شيوه هاي مبارزه ي سياسي امام کاظم عليه السلام
سيد بن طاووس چنين روايت کرده است که ياران و نزديکان امام (ع) در مجلس او حاضر مي شدند و لوح هايي در آستين ها داشتند. هرگاه او کلمه اي مي گفت يا در موردي فتوا مي داد، به ثبت آن مبادرت مي کردند.(3)
محور دوم: نظارت مستقيم بر پايگاه هاي مردمي و طرف داران و پيروان خود و هم آهنگي با آن ها و در پيش گرفتن مواضع سلبي و منفي در برابر حکومت، به منظور ناتوان کردن حکومت از نظر سياسي و بريدن از آن و حرام کردن تماس با آن و به محاکم دادگستري دولتي دعوي نبردن و شکايت نکردن، به منظور آماده کردن وسايل سقوط حکومت و نابود کردن آن از نظر سياسي.
چيزي که امام (ع) را دلير ساخت تا چنين موضع استواري داشته باشد، آن دگرگوني آشکار و گستردگي و انتشار پايگاه هاي مردمي ايشان بود. اين مطلب با جنبش امام (ع) و فعاليت هاي منفي او نسبت به حکومت منحرف عباسيان و فرا خواندن او در حرام دانستن ياري کردن حکومت در هر زمينه اي، هم آهنگ شده بود. موضع منفي امام در گفت و گو با يکي از اصحاب (صفوان) آشکار مي گردد:
-اي صفوان! همه چيز تو پسنديده است جز يک چيز.
-فدايت شوم، آن چيست؟
-کرايه دادن شترهايت به اين ستم کار؛ يعني هارون.
-به خدا سوگند، آن ها را از جهت تکبر و خودخواهي و يا شکار و سرگرمي کرايه نداده ام، بلکه براي اين راه (مکه) کرايه داده ام و خود همراهي با شتران را برعهده نمي گيرم بلکه غلامانم را با آنان مي فرستم.
-پس امام او را گفت: اي صفوان! آيا کرايه ات برعهده ي آنان است؟
-آري، فدايت گردم.
-آيا دوست مي داري زنده بمانند تا کرايه ي تو را بپردازند؟
-آري.
-پس فرمود: هر کس بقاي آنان را دوست داشته باشد از آنان است و هر کس از آنان باشد وارد آتش گردد.
امام علي (ع) علي بن يقطين، يکي از بزرگ ترين ياران خويش را از اين فرمان استثنا کرد و اجازه داد تا منصب وزارت در روزگار هارون عهده دار شود و پيش از او، منصب زمام داري را در ايام مهدي بپذيرد. او نزد امام موسي (ع) رفت و از او اجازه خواست تا استعفا دهد و منصب خود را ترک کند، اما امام (ع) او را از اين کار باز داشت و گفت: چنين مکن، ما به تو آموخته شده ايم و برادران تو به سبب تو عزت دارند و به تو افتخار مي کنند. شايد به ياري خدا بتواني شکسته اي را درمان کني و دست بينوايي را بگيري يا به دست تو مخالفان خدا درهم شکنند. اي علي! هر کس مؤمني را شاد سازد، اول خداي را، دوم پيامبر و در مرحله ي سوم ما را شاد کرده است.
محور سوم: بيدار کردن وجدان انقلابي امت از راه تشويق آنان براي شورش و مبارزه: علويان، شورش و مبارزه را به کار گرفتند تا وجدان و اراده ي اسلامي را از سقوط در برابر حکام منحرف، نگاه دارند. در اين ميان پيشوايان معصوم (عليهم السلام) نيز از متعهدان اين راه و روش پشتيباني مي کردند.
