تفاخر می گفت:
پیل کو تا کتف و بازوی گردان بیند شیر کو تا کتف و سرپنجه مردان بیند
این جوان از خانواده ای ناز پرورده بود، نه جهان دیده و سفرکرده. فریاد رعدآسای دلاوران به گوشش نرسیده بود و برق شمشیر سواران را ندیده بود. در حال تماشای قدرت نمایی جوان بودیم که دو هندو از پس سنگی سر برآوردند و قصد کشتن ما کردند. در دست یکی چوبی بود و در دست دیگری کلوخ کوبی. به جوان گفتم: چه می کنی؟ به قدرت خود با آنان برخورد کن که به پای خویش به گور خود آمدند. تیر و کمان را دیدم که از دست جوان افتاده بود و برخود می لرزید. چاره جز آن ندیدم که سلاح و جامه رها کنیم و جان به سلامت بریم.
آن سه جوان
وقتی پسرم، مسلم به شهادت رسید، جوان دیگرم، احمد عبدالعلی پور، این جا ماندن را تحمل نداشت.مدام تقلا می کرد برای اعزام و راضی کردن ما برای دل کندن از خودش، یک روز هم پیغام فرستاد که با دو تن از دوستانش به جبهه رفته اند.
محسن سوریان، محسن منصوری و احمد من، سه جوان وفادار بودند که همه اهل محل، آن سه را با هم می شناختند. هر سه بسیجی بودند و هر سه برادرِ شهید. طولی نکشید که هر سه نیز به کاروان شهیدان پیوستند.
شیوه درست برخورد با جوانان
سبیل هایم خیلی بلند بود. برای همین وقتی در یک مهمانی چای آوردند، بعضی زمزمه کردند که استکان او نجس است، آن را کنار بگذارید! من هم موقع ناهار غذا نخوردم و هر چه اصرار کردند که بیا غذا بخور، گفتم چون دهانم نجس است، غذا نمی خورم، ولی تا آقای رجایی گفت: رضا! بیا غذا بخور، گفتم: چشم دایی جان! وقتی خواستیم از مجلس خارج شویم، کفش دایی و پدرم را جفت کردم و پشت سر پدرم راه افتادم. در همین لحظات، یکی پشت سر من گفت: از روی تظاهر این کارها را می کند! آقای رجایی وقتی این حرف را شنید، ساکت نماند و به او گفت: نه! رضا اهل تظاهر نیست. ببینید اینکه ظاهرش مثل لات خیابانی است، چه طور پدرش را تکریم می کند!
آقای رجایی چند روز بعد به مغازه مان آمد و گفت: رضا! امروز فقط برای تو آمده ام، فردا به خانه ما بیا. گفتم: چه خبر است؟ پاسخ داد: همین که می گویم بیا! بعد نگاهی به چهره من انداخت و گردن بندم را دید، گفت: رضا! این چیه؟ تا این را گفت، به احترام او، آن را پاره کردم. پرسید: این سبیل ها چیه؟ گفتم: عالم جوانی است دیگر! پرسید: یعنی اگر سبیل بلند نداشتی، جوان نیستی؟ دایی این را گفت و رفت. من هم به احترام او به سلمانی رفتم و برای همیشه از آن تیپ خارج شدم.
برای رسانه
الف) زیرنویس
افسوس! اگر جوانان می دانستند و اگر پیران می توانستند.هنری اشتاین، ادیب فرانسوی
اشتباه جوانان در این است که فکر می کنند هوش می تواند جای تجربه را بگیرد و اشتباه پیران در این است که خیال می کنند تجربه می تواند جای هوش را بگیرد.آنا هربرت
در جوانی، اشتباه های بسیاری را باور می کنیم و در پیری، حقایق زیادی را باورنمی کنیم.
ضرب المثل آلمانی
جوانی، رفعتی از اوج و کرانه ای از سبزینه های تلاش و کوشش و کشش است.
جوانی، فریاد پاک ترین لحظه های زندگانی، فصل خوب شکفتن، هنگامه طلوع قلب مبارک یک انسان است.
جوانی، فصل بهاران زندگانی است و شب چراغ راه تپش و پویش.
جوانی، بهترین فرصت آدمی برای پس انداز تمام خوش بختی های جهان است.
جوانی، هنگامه پرتاب پیکان آرزوهاست به سوی هدف خواستن.
جوانی، غزال تیزپای سعادت است به شرط آنکه در کمند صیادان غفلت و غرور گرفتار نشود.
جوانی، چشمه ای است که همه آرزوها از آن سرازیر می شود.
جوانی، گم شده ای است که پیران به دنبال آن می گردند.
جوانی، گلی است که جز یک دفعه در بهار عمر شکفته نمی شود.
جوانی چون فرشته ای پاک، چون قهرمانی دلیر و بی باک، چون شاهزاده ای سربلند و چون طاووسی خودپسند است.
چند حدیث
ای اباذر! هیچ جوانی به خاطر خدا، دنیا و سرگرمی های آن را کنار نگذاشت و جوانی خویش را در راه طاعت خدای پیر نکرد، جز اینکه خداوند پاداش 72 صدیق بسیار راست گو را به او عطا فرماید. (پیامبراعظم صلی الله علیه و آله )
خداوند دوست دار جوانی است که جوانی اش را به اطاعت خداوند می گذراند. (پیامبر اعظم صلی الله علیه و آله )