جانباز بدون درصدم باور کن
23 خرداد 1392 توسط 313
یک ساک پر از دارو و مرهم آورد
در سالن انتظارشبنم آورد
منشی پرسید نام؟ عباس…ولی در گفتن شهرتش نفس کم آورد
تاریخ سرافرازی او گم شده است
در حال، بُن ماضی او گم شده است
در شهر کسی نمی شناسد او را
پرونده جانبازی او گم شده است
از جاده و ریل مینویسد هر شب
با لهجه سیل مینویسد هر شب
غمنامه عاشقانه اش را دیگر
با خط بریل مینویسد هر شب
نه یار و ندیمه ای برایم بفرست
نه سور و ولیمه ای برایم بفرست
من درد تو را به جان خریدم اما دفترچه بیمه ای برایم بفرست
با پای پیاده آمدم باور کن
در آخر خط ممتدم باور کن
با سینه خردلی برایت خواندم
*جانباز بدون درصدم باور کن