سيره ي امام
امام کاظم (ع) هرگز در برابر طاغوت ها سر خم نکرد و تسليم آن ها نشد، بلکه درست در مقابل آن ها گام برمي داشت و به دليل تحمل و مقاومت و ترش رويي و گرفته خاطر بودن از کارهاي ناشايست آن ها به او کاظم مي گفتند؛ چنان که اميرمؤمنان علي (ع) فرمود: پايين ترين درجه ي نهي از منکر آن است که انسان به چهره ي خشم آلود با گنه کاران برخورد کند.(4)
موضع گيري امام کاظم (ع) در برابر طاغوت ها به قدري قاطع و جدي بود که آن حضرت يکي از شاگردانش به نام «زياد بن سلمه» را از همکاري با دستگاه طاغوت نهي کرد. او گفت: من عيال مند و آبرومندم و نيازم باعث شده که در دستگاه آن ها کارم کنم تا مخارج زندگي خويش را تأمين نمايم. امام به او فرمود: هر گاه من از بالاي ساختمان بر زمين سقوط کنم و قطعه قطعه شوم، برايم بهتر است از اين که عهده دار کاري از کارهاي آن ها گردم يا بر فرش يکي از آن ها گام بگذارم.(5)
سيره ي امام کاظم (ع) نشان مي دهد آن جا که بحث دفاع از دين مطرح است امام تا مرز شهادت پيش مي رود و ذره اي سياسي کاري و تساهل و سازش در جود مبارکش پيدا نمي شود. امام، از دو سلاح تقيه و زندان براي دفاع از دين استفاده مي کند و در جاهايي که دستش باز باشد به ترويج و اقامه ي احکام دين مي پردازد. آن چه به نام مدارا و تساهل در زندگي امام کاظم (ع) رخ داده، به زندگي شخصي و گذشت و ايثار آن حضرت مربوط است. نمونه هاي زير گوشه اي از برخورد امام کاظم (ع) در جهت عزت و صلابت ديني، اقامه ي عدل و برپايي حدود الهي است.
1-صلابت در اجراي حدود
يکي از ويژگي هاي مهم حکومت اسلامي، اجراي حدود الهي بدون هيچ ملاحظه و مسامحه است. اگر در حکومتي حدود الهي براي توده ي مردم که دستشان به جايي نمي رسد به شديدترين وجه جاري شود ولي وقتي که نوبت به دانه درشت ها مي رسد، هزار و يک حيله براي تخفيف مجازات آنان به کار رود، آن نظام از اسلام دور شده است. امام کاظم (ع) درباره ي اجراي حدود مي فرمايد: منفعت اقامه ي حد براي خداوند در روي زمين از بارش چهل روز براي باران بيشتر است. و اين که در قرآن آمده است: «يحيي الارض بعد موتها؛ خداوند زمين مرده را زنده مي کند»، منظور زنده کردن به وسيله ي قطرات باران نيست، بلکه منظور اين است که خداوند مرداني را در روي زمين برمي گزيند تا عدالت را برپا دارند و با اقامه ي عدل، زمين را زنده کنند.(6)
اسحاق بن عمار مي گويد: «از امام موسي بن جعفر (ع) در مورد چگونگي و کيفيت اجراي حد بر شخص زناکار پرسيدم، فرمود: شديدترين نوع تازيانه بر او زده شود.»(7)
2- ممنوعيت بازي با مقدسات
امام موسي بن جعفر (ع) مي فرمايد: «اگر کسي نزد حاکم فاسقي برود و براي اين که دنيايش آباد شود، آياتي از قرآن را برايش بخواند، براي هر حرفي که از دهانش خارج مي شود، ده بار لعنت مي شود.»(8)
پاسداري از سنگر امامت و گسترش زمينه ي قيام همگاني
امام کاظم (ع) با وجود فعاليت هاي علمي و تربيت شاگردان و دانشمندان بسيار، مانند ساير ائمه ي بزرگوار به فعاليت هاي سياسي نيز مشغول بودند و با حکام جور مبارزه مي کردند؛ از جمله:
1- رسيدگي و نظارت مستقيم بر نيروهاي طرف دار خود و هم آهنگ ساختن آنان در موضع گيري منفي در برابر حکومت عباسي.
2- امام (ع) به طرف داران خود دستور مي داد تا هرگونه معامله و رابطه اي را در هر سطحي با حکومت عباسي قطع کنند.(9)
3- مبارزه با تجمل پرستي خلفا: اخلاق و سيره ي امام کاظم (ع) در مبارزه با تجمل پرستي خلفاي بني اميه و بني عباس و وابستگان، آنان شنيدني است. حاکمان و واليان اين دو طايفه، ماليات و خراجي را که از مردم مي گرفتند به جاي مصرف در عمران و آبادي کشور و رفاه مردم، صرف عياشي و بناي کاخ هاي مجلل و اشرافي مي نمودند.
در روايات تاريخي آورده اند که: هارون، کاخ مجللي در بغداد ساخت و براي نشان دادن عظمت و شکوه ظاهري خود، موسي بن جعفر (ع) را بدان جا برد و در حالي که مست قدرت بود با لحني آميخته با تکبر پرسيد: اين قصر چگونه است؟ فرمود: خانه ي فاسقان است؛ همان کساني که خداوند درباره شان فرموده است: «به زودي کساني را که در روي زمين به ناحق تکبر مي ورزند از ايمان به آيات خود منصرف مي سازيم، (به طوري که) اگر هر آيه و نشانه اي را ببينند به آن ايمان نمي آورند و اگر راه هدايت را ببينند آن را راه خود انتخاب نمي کنند و اگر طريق گمراهي را ببينند آن را برمي گزينند. (همه ي اين ها) براي اين است که آيات ما را تکذيب کردند و از آن غافل بودند.»(10)
- هارون که از پاسخ امام (ع) سخت ناراحت شده بود با التهاب پرسيد: پس اين خانه از آن کيست؟
- امام فرمود: اين خانه پس از زماني از آن شيعيان ماست ولي (در شرايط فعلي) مايه ي فتنه و آزمايش ديگران است.
