لذت سیاهی
مي دانيد؛ واقعاً نمي دانيد چه لذتى دارد وقتى سياهى چادرم، دل مردهايى که چشمشان به دنبال خوشرنگترين زنهاست را ميزند .
نمي دانيد؛ واقعاً نمي دانيد چه لذتى دارد وقتى مردهايى که به خيابان مي آيند تا لذت ببرند، ذره اى به تو محل نمي گذارند.
نمي دانيد؛ واقعاً نمي دانيد چه لذتى دارد وقتى شاد و سرخوش، در خيابان قدم مي زنيد؛ در حالى که دغدغه اين را نداريد که شايد گوشه اى از زيبايي هاتان، پاک شده باشد و مجبور نيستيد خود را با دلهره، به نزديکترين محل امن برسانيد تا هر چه زودتر، زيبايى خود را کنترل کنيد؛ زيبايى از دست رفته تان را به صورتتان باز گردانيد و خود را جبران کنيد.
لذتش را درک ميکنم وقتى در خيابان و دانشگاه و… راه ميروم و صد قافله دل، همراه من نيست.
لذتش را درک ميکنم وقتى جولانگاه نظرهاى ناپاک و افکار پليد مردان شهرمان نيستم.
لذتش را درک ميکنم وقتى مي بينم که مي توانم اطاعت خدايم را بکنم؛ نه هوايم را.
لذتش را درک ميکنم وقتى در خيابان راه مي روم؛ در حالى که يک عروسک متحرک نيستم؛ يک انسان رهگذرم.
واقعاً نمي دانيد چه لذتى دارد اين حجاب من که آنرا با شور سرشار عشق و معرفت پذيرفته ام!
بر گرفته از وبلاگ نسيم حجاب