دلنوشته من هنوز عاشقم
13 خرداد 1392 توسط 313
خستگی یک کوه بر شانههایم سنگینی می کند. لحظههایم به کندی
می گذرد و حس گنگ و غریبی به گلویم چنگ انداخته است.
با دلشورهها و دلواپسیها همراه شده ام.
شب، طوفان شن، جاده ای گم شده در غبار، …
پس خورشید مهربانی ات کی طلوع می کند؟ تو اینگونه می خواستی مرا؟
فانوس نگاهم را گم کرده ام… ادامه راه را نمی بینم. فکر می کنم قلبم
مزرعه است که بعد از هجوم تگرگ، دیگر چیزی برای از دست دادن ندارد.
از نو برایت می نویسم:
خستگی یک کوه بر شانههایم سنگینی می کند… اما من هنوز عاشقم.
اللهم عجل لولیک الفرج