روح بزرگ!
«یا لطیف»
گاهی وقتها دلام برای دلتنگ نبودن تنگ میشود.
همین!
هر بار که نیمهی پنهان ِماه چمران را میخوانم٬ بیشتر دلتنگ میشوم٬ آنوقت است که تنها خواب میتوانداشکهای ام را قطع کند!!!
“زندگیش را که نگاه میکنی، میبینی از اولش که راه افتاده، به هر کس که رسیده کف دستش چیزی گذاشته. نگاه که میکنی میبینی یک مسیر بلند است که تقریباً از پای تیر چراغ برق سرپولک شروع میشود و تا دانشگاه و بعد تا آمریکا و بعد مصر و لبنان و کردستان و جنوب میآید. در این مسیر بلند مصطفی چمران زندگیش را تکه تکه میکند و هر تکه را کف دست کسی میگذارد. گاه حتی کسی را پیدا نمیکند، تکهای را میکند و کف دست کاغذ میگذارد. انگار زندگی وزنههای مکرری است که او باید از خودش باز کند. گاه وزنهای را به من میدهد، گاه به تو. تا آنقدر سبک شود که بتواند تا بینهایت دنبال مرگ بدود؛ مرگی که به قول خودش از او فرار میکند…”
کسی که تمام زندگی را رقصیده باید رقصش در مقابل مرگ خیلی زیبا باشد… رقصی چنین میانهی میدانم آرزوست…
پینوشت: با وضو وارد شوید!