دو ورق از روایت کربلای یک
خسته و تشنه کیسههای شن را پر میکردند تا از گزند ترکشهای توپ و خمپاره در امان باشند. سنگرها بدون سقف بود، چون نه فرصتی برای این کار بود و نه خبری از تدارکات.
دوربینم را برداشتم و به قصد روحیه دادن به بچهها و گرفتن عکس در مسیر خاکریز حرکت کردم… نمیدانم برای چند دقیقه چه شد که عراقیها جهنمی به پا کردند و آنچنان آتشی روی ما ریختند که مدتی درازکش روی زمین ماندم و با اصابت هر خمپاره و توپی، بالا و پایین میشدم. کمی آرامش که ایجاد شد، بلند شدم تا اطرافم را ببینم…، از موج انفجارها کمی گیج بودم.
دیدم بچههای زیادی به روی زمین افتادهاند. در همین زمان نگاهم به صورت نوجوانی افتاد که صورتش از برخورد خمپاره به نزدیکیش سیاه شده بود و ترکشهای آن، تمامی صورتش را گرفته بود. بیاختیار دوربینم را بالا آوردم و عکسی از او گرفتم. در حال حرکت بود و برای این که به زمین نیفتد، از لبههای سنگرهای شنی کمک میگرفت.
جلو رفتم، صدای زمزمهاش را میشنیدم؛ به آرامی میگفت: “آقا اومدم. حسین جان اومدم.”
وقتی به او رسیدم دیگر رمقی برایش باقی نمانده بود و به زمین افتاد. او را به آرامی بغل کردم. همچنان نجوا میکرد. با تمام وجود امدادگر را صدا زدم. صورتش را بوسیدم و به او گفتم: عزیزم! فدات بشم، چیزی نیست و ناامیدانه برگشتم و باز امدادگر را به یاری خواستم…
حالا اشکهایم با خونهای زلال او در هم آمیخته شده بود. دیگر نجوا نمیکرد و به آسمان چشم دوخته بود. امدادگر آمد؛ اما لحظهای بعد گفت: “کاری از دستم بر نمییاد، شهید شده، برادر زحمت میکشی ببریش معراج شهدا…!”
آنقدر سبک بود که به راحتی در بغلم جای گرفت و از زمین بلندش کردم. امدادگر با دست، محل معراج شهدا را نشان داد. قبل از این که او را در کنار سایر شهدا بگذارم. صورتش را بارها و بارها بوییدم و بوسیدم، به خدا بوی عطر گل یاس میداد!»[2]
رمز عملیات که نام مبارک قمر بنی هاشم علیه السلام باشد؛ سیدالشهدا سلام الله علیه، میشود آنجا نباشد؟ تشنه لب بروی عملیات و فرزند فاطمه سلام الله علیها آغوش برایت باز نکند؟ مگر میشود آخر؟!
میدانی اگر من و تو هم در عملیاتهای زندگی خود بلد باشیم چطور دلبری کنیم از اهل بیت، آغوششان شوق ما را خواهد داشت و میتوانی بگویی: «آقا اومدم. حسین جان اومدم!» باید از شهدا یاد بگیریم! این روزها، خیلی تشنه میشویم یا عباس! اما منتظر تشنگیهای ماه مبارکیم و رمز یا ابالفضل… تشنگیهای ماه رمضان و روضههای عطش یا عباس…
امشب یکی از رفیقان اشکمان، راهی کربلاست! کمی خودمانی به او میگویم که در روزهای عجیبی طلبیده شدی! شهدای تشنهلب کربلای یک را مهمان زیارتت کن! مَشدی باش و رمز «یا ابولفضل العباس» ماه مبارک ما را هم آنجا بگو… بگو که چقدر تشنهی روضهی عطشیم… و سلام ما را برسان!
منبع: http://hamghadameravi.blog.ir
صفحات: 1· 2