- هارون: (اگر از آن شيعيان است) پس چرا صاحب خانه، آن را باز نمي ستاند؟
- امام: در حال عمران و آبادي از صاحبش گرفته شد و تا آباد نگردد آن را پس نمي گيرد.(11)
4- عبادت: هر انساني که خدا را به خوبي بشناسد عبادتش بيشتر و کامل تر مي شود. به همين دليل عبادت امام کاظم (ع) يکي از ويژگي هاي مهم آن حضرت به شمار مي رود و سلاحي کارساز در برابر خدعه هاي هارون بود. در زيارت نامه ي آن بزرگوار چنين مي خوانيم: «درود بر موسي بن جعفر(ع)، آن که شب را تا سحرگاه با عبادت و استغفار پياپي زنده مي داشت، هم پيمان سجده و گريه هاي سرشار و مناجات بسيار و ناله و زاري پيوسته بود.»(12)
هنگامي که به دستور هارون به زندان افتاد، عرض کرد: «پروردگارا! مدت ها بود از تو مي خواستم مرا براي عبادت خويش فراغت دهي، اينک خواسته ام را برآوردي، پس تو را بر اين امر سپاس مي گويم.»(13)
نفوذ سياسي امام در دستگاه خلافت
در ميان نزديک ترين افراد دستگاه هارون، شيعيان وجود داشتند. حق و حقيقت، خودش يک جاذبه اي دارد که نمي شود از آن غافل شد. «علي بن يقطين» وزير هارون و شخص دوم مملکت است، ولي شيعه است و در جهت اهداف امام موسي بن جعفر (ع) حرکت مي کند، اما ظاهرش با هارون است.
در ميان افراد فعال در دستگاه هارون اشخاصي بودند که آن چنان مجذوب و شيفته ي امام بودند که حد نداشت، ولي هيچ گاه جرأت نمي کردند با امام تماس بگيرند.(14) بعضي از اين افراد و گروه ها عبارت اند از:
برامکه: گروهي از مورخان به اشتباه معتقدند که «برامکه» از امام هفتم سعايت مي کردند و در قتل آن حضرت دست داشتند. با دقت در کتاب هاي تاريخي معتبر، اشتباه آنان معلوم مي گردد و حقيقت، در شيعه بودن خاندان برامکه و دوستي آنان با امام جلوه گر است. شايد يکي از علل نابودي برامکه و قتل عام آنان، روابط ايشان با خاندان علوي بود.
همسر هارون: همسر خليفه ي ستم گر، زني پاک دامن و دوست دار علي (ع) و خاندان علوي بود و خود را موظف به ياري امام موسي بن جعفر (ع) مي دانست و گاهي سکه هاي زرين فراواني را به طور مخفيانه براي امام ارسال مي داشت و حتي يکي دو مرتبه هم هارون او را سرزنش کرد، اما وي تقيه و انکار نمود.
وزير و مشاور خليفه: حکومت عباسي از روابط مردم با خاندان امامت و عصمت جلوگيري مي کرد و تماس با فرزند بزرگوار اسلام و کسب فيض از آن منبع نور در پيش گاه خليفه، جرمي نابخشودني محسوب مي گرديد، اما از آن جا که حق هميشه پيروز است، مشاور دستگاه حاکم از ارادت مندان امام هفتم است.(15)
مقام والاي علي بن يقطين، يار مخلص امام کاظم (ع) بر کسي پوشيده نيست. او همان کسي است که حضرت موسي بن جعفر (ع) در شأنش فرمود: «يا علي: ان لله تعالي اولياء مع اولياء الظلمه، ليدفع بهم عن اوليائه و انت فيهم يا علي؛(16) همانا خداوند را دوستاني است که با ظالمان طرح دوستي مي ريزند تا بدين وسيله بتوانند از اولياي خدا دفع ظلم کنند و تو از جمله ي آنان هستي.»
بديهي است که وجود اين اشخص در درباره و تحف و هدايايي را که براي امام ارسال مي داشتند در کار تبليغات و مبارزات شيعيان بسيار مؤثر بود.
