فضائل امام علی(ع) از زبان اهل سنت
07 مرداد 1392 توسط 313
اين كار تا زمان «عمر بن عبد العزيز» ادامه داشت و او كسى بود كه جسارت به على(ع) را از ميان برداشت و به جاى آن آيه ۹۰ سوره نحل «انالله يامر بالعدل و الاحسان…» (كه امام خود معمولا در نماز قرائت مى كرد) قرار داد و براى تمام شهرهاى اسلامى بخشنامه صادر كرد كه همه خطبا به جاى بدگوئى آيه مذكور را تلاوت كنند.(شرح ابن ابى الحديد، جلد ۴ از صفحه۵۶) ولى اين سئوال مطرح مى شود كه انگيزه عمر بن عبدالعزيز در اين مورد چه بوده است؟ در پاسخ بايد گفت: اگر آدم خوش بينى نباشيم، بايد علت آنرا در جنبه هاى سياسى بدانيم، چنانچه غزالى در احياء العلوم به آن اشاره كرده است كه در آن زمان عمر بن عبدالعزيز، مردم از بنى اميه تنفر پيدا كرده بودند و عمر بن عبدالعزيز به اين وسيله آبروى رفته را تا حدى باز گردانيد.
ولى در حالات او نيز مى يابيم كه خود، علت آنرا دو چيز نقل كرده است: يكى اينكه روزى هنگام بازى با كودكان ناسزا به امام(ع) مى گفته، استادش كه يكى از فرزندان «عتبه بن مسعود» بود در همين وقت از كنارش گذشته و سخن او را شنيده است و به هنگام درس، استاد نمازش را طولانى كرده كه علت آنرا نارضايتى از اين شاگرد بوده است، پس از پايان نماز عمر بن عبد العزيز پرسيده است علت ناراضى بودن شما چيست؟ استاد در پاسخش با ناراحتى پرسيده: تو على(ع) را ناسزا مى گفتى؟عمر پاسخ داده است بلى. و استاد به او گفته: كى شنيدى كه خداوند پس از رضايت بدر به آنها غضب كرده باشد و عمر پرسيده است: كه مگر على(ع) از اهل بدر است؟ و استاد پاسخ گفته كه مگر در بدر جز على كسى را مى توان به حساب آورد؟ و عمر قول داده است كه ديگر ناسزا را تكرار نكند.
و ديگر اينكه عمر بن عبدالعزيز گفته است: پدرم مردى فصيح و سخنور بود، اما در خطبه هنگامى كه به بدگویى به امام(ع) مى رسيد زبانش لكنت پيدا مى كرد، از او پرسيدم چرا چنين مى شوى؟ در پاسخم گفت: اگر مردم شام كه پاى منبرم نشسته اند از فضائلى كه من درباره على(ع) مى دانم، بدانند هرگز از ما متابعت نخواهند كرد. من به خاطر اين دو جهت تصميم گرفتم اگر به جائى برسم نگذارم كسى به امام(ع)جسارت كند. (شرح ابن ابى الحديد، جلد ۴ صفحه ۵۸) البته ممكن است گفته شود اين دو قسمت علاوه بر جنبه سياسى و زمينه هاى خاص فكرى مردم در عصر او نسبت به على(ع) هر سه در اين موضوع دخالت داشته است.
[۲]چگونگى جعل احاديث در مورد امام(ع)؛ در اين باره «ابو جعفر اسكافى» كه از دانشمندان علم كلام و معتزلى است، مى گويد: معاويه عده اى از صحابه و تابعين را خريده بود تا در مذمت على ابن ابيطالب(ع) حديث جعل كنند، او براى جعل هر حديث مبلغ زيادى جايزه مى داد از جمله كسانى كه معاويه را در اين كار يارى مي كردند و پول دريافت مي داشتند (ابو هريره) (عمرو عاص) (مغيرة بن شعبه) عروة بن زبير و سمرة بن جندب بوده اند (نحل/۱۶، آيه۹۰) به عنوان نمونه: معاويه ۱۰۰ هزار درهم به سمرة بن جندب داد حديثى از خود درست كند كه آيه ۲۰۴ و ۲۰۵ سوره بقره(و من الناس من يعجبك)درباره على بن ابيطالب نازل شده و آيه۲۰۷ اين سوره (و من الناس من يشترى نفسه ابتغاء مرضات الله…) درباره «ابن ملجم»، اما سمره ۱۰۰ هزار درهم را كم شمرد معاويه ۲۰۰ هزار درهم داد قبول نكرد آنرا به ۳۰۰ هزار رسانيد باز نپذيرفت تا اينكه چهار صد هزار درهم بخشيد، در اين جا بود كه تن در داد و روايتى در اين باره جعل كرد.
چه خوب است بدانيم روايات افرادى را كه برشمرديم از نظر واقع بينان اهل تسنن چه اندازه ارزش دارد، در اينجا يكى از آنها يعنى ابو هريره را معرفى مى كنيم: «ابو جعفر اسكافى»درباره او مى گويد:«ابو هريره» از نظر بزرگان ما بى ارزش است و روايتش قبول نيست عمر او را با تازيانه زد و گفت با اين روايتهاى زياد، به رسول خدا دروغ مى بندى. «سفيان ثورى» از ابراهيم تيمى نقل مى كند كه روايات ابوهريره جز آنها كه درباره بهشت و دوزخ است مورد قبول مسلمانان نبوده است.
