30 سال نفسهای به شماره افتاده
14 تیر 1392 توسط 313
به نام آنکه اشک را آفرید تا سرزمین وداع آتش نگیرد…
چرخش عقربه های ساعت روی دیوار و شمردن لحظه های سرشار از
نبودنت…
چشمانی منتظر و خشک شده بر در…
نفسهای به شماره افتاده در آرزوی رسیدن خبری…
کمری خم شده زیر آوار غمت…
شمارش روزها و شب ها و چهارم تیر…
بار دیگر برگ های تقویم یا بهتر بگویم روز شمار کوچک مادرت ورق خورد و ورق خورد تا رسید به چهارم تیر…
روزی که می رفت، محکم به آغوش اش کشیدی…
چشم هایت را از او دزدیدی تا مبادا اشک هایت را ببیند…
با هزاران امید و آرزو در دل، راهی اش کردی…
رفت و بغضی را که با سختی در گلویت نگه داشته بودی ترکید و اشک هایت بدرقه ی راهش شد…
آری! 30 سال پیش را می گویم…
صفحات: 1· 2