قيام هاي علويان
1- فاجعه ي فخ
غم بارترين حادثه و فاجعه اي که جهان اسلام در سال 169 هجري با آن روبرو شد همان پيش آمد ناگوار فخ بود که با حادثه ي کربلا، در دردها و آلامش برابري مي کرد، زيرا در اين فاجعه، حرمت پيامبر (ص) و عترت و اولادش از ميان رفت. عباسيان در اين فاجعه، سرهاي علويان را بر روي نيزه ها کردند و همراه اسيران در ميان شهرها گرداندند و بدن هاي پاکشان را روي زمين افکندند، بدون آن که دفن کنند.
پرچم دار اين قيام بزرگ، حسين بن علي بن حسن بن حسن بن علي ابن ابي طالب (ع) بود که عبادت و بندگي پدر و مادرش، آنان را به «زوج الصالح» مشهور ساخته بود. بخشندگي، سخاوت مندي، عبادت پيشگي و اوصاف پسنديده و نيک وي موجب شد تا علويان و مردم حجاز او را رهبر قيام خود بدانند.
قيام حسين بن علي، شهيد فخ، در پي برخورد نارواي والي مدينه با علويان بود که بدون هيچ گونه برنامه ريزي قبلي و هم آهنگي با نواحي ديگر آغاز گرديد. بيشتر علويان و فقها و زهاد مدينه با وي بيعت کردند. حسين، مردم را به کتاب خدا و سنت رسول خدا (ص) و رضايت از خاندان رسول، دعوت و کلمه ي «حي علي خير العمل» را که شعار شيعه شده بود در اذان وارد کرد. برخورد ياران حسين با سربازان والي شهر موجب فرار کارگزاران عباسي شد و شهر به دست حسين و يارانش افتاد. حسين با جمعي از يارانش خدمت امام کاظم (ع) رسيدند و مقصود و برنامه خود را اعلام نمودند. امام رو به او کرد و گفت: «تو به طور مسلم کشته مي شوي، پس شمشيرها را تيز کن، زيرا اين مردم فاسق اظهار ايمان مي کنند اما در دل، دورويي و شرک خود را پنهان مي دارند.»(17)
امام کاظم (ع) با وي بيعت نکرد ولي او را به دقت عمل و آمادگي فرا خواند و از اعتماد به مردم فاسق و منافق برحذر داشت و خبر شهادتش را به وي داد.(18)
حسين، با سيصد نفر از يارانش از مدينه ي منوره به سوي مکه حرکت کرد و ارتش عباسي در محل فخ راه را بر او و يارانش بستند. ابتدا فرمانده ي لشکر عباسي، حسين را به هديه و امان فرا خواند ولي او نپذيرفت، لذا پيکار در صبح روز هشتم ذي الحجه سال 169 هجري از سوي سپاهيان عباسي آغاز شد. حسين و يارانش در يک عمليات غافلگيرانه از دو سوي مورد حمله قرار گرفتند، آنان با کمال شهامت و دلاوري جنگيدند ولي از همه طرف محاصره شدند و حسين و بسياري از يارانش کشته و زخمي شدند و بار ديگر حادثه ي کربلا تکرار شد. سرهاي شهدا را بريدند و سه روز جنازه ي شهدا بر روي زمين باقي ماند.(19)
اگرچه قيام حسين به شکست منجر شد ولي پي آمد آن در قيام هاي ديگر تبلور يافت.
