• تماس  

دو ورق از روایت کربلای یک

12 تیر 1392 توسط 313
«حوالی ظهر بود، گرما بیداد می‌کرد، دشمن که از ارتفاعات قلاویزان تارانده شده بود، با تمام قوا سعی در باز پس‌گیری ارتفاعات داشت… رزمنده‌ها که تمام شب مشغول عملیات بودند در این ساعات کمی خسته به نظر می‌آمدند. تدارکات نرسیده بود و بچه‌ها، تشنه بودند.


خسته و تشنه کیسه‌های شن را پر می‌کردند تا از گزند ترکش‌های توپ و خمپاره در امان باشند. سنگرها بدون سقف بود، چون نه فرصتی برای این کار بود و نه خبری از تدارکات.
دوربینم را برداشتم و به قصد روحیه دادن به بچه‌ها و گرفتن عکس در مسیر خاکریز حرکت کردم… نمی‌دانم برای چند دقیقه چه شد که عراقی‌ها جهنمی به پا کردند و آن‌چنان آتشی روی ما ریختند که مدتی درازکش روی زمین ماندم و با اصابت هر خمپاره و توپی، بالا و پایین می‌شدم. کمی آرامش که ایجاد شد، بلند شدم تا اطرافم را ببینم…، از موج انفجارها کمی گیج بودم.
دیدم بچه‌های زیادی به روی زمین افتاده‌اند. در همین زمان نگاهم به صورت نوجوانی افتاد که صورتش از برخورد خمپاره به نزدیکیش سیاه شده بود و ترکش‌های آن، تمامی صورتش را گرفته بود. بی‌اختیار دوربینم را بالا آوردم و عکسی از او گرفتم. در حال حرکت بود و برای این که به زمین نیفتد، از لبه‌های سنگرهای شنی کمک می‌گرفت.

جلو رفتم، صدای زمزمه‌اش را می‌شنیدم؛ به آرامی می‌گفت: “آقا اومدم. حسین جان اومدم.”
وقتی به او رسیدم دیگر رمقی برایش باقی نمانده بود و به زمین افتاد. او را به آرامی بغل کردم. همچنان نجوا می‌کرد. با تمام وجود امدادگر را صدا زدم. صورتش را بوسیدم و به او گفتم: عزیزم! فدات بشم، چیزی نیست و ناامیدانه برگشتم و باز امدادگر را به یاری خواستم…
حالا اشک‌هایم با خون‌های زلال او در هم آمیخته شده بود. دیگر نجوا نمی‌کرد و به آسمان چشم دوخته بود. امدادگر آمد؛ اما لحظه‌ای بعد گفت: “کاری از دستم بر نمی‌یاد، شهید شده، برادر زحمت می‌کشی ببریش معراج شهدا…!”
آن‌قدر سبک بود که به راحتی در بغلم جای گرفت و از زمین بلندش کردم. امدادگر با دست، محل معراج شهدا را نشان داد. قبل از این که او را در کنار سایر شهدا بگذارم. صورتش را بارها و بارها بوییدم و بوسیدم، به خدا بوی عطر گل یاس می‌داد!»[2]

رمز عملیات که نام مبارک قمر بنی هاشم علیه السلام باشد؛ سیدالشهدا سلام الله علیه، می‌شود آنجا نباشد؟ تشنه لب بروی عملیات و فرزند فاطمه سلام الله علیها آغوش برایت باز نکند؟ مگر می‎شود آخر؟!

می‌دانی اگر من و تو هم در عملیا‌ت‌های زندگی خود بلد باشیم چطور دلبری کنیم از اهل بیت، آغوششان شوق ما را خواهد داشت و می‌توانی بگویی: «آقا اومدم. حسین جان اومدم!» باید از شهدا یاد بگیریم! این روزها، خیلی تشنه می‌شویم یا عباس! اما منتظر تشنگی‌های ماه مبارکیم و رمز یا ابالفضل… تشنگی‌های ماه رمضان و روضه‌های عطش یا عباس…

امشب یکی از رفیقان اشکمان، راهی کربلاست! کمی خودمانی به او می‌گویم که در روزهای عجیبی طلبیده شدی! شهدای تشنه‌لب کربلای یک را مهمان زیارتت کن! مَشدی باش و رمز «یا ابولفضل العباس» ماه مبارک ما را هم آنجا بگو… بگو که چقدر تشنه‌ی روضه‌ی عطشیم… و سلام ما را برسان!

منبع: http://hamghadameravi.blog.ir

صفحات: 1· 2

مطلب قبلی
مطلب بعدی
 2 نظر

موضوعات: چفیه خاکی لینک ثابت

نظر از: هم‌قدم راوی [بازدید کننده]
هم‌قدم راوی

سلام. جسارت بنده رو باید ببخشید. اگر امکان ارسال خصوصی پیام بود، حتمن خصوصی می‌فرستادم. نیازی به نشر نبود.
به هر حال حلال بفرمایید و بسیار سپاسگذارم.
در پناه حضرت زهرا… یا علی

1392/04/15 @ 17:25
نظر از: هم‌قدم راوی [بازدید کننده] 
  • http://hamghadameravi.blog.ir>
هم‌قدم راوی

سلام. خدا قوت
از شما بزرگواران انتظار امامنتداری بیش از دیگران می‌رود. التماس دعا

1392/04/15 @ 01:32


فرم در حال بارگذاری ...

فید نظر برای این مطلب

درباره وبلاگ

همه عمر بر ندارم سراز این خمار مستی؛ که هنوز من نبودم که تو در دلم نشستی؛ تو نه مثل آفتابی، که حضور و غیبت افتد؛ دگران روند و آیند و تو.... همچنان که هستی؛ دل دردمند ما را، که اسیر توست یارا؛ .به وصال مرهمی نه، چو به انتظار خستی اللهم عجل لولیک الفرج

موضوعات

  • همه
  • سین یعنی سلامتی
  • حرفهای خودمونی
  • اخلاق
  • سیاسی
  • علمی
  • اجتماعی
    • زندگی
      • آشپزخونه من
      • نکات خانه داری
  • روانشناسی
    • مشاوره
  • احکام
  • پژوهشی
  • خبر خبر
  • پاتوق کتاب
  • چفیه خاکی
  • جام ولا
  • 30نما
  • شبهه
  • تاریخ نگاری
    • مناسبت روز
  • تصویر روز
  • معرفی نرم افزار
  • معرفی نرم فزار
  • خاطره نویسی

امکانات وب

كد تقويم

قالب وبلاگ


حرم فلش - ساعت فلش برای وبلاگ و سایت

آمارگیر

آمارگیر

قالب وبلاگ

آهنگ وبلاگ

نماز حاجت
  • کوثربلاگ سرویس وبلاگ نویسی بانوان
  • تماس