عشق واقعی
طلبه ای ساده بودم درسهایم هم خوب نبود ./ یک روز چند طلبه دور هم نشسته بودیم یکی عکسی از زنی دستش بود گفت این عکس زیباترین زن جهان است کی حاضر است یک شب عقد حلال با این زن بودن را با یک لحظه دیدن علی ع عوض کنه / عکس دست به دست توی انها چرخید هنوز به من نرسیده بود که انقلابی در من ایجاد شد از جایم بلند شدم گفتم من حتی دیدن عکس این زن را هم با دیدن عکس علی هم عوض نمی کنم تا چه رسد …. همه معترض شدند که بابا بیا ببین چه عکسی ست فقط عکس است دیگه. ولی من اعتنایی نکردم آن جمع را ترک به طرف حجره ام رفتم دیدم هوا به شدت گرم است نمی شود به داخل اتاق رفت دم در روی پله ها نشستم خوابم گرفت به دیوار تکیه کردم یک دفعه در خواب دیدم یک سالن بزرگی است داخلش پر است از علمای بزرگ سابق در صدر جلسه یک کرسی دیده می شد علی ع روی آن نشسته بود قنبر و مالک اشتر هم کنارش بودند دیدم در ان جمع علی ع مرا مورد خطاب قرار داده و با نام مرا به محضر خویش فرا خواند و از من تشکر کرد مرا مورد لطف و محبت قرار داد از خواب بیدار شدم هنوز آن لذتی که در خواب به من با دیدن چهره مولا دست داده بود همراهم بود دیدم همه این نشستنم و خواب و بیدار شدنم 8 دقیقه طول کشیده از جا بر خواستم دیدم هنوز طلاب سر گرم آن عکس هستند به آنها گفتم من نتیجه انتخابم را گرفتم . از آن به بعد به طور عجیبی به موفقیتهای علمی پی در پی رسیدم که اگر علامه جعفری شدم حاصل آن نگاه نکردن به عکس بود که سرنوشتم را عوض کرد .
پی نوشت:
یادش بخیر چه بزرگ مردی بود علامه.مردی با خضوع و ساده زیست که در پس چهره اش ابر مردی نهفته بود.