امام موسي کاظم (ع) در برابر فرماندهان عباسي از حسين دفاع کرد و فرمود: «از اين جهان رفت در حالي که مسلمان، صالح و روزه دار بود و امر به معروف و نهي از منکر مي کرد و در ميان خاندان ما همانندش نبود.»(20)
2- قيام ادريس بن عبدالله در مغرب
يکي از زخمي هاي واقعه ي فخ، ادريس بن عبدالله بن حسن بن حسن (ع) برادر نفس زکيه بود. وي پس از مراسم حج، به همراه حجاج مصر و افريقيه به همراه راشد اوربي، غلام خود، از راه دريا به مصر رفتند. در مصر، عامل بريد مصر، مردي شيعي به نام واضح بود که به ادريس و غلامش کمک کرد تا از دست مأموران بازرسي راه ها به سلامت نجات يابند.(21) ادريس پس از اقامتي کوتاه در قيروان به سوي مغرب رفت و با کمک راشد، غلام خود، موفق شد در رمضان سال 172 هجري از قبيله ي بربر اوربه براي خود بيعت بگيرد. وي در خطبه ي بيعت خود بر عمل به کتاب خدا و سنت رسول الله(ص) و برقراري عدالت و مساوات و جهاد با دشمنان خدا و گناه کاران و امر به معروف و نهي از منکر تأکيد کرد. پافشاري ادريس در برقراري عدالت و مساوات به سبب نياز اجتماعي بربرها بود، زيرا آنان از ستم گري و تعصب و تبعيضات واليان عرب به شدت ناراضي و آماده ي مخافت بودند. ارديس با همکاري قبايل بربر، بر شهرهاي مغرب اقصي تا اقيانوس اطلس (حدود مراکش کنوني) دست يافت.(22)
هنگامي که اخبار شکل گيري دولت ادريس به هارون رسيد، با يحيي برمکي در اين باره مشورت کرد. يحيي پيشنهاد کرد يکي از متکلمان و فقهاي زيدي به نام سليمان بن جرير مشهور به شماخ را به عنوان طبيب به نزد ادريس بفرستد تا وي را مسموم کند. هارون نيز با وعده ي پاداشي بزرگ، سليمان بن جرير را به نزد ادريس فرستاد. متکلم زيدي نزد ادريس تقرب يافت تا سرانجام روزي به دور از چشم راشد، در ربيع الاول سال 177 هجري، وي را مسموم کرد و پا به فرار گذاشت.(23)
راشد با کمک رؤساي قبايل بربر اداره ي حکومت و دولت ادريسيان را برعهده گرفت تا هنگامي که پسر ادريس به سن يازده سالگي رسيد. در اين هنگام با توطئه ي کارگزاران عباسي در آفريقا، راشد نيز به قتل رسيد و از سال 188 هجري ادريس دوم راه پدر را ادامه داد و در سال 213 هجري از دنيا رفت و فرزندان او نسل اندر نسل تا سال 363 هجري بر مغرب حکومت کردند.
بدين سان با فرار ادريس به مغرب، دولت ادريسيان شکل گرفت و آنان موجبات گسترش اسلام و فرهنگ و رونق اقتصادي آن را در مغرب در ميان قبايل تازه مسلمان بربر فراهم آورده و نخستين سلسله ي شيعي را در جهان اسلام، عبدالله بن معاويه، تشکيل دادند.(24)
3- قيام يحيي بن عبدالله در ديلم
يحيي بن عبدالله بن حسن بن حسن (ع) يکي از ياران و راويان امام صادق (ع) و به عقيده ي ابوالفرج اصفهاني، از نظر مذهبي، مردي خوش عقيده بود. وي در قيام فخ، زخمي و متواري شد و سرانجام به سرزمين ديلم در شمال قزوين رفت. (25) يحيي در سال 176 هجري با کمک پادشاه جستاني منطقه ي ديلم قيام کرد. مردم شهرها و ولايات شمال و جنوب البرز به وي گرويدند و چنان دامنه ي قيام وي گسترش يافت که هارون، فصل بن يحيي برمکي را به اين منطقه فرستاد تا به هر شکل ممکن، يحيي بن عبدالله را آرام سازد. فضل، نامه اي بر استمالت وي نوشت و يحيي را دعوت به آرامش کرد. وي چون پراکندگي و اختلاف ميان ياران خود را مشاهده کرد، دعوت فضل را پذيرفت، به شرطي که هارون به خط خويش امان نامه اي با گواهي فقيهان و قاضيان بغداد برايش بفرستد. هارون نيز پذيرفت و امان نامه اي براي وي فرستاد. يحيي به همراه فضل به بغداد رفت و هارون هدايايي به وي داد و پس از مدتي فضل وي را رها ساخت و يحيي به حجاز بازگشت. ولي چندي نگذشت که هارون، يحيي را از حجاز طلبيد و او را به زندان افکند و بر او سخت گرفت تا از دنيا رفت.(26)
يحيي بن عبدالله، از شاگردان امام صادق (ع) و شيعه ي راستين وي بود. وي در ديلم پيروان بسياري پيدا کرد و با عالماني که همراه وي بودند اسلام را در اين منطقه گسترش دادند و بر اثر مساعي وي بود که تشيع به اين منطقه راه يافت و پس از آن علويان بسياري به اين منطقه مهاجرت کردند و به ترويج تشيع همت گمارند. با ولايت عهدي امام رضا (ع) سادات علوي به نواحي ري و عراق و قومس رفتند و با شهادت آن حضرت، آنان به کوهستان هاي ري و ديلم و طبرستان متواري، يا در اين مناطق شهيد شدند و يا سکونت اختيار کردند.(27)
مبارزات علويان
در دوران حکومت هارون، علويان دوره اي بس دشوار و توان فرسايي را سپري مي کردند، زيرا آنان در برابر جو اختناق و ارعاب نظام حاکم سر تسليم فرود نمي آوردند و بدين دليل آنان را در زندان هاي مخوف بني عباس مي انداختند و شکنجه مي کردند. بدين سان حاکمان بني عباس بسياري از علويان را به شهادت رساندند. اين امر خود نشانه اي است از نيرو و شوکت مبارزان مکتبي و دليلي است بر تهديد نظام حاکم از سوي ايشان. هم چنين مي توان با اتکا بر اين دليل به عمق مصيبت ها و فجايعي پي برد که اين بيت پاک از ناحيه ي بني عباس و در راه تحقق رسالت و مکتب الهي متحمل شدند.
