بگذرد این روزگار تلخ تر از زهر
من هم تازه چادری شدم
ماجرای من از اونجایی شروع میشه که مادر من یه دختر خاله داره که 10 سالی هست که چادری شده من از طرز چادر سر کردنش واین که چه قدر قشنگ و منظم چادر سرش می کرد خیلی خوشم میومد حتی باعث شد که خواهر های دیگرش رو هم چادری کنه و آروم آروم روی بیشتر دخترخاله هاش هم اثر بزاره و اونا هم چادری شدند ( البته یکی از خاله های مادرم که پسرش هم شهید شده کلا از اول مومن ومقید بودن وهستن) اون خانوم هم مثل من اولش اصلا مقید نبود اما رشته ی دانشگاهش روش تاثیر گذاشت برای همین یک دفعه تغیبر کرد فقه و فلسفه می خوند. الان شاید نصف فامیلهای مادرم چادری هستند.
خلاصه من اول با دیدن دختر خاله ی مادرم به چادر علاقه مند شدم ( راسته که میگن مومن بعضی وقتها بدون اینکه بفهمه امر به معروف ونهی از منکر میکنه ) و خواستم که چادری بشم و همش به مادرم می گفتم که می خوام چادری بشم و مامانم بهم می گفت (این به خاطر سنته مدتی بگذره از سرت می افته) راستش خیلی تعجب نکردم از حرفش اخه برای مادرم از اول حجاب مهم نبود و این که مومن باید دلش پاک باشه رو همیشه میگه که من اصلا بهش عقیده ندارم اصلا مگه میشه ادم کسی رو دوست داشته باشه اما همیشه هر کاری میکنه برعکس قانونهای او باشه؟
صفحات: 1· 2