سلام بهار من !
ای زلال از زمزم !
با که بگویم رازِ مخوف تنهایی مبهمی که تا سالها با من بود و بی تو بیشتر و بیشتر؟ با که بگویم از دست هایی که هر غروب آدینه زیر چانه های فراق در پشت کوچه های این شهر آلوده ی زنگاری بی تاب تر می شود؟ از کدامین خامه بگویمت که لحظه لحظه از نوشتن از تو وا می ماند و هر بار هجوم افکار بی تو بودن، مأمن احساسم را شکنجه گاهی کرده است؟
با تو می گویم از تمام تلخکامی ها و خودکامگی هایم تمام سرودهای نخوانده ام و چشمهای ندیده ام از شعرهای که سروده نشد.
مرا در انتظار دیدن خود حل کن…ای سپید ترین غزلواره عدالت و عشق …
از جام معرفتت سیرابم کن تا دیگر از چشمه ناپاکی ها ، شهوت ها و شرارت ها ننوشم و فقط زلال آبی عشق به تو جانم را خنکا ببخشد .
ای قبله کعبه !
داد خواهی علیه کین و نفرتِ دنیای بی پناهی ها و آزردگی ها.آفرید تا غریق دریایی پلیدی را ناجی باشی. یک منجی برای بشارت آزادی و آزادگی. می دانم می آیی تا کدورتِ یک قرنِ پر از آشفتگی و ننگ را از لوح روزگار صیقل دهی.می دانی که این پیاله های کوچک و حقیر دنیای خواسته ها و آروزهای من ، گنجایش امواج بلند مرتبه درک کمال و خودسازی را ندارد . می بینی که کوچک می بنیم و کم می خواهم ، کم می بینم و کوچک می خواهم .
بزرگم کن ! دستی بکش بر سرم ! دعایی کن برایم و وجودم را به ذات بی پایان « یطهر کم تطهیرا » خودتان گره بزن .
ای نور چشم و ای راهنمای راه های پیش رو !
بنگر چگونه طاعتمان به رنگ ریا آغشته است . گدایی ما گدایی ریایی است . ما پرده های شرم و حیا را دریده ایم . ما غمزده ، نگاه به دستان تو بسته ایم . برما بیاموز تا علاج دل بیمار کنیم .صدایم کن ، بخوان مرا به صراط مستقیم انتظارت ، به لبیک هر لحظه و هر ثانیه ای که مرا به بهشت عرفات شناخت تو رهنمون سازد و از هر چه و هر کس که می خواهد ، این راه های جاهلانه ی دروغ ، کینه ، غضب ، خودخواهی و ظلم را پیش رویم بگستراند ، روی گردانم کن .
ای شمیم عطر ولایت ! دعایم کن تا از پیله من و منیت رها شوم ، پروانه شوم اوج بگیرم به سوی آن رخسار زیبا ، آن روی نورانی دوست داشتنی تو و به گلستان معارف زلال رحمانی تو و پدارن بزرگوارت .
ای پسر مشعر و منا
ای عزیز زهرا
دعایم کن…
صفحات: 1· 2