از اين روست که مي بينيم تأکيد رسول خدا(ص) بر اهتمام به اهل بيت خود و نيز قلمداد کردن آن ها به عنوان وارثان خويش و محور اهل حق قرار دادن آنان و گفتن اين نکته که: «حکايت اهل بيت من، همچون حکايت کشتي نوح است که هر کس بر آن سوار شد، نجات يافت و آن که از آن عقب ماند، غرق و نابود شد»، بدون دليل و بيهوده نبوده است.
داستان زير، برخي از دشواري هاي بزرگ خاندان رسول خدا و فرزندان فاطمه و علي (عليهم السلام) را به خوبي بيان مي کند:
از عبيدالله بزاز نيشابوري که فردي مسن بود، روايت شده است که گفت: ميان من و حميد بن قحطبه ي طائي طوسي، معامله اي بود. روزي براي ديدنش به سوي او سفر کردم. خبر آمدن من به گوش او رسيده بود و وي در همان وقت و در حالي که هنوز من جامه ي سفر بر تن داشتم و آن را عوض نکرده بودم، مرا احضار کرد. آن هنگام، ماه رمضان و موقع نماز ظهر بود. چون پيش او رفتم وي را در اتاقي ديدم که در آن آب جريان داشت. بر او سلام کردم و نشستم. او نشست و آفتابه اي آورد و دست هايش را شست و مرا نيز فرمود که دست هايم را بشويم. آن گاه سفره ي غذا گستردند. من از ياد بردم که روزه هستم و اکنون هم ماه رمضان است، اما بعدا اين موضوع را به ياد آوردم، دست از خوردن کشيدم. حميد از من پرسيد: چه شد، چرا نمي خوري؟ پاسخ دادم: اي امير! ماه رمضان است و من نه بيمارم و نه عذر ديگري دارم تا روزه ام را بشکنم و شايد امير عذر يا بيماري داشته باشد که روزه نگرفته است.
امير پاسخ داد: من علت خاصي براي افطار روزه ندارم و از سلامت نيز برخوردارم. سپس چشمانش پر از اشک شد و گريست. پس از آن که امير از خوردن فراغت يافت، از او پرسيدم: موجب گريستن شما چيست؟ پاسخ داد: هارون الرشيد هنگامي که در طوس بود، در يکي از شب ها مرا خواست. چون بر او وارد شدم، ديدم رو به رويش شمعي در حال سوختن است و شمشيري سبز و آخته نيز ديده مي شود. خدمتکار او هم ايستاده بود. چون در برابرش ايستادم سرش را بالا گرفت و پرسيد: از امير المؤمنين چگونه اطاعت مي کني؟ پاسخ دادم: با جان و مال. هارون سر به زير افکنده و به من اجازه ي بازگشت داد.
از رسيدنم به منزل مدتي نگذشته بود که دوباره فرستاده ي هارون به نزد من آمد و گفت: اميرالمؤمنين با تو کار دارد. پيش خود گفتم: به خدا سوگند، مي ترسم هارون عزم کشتن مرا کرده باشد، اما چون نگاهش به من افتاد، شرمنده شد. دوباره در برابر هارون قرار گرفتم. از من پرسيد: از اميرالمؤمنين چگونه اطاعت مي کني؟ گفتم با جان و مال و خانواده و فرزند. هارون تبسمي کرد و سپس به من اجازه داد که برگردم. چون به خانه رسيدم، مدتي سپري نشد باز پيک هارون به دنبالم آمد و گفت: اميرالمؤمنين با تو کار دارد. من باز در پيش گاه هارون حاضر شدم. او که به همان حالت گذشته اش نشسته بود، از من پرسيد: از اميرالمؤمنين چگونه اطاعت مي کني؟ گفتم: با جان و مال وخانواده و فرزند و دين. هارون خنديد و آن گاه به من گفت: اين شمشير را بگير و آن چه اين خادم به تو دستور مي دهد انجام بده.