«ابو يوسف»از دانشمندان اهل تسنن مى گويد: به «ابوحنيفه»گفتم آيا تمام رواياتي كه از پيغمبر(ص) نقل مى شود بايد پذيرفت؟و از هر كس نقل شده قبول كنيم؟ در پاسخم گفت همه اصحاب پيغمبر(ص) عادلند جز چند نفر، ازجمله «ابو هريره» و «انس بن مالك»را نام برد. «ابوجعفر اسكافى» در اين قسمت مطالب فراوانى نقل مى كند و به رد اين گروه از جعلكنندگان احاديث مى پردازد و سرانجام مى گويد: از آن طرف بنى اميه آنچنان از اظهار فضائل على(ع) مانع مى شدند و افراد را كيفر مى نمودند كه اگر كسى مى خواست از على(ع) روايتى نقل كند؛ گرچه در فضائل او هم نبود مى گفت«سمعت ابا زينب» از ابو زينب شنيدم (منظور از زينب، زينب دختر على(ع) است!) «ابو جعفر اسكافى»اضافه مى كند اينها به ما مى گويد: احاديث در فضائل امام آن قدر بوده كه با همه اين سختگيريها در دوران بنى اميه، باز هم كتابها از آن پر است و اين پيداست كه خداوند سرى در وجود اين مرد بزرگ گذاشته كه بايد همه او را بشناسند، و گرنه با اين وضع فضيلتى از او به ياد نمى ماند، خيلى روشن است، اگر رئيس شهرى بر كسى از اهل آن شهر خشم گيرد و مدتى مردم را از بردن نام وى منع كند، به زودى فراموش مى شود در صورتي كه مى بينيم از «عبدالله بن شداد» نقل شده كه حاضرم مرا آزاد بگذارند و از صبح تا شب فضائل على(ع) را برشمارم و سپس گردنم را بزنند.(اقتباس از شرح ابن ابى الحديد، جلد ۴ صفحه۶۳-۷۳)
[۳]«سبقت الى الايمان و الهجره» در اينجا امام(ع) به پيشگام بودن خويش در ايمان و اسلام و هجرت اشاره كرده است، و ابن ابى الحديد فصلى در كتاب خود گشوده و روايات فراوانى در مورد سبقت امام(ع) بر همه از نظر ايمان آورده است. در ضمن به اين قسمت كه بعضى ادعا مى كنند، ابوبكر بر ديگران سبقت داشته اشاره نموده و مى گويد: اكثر اهل حديث و اكثر محققان تاريخ گفته اند على(ع) نخستين كسى است كه اسلام را پذيرفته است و سرانجام اظهار نظر مى كند كه روايات و اخبارى كه مورخان و محدثان درباره سبقت اسلام على(ع) نقل كرده اند با آنچه نسبت به ابوبكر در اين مورد آمده است قابل مقايسه نيست، آن احاديث فراوان كجا و آنچه درباره ابوبكر گفته اند كجا؟
از جمله رواياتى كه درباره امام(ع) آمده روايتى است كه سلمان فارسى از قول پيغمبر(ص) نقل كرده كه پيامبر(ص)فرمود: «اولكم واردا على الحوض اولكم اسلاما على بن ابيطالب» «ابن عبد البر» نويسنده كتاب «استيعاب» مى نويسد: از«سلمان»، «ابوذر»، «مقداد»، «خباب ابن الارت»، «ابو سعيد خدرى» و «زيد بن اسلم» نقل شده كه على(ع) اولين كسى است كه اسلام آورده است. (ابن ابى الحديد، جلد ۴ ، صفحه۱۱۶-۱۲۴) خلاصه اينكه سبقت على(ع) در ايمان به پيامبر به اندازه اى روشن است كه نياز به بحث ندارد.
و اما در مورد سبقت امام(ع) در هجرت سبقت امام(ع) بر ساير مسلمانان در پذيرش اسلام كه گفتيم بسيار روشن است و نياز به بحث ندارد، ولى در مورد هجرت مى دانيم كه على(ع) اولين مهاجر نبود، بلكه مأموريت داشت در مكه به جاى پيغمبر بماند و كارهاى ناتمام حضرت را انجام داد، سپس به مدينه مهاجرت كند. با اين حال گفته فوق چه مفهومى خواهد داشت؟ در اينجا دو نكته وجود دارد: نخست اينكه هجرت در اسلام منحصر به مدينه نبود بلكه همان طور كه ابن ابى الحديد مى نويسد: پيامبر بارها از مكه مهاجرت كرد و به سوى قبائل مختلف عزيمت نمود و حتى در ميان بعضى از آنها روزهاى متوالى براى تبليغ اسلام ماند و در بعضى از اين سفرها هيچ كس جز على(ع) با پيغمبر نبود.
ديگر اينكه على(ع) آماده بود در همان شب هجرت همراه پيامبر به مدينه حركت كند و هيچ گونه ترديدى در اين كار نداشت، ولى مأموريت مهمترى كه از جانب پيامبر(ص) به او واگذار گرديد او را مانع از اين كار شد. بنابراين مهاجرت او بالقوه بر همه مقدم بوده است. «ولدت على الفطرة» منظور از اين جمله اين نيست كه اساس آفرينش من فطرت توحيد بوده، زيرا اين موضوع اختصاص به على(ع) ندارد،همه افراد با فطرت توحيد متولد مى شوند، بلكه به نظر مى رسد منظور از آن اين است كه: من از آغاز تولد در خانواده اى بودم كه بت پرستى در آن راه نداشت و همگان خدا پرست بودند چنانكه عبدالمطلب، عبدالله و ابوطالب از موحدان بوده اند.
صفحات: 1· 2