شروعی را به طلوع بشین.
11 دی 1391 توسط 313
روزهای زمستانی، خورشید از سرما زود غروب می کند.
در فصل برف ریزان
می توانی دوباره آغاز کنی
دیرتر از دیگری عبود و زودتر از خود گذری
لحظه ها از هر سو پر از عبور مهر
و نگاهی که پی یار آشناست
باری دگر شروعی را به طلوع بشین
هزار سپید چشم به راه دوست
که آمدنش را به عطر محبت خبر کند و بس….
به آمدن و ماندن او دل بسپار
که یار… یکباره مثل جرعه خشک در گلوی زمانه، گم می شود
کجای غرور خویش ایستاده ای، که دوست بی توست؟
رفتن را به باد بسپار، اگر به راستی… تنهایی!
.
.
.
یک دم پرحوصله تر، حضوری پررنگ تر
به دنبال سایبابی از عشق، تا نفسی در کنارت تازه کند….