خادم، شمشير را گرفت و به من داد و مرا به خانه اي که در آن قفل بود، در را گشود، ناگهان در وسط اتاق با چاهي رو به رو شديم. هم چنين سه اتاق ديدم که در همه ي آن ها قفل بود. خادم در يکي از اتاق ها را گشود. در آن اتاق با بيست تن از افراد کهن سال و جوان مواجه شديم که همگي به زنجير بسته شده بودند و موها و گيسوانشان، روي شانه هايشان ريخته بود. خادم به من گفت: اميرالمؤمنين تو را به کشتن اينان فرمان داده است. همه ي آن ها علوي و از تبار علي و فاطمه بودند. خادم يکي يکي آن ها را نزد من مي آورد و من هم سرهاي آن ها را به شمشير مي زدم، تا آن که آخرين آنها را نيز گردن زدم. سپس خادم جنازه ها و سرهاي کشتگان را در آن چاه انداخت. آن گاه خادم در اتاق ديگري را گشود. در آن اتاق هم بيست تن از افراد علوي از تبار علي و فاطمه به زنجير بسته شده بودند. خادم به من گفت: اميرالمؤمنين تو را فرموده است که اينان را بکشي. آن گاه خود يکي يکي آن ها را به نزد من مي آورد و من گردن آن ها را مي زدم و او هم سرها و جنازه هاي آن ها را در آن چاه مي انداخت، تا آن که همه ي آن بيست تن را هم کشتم. سپس در اتاق سوم را گشود و در آن هم بيست نفر از تبار علي و فاطمه، با موها و گيسوان پريشان، به زنجير بودند. خادم به من گفت: اميرالمؤمنين فرموده است که اينان را بکشي. آن گاه يکايک ايشان را نزد من مي آورد و من هم آن ها را گردن مي زدم و او هم سرها و جنازه هايشان را در آن چاه مي انداخت. نوزده نفر از آن ها را گردن زده بودم و تنها پيري از آن ها باقي مانده بود.
آن پير مرا گفت: نفرين بر تو اي بدبخت! روز قيامت هنگامي که تو را نزد جد ما رسول خدا(ص) بياورند تو چه عذري خواهي داشت که شصت نفر از فرزندان آن حضرت را که زاده ي علي و فاطمه بودند، به قتل رساندي؟ پس دو دست و شانه هايم به لرزه افتاد. خادم، خشمناک به من نگريست و مرا از ترک وظيفه ام منع کرد.پس نزد آن پير آمدم و او را هم کشتم و خادم جسد او را نيز در آن چاه افکند. اکنون با اين وصف که من شصت تن از فرزندان رسول خدا (ص) را کشته ام، روزه و نماز من چه سودي برايم خواهد داشت؛ حال آن که ترديد ندارم که در آتش، جاودان خواهم ماند.(28)
مرارت ها و شهادت امام
رنج ها و غم هاي امام موسي بن جعفر (ع) بعد از فاجعه ي کربلا، دردناک تر و شديدتر از ساير ائمه (عليهم السلام) بود. هارون الرشيد همواره در کمين ايشان بود، اما نمي توانست به آن حضرت آسيبي برساند. شايد او از ترس اين که مبادا سپاهيانش در صف ياران آن حضرت درآيند، از فرستادن آنان براي دست گيري و شهيد کردن امام، خودداري مي کرد.
علي بن يقطين، وزير هارون الرشيد و جعفر بن محمد بن اشعث، وزير ديگر هارون، هر دو شيعه بودند. هم چنين بزرگ ترين واليان و کارگزاران هارون در زمره ي هواخواهان اهل بيت (عليهم السلام) بودند. از اين رو هارون خود شخصا به مدينه رفت تا امام کاظم(ع) را دست گير کند. نيروهاي مخصوص هارون به اضافه ي سپاهي از شعرا و علماي درباري و مشاوران، او را در اين سفر همراهي مي کردند و ميليون ها درهم و دينار از اموالي که از مردم به چپاول برده بود، با خود حمل مي کرد و به اطرافيان خود بابت حق السکوت، بذل و بخشش مي نمود. در اين ميان به رؤساي قبايل و بزرگان و چهره هاي سرشناس مخالف، توجه و رسيدگي بيشتري نشان مي داد.
