عهدی دوباره
خدا را آواز در سر آغاز
سوگند به قلم و آنچه می نویسد.
اینها نوشته های عاشق نا آرام توست که راه رسیدن به تو را بلد نیست.
نازنین من؛ مدتها است که از رفتن تو می گذرد و حالا دستان پر تمنایم نمی دانند در کدامین وادی به دنبال عشق تو باشند. هنوز هم عاشقت هستم و با تو دعای عهد را زمزمه می کنم.
تا واپسین دم حیاتم منتظرم.
قسم به صداقت چشمانت به آمدنت ایمان دارم و دلپذیری امید را می فهمم اگر گمانم به آمدنت نبود، هرگز این واژه ها را بر صفحه بی احساس کاغذ نمی نوشتم.
بدان آنقدر منتظرت مانده ام که همه درها و ساعت ها مرا می شناسند.
آنقدر در پشت پنجره در انتظارت نشسته ام که دیگر پنجره ها هم با من آشنایند. شمعدانیهای لب پنجره به رویم لبخند می زنند. بی قبل از اینکه درها و پنجره ها مرا از یاد ببرند.
هنوز آرزو دارم یکبار، فقط یکبار، صدایت را بشنوم. صدا کنی همه پرستو ها را، صدا کنی تا سقف سکوت فرو ریزد؛ صدا کنی همه فانوس ها را تا تاریکی ها بگریزند.
هنوز آرزو دارم؛ مرا به این آرزویم برسان.
آری؛ رد پای تو را در شانه کوهها می بینم که قرن هاست ایستاده اند تا طلوع تو را بر شانه های خود احساس کنند.
نام تو را از دورها می پرسم که سالهاست می روند تا تو را پیدا کنند.
یکبار آرام تر از رویاهایم به سراغ من بیا می خواهم اشکهای نریخته ام تنها بر روی شانه های پهناور تو جاری شوند.
شاید هذیان باشد؛
هذیان فریبی است؛ اما می خواهم دستانم را تا بلندای التماس بالا برم و زانو بر قلب زین زنم و دیدگانم را با اشک پیوند دهم و تو را از خدای ستارگان طلب کنم.
بارالها یاری فرما ما را بر ادای حقوق حضرتش
آمین
فاطمه نجفی، فارغ التحصیل مدرسه علمیه الزهرا(س)