دیدار با خانواده جانبازی که 9سال است دخترش صدای او را نشنیده
درد امانش را بریده بود، اما بازهم لبخند زیبای رضایت برلبانش جاری بود،انگار همین دیروز بود که کوله اش را برداشت و بند پوتینهایش را بست و مشتاقانه بر بال فرشتگان به سوی دیار عاشقان رهسپار شد،و چه زیبا رفت آن جوان رعنا ورشید.
اما امروز از آن جوان رعنا و رشید،جسمی نحیف ورنجور برتخت آن خانه جلوه گری میکند ومی شودتلنگری به مسئولینی که شهدا و بازماندگان این قافله را تنها بر سردر کوچه ها وشهرهای صد هزار رنگ میشناسند.
همان مسئولینی که به قول برادرش او را جانباز 15% میدانند!! او که سالهاست از روی تخت اش حرکتی نکرده و دخترش ساجده که می گوید: 9سال است صدای بابا را نشنیده است.
وهمسر فداکارش که ما هرچه تلاش کردیم از سختی هایش بگوید،اما دعا به جان آقا می کند،همان آقای مهربانی که در وصف این فرشتگان زمینی می فرمایند: ((یکی از چیزهائی که همیشه احساس میکنم ،احترام به همسران جانبازان است. بعضی از این بانوان عزیز جوان رعنائی را که با او ازدواج کردند،ناگهان دیدند تبدیل شد به یک از پا افتاده و به یک جانباز اما آنها پذیرفته اندواستقبال کرده اند))
صفحات: 1· 2