هارون الرشيد عازم مدينه شد تا بزرگ ترين مخالف حکومت غاصبانه ي خويش را دست گير کند. ابتدا هارون چند روزي نشست. مردم به ديدنش مي آمدند و او هم به آن ها حاتم بخشي مي کرد تا آن جا که شکم هاي برخي از مخالفان را که مخالفت آنان با حکومت جنبه ي شخصي و براي رسيدن به منافع خاصي بود، سير کرد. سپس عده اي را مأموريت داد تا در شهرها بگردند و بر ضد مخالفان حکومت تبليغات به راه اندازند. او هم چنين شاعران و مزدوران درباري را تشويق کرد که در ستايش او شعر بسرايند و بر حرمت محاربه با هارون فتوا دهند. بعد هارون قدرت خود را پيش ديدگان مردم مدينه به نمايش گزارد تا کسي انديشه ي مبارزه با او را در سر نپروراند.
هنگامي که همه ي شرايط براي هارون آماده شد، شخصا به اجراي توطئه ي خويش پرداخت. او به مسجد رسول خدا(ص) رفت و به سوي قبر پيامبر(ص) حرکت کرد و گفت: السلام عليک يا رسول الله! هارون در واقع با اين کار مي خواست شرعي بودن جانشيني خود را اثبات کند و آن را دليلي صحيح براي زنداني کردن امام جلوه دهد.
اما امام اين فرصت را از او گرفت و صف ها را شکافت و به طرف قبر پيامبر(ص) آمد و به آن قبر شريف رو کرد و در ميان حيرت و خاموشي مردم بانگ برآورد: السلام عليک يا رسول الله! السلام عليک يا جداه!
امام کاظم (ع) با اين بيان مي خواست بگويد: اي حاکم ستم گر! اگر رسول خدا پسرعموي توست و تو مي خواهي بر اساس اين پيوند نسبي، شرعي بودن حکومت خود را اثبات کني، بايد بداني که من بدو نزديک ترم و آن حضرت، جد من است. بنابر اين من از تو به جانشيني و خلافت آن بزرگوار شايسته ترم!
هارون، مقصود امام را دريافت و در حالي که مي کوشيد تصميم خود را براي دست گيري امام کاظم توجيه کند، گفت: اي رسول خدا! من از تو درباره ي کاري که قصد انجام آن را دارم، پوزش مي خواهم. من قصد دارم موسي بن جعفر را به زندان بيفکنم، چون او مي خواهد ميان امت تو اختلاف و تفرقه ايجاد کند و خون آن ها را بريزد. چون روز بعد فرا رسيد، هارون، فضل بين ربيع را مأمور دست گيري امام کاظم (ع)کرد. فضل نيز دستور داد او را دست گير و زنداني کنند.
دشمن بود آگاه زمعصومي من
بيت الحرم آشفته زمحرومي من
من از غل و زنجير ننالم اما
زنجير کند ناله به مظلومي من
پي نوشت :
1- محمد معروف به مهدي (169-158 هـ ق).
2- رجال کشي، ص 172.
3- شيخ عباس قمي، انوارالبهيه، ص 91.
4- محمد محمدي اشتهاردي، سيره ي چهارده معصوم، ص 611.
5- همان.
6- فروع کافي،ج 7، ص 174.
7- همان، ص 183.
8- اختصاص، ص 262.
9- تاريخ اسلام، چاپ سپاه پاسداران، ص 167-165.
10- اعراف (7) آيه ي 146.
11- بحارالانوار، ج 48، ص 138؛ به نقل از: تاريخ اسلام، چاپ سپاه پاسداران، ص 173-172.
12- شيخ عباس قمي، انوار البهيه، ص 188.
13- بحار الانوار، ج8 و ارشاد شيخ مفيد، ص 300، به نقل از: تاريخ اسلام، چاپ سپاه پاسداران، ص 175.
14- سيري در زندگاني امام هفتم موسي بن جعفر، ص 187.
15- همان، ص 190.
16- به نقل از: منصور کريميان، زندگاني امام موسي کاظم (ع)، ص 60.
17- باقر قرشي، تحليلي از زندگاني امام کاظم (ع)، ج 1، ص 524.
18- ابوالفرج اصفهاني، مقاتل الطالبيين، ص 376.
19- همان، ص 367.
20- همان، ص 380.
21- ابن غداري، البيان المغرب، جزء اول، ص 83.
22- همان، ص 210.
23- ابوالفرج اصفهاني، مقاتل الطالبيين، ص 408.
24- حسين مونس، تاريخ المغرب و حضارته، ج 1، ص 410.
25- ابوالفرج اصفهاني، مقاتل الطالبيين، ص 388.
26-تاريخ طبري، جزء ششم، ص 449.
27- مولانا اولياء الله، تاريخ اديان، ص 62.
28- بحار الانوار، ج 48، ص 178-176.
صفحات: 1· 2