ماهی وارگی
«یا لطیف»
.
خیلی وقتها هست که به طرز عجیبی دلم میخواهد مثل ِ یک ماهی باشم! یک ماهی کوچک توی یک رودخانه بزرگ. ماهی باشم و آرام و آسوده خود را بسپردم به جریان آب رودخانهای که قرار است مرا ببرد تا دریا. بدون این که کُند یا خواب آلود باشم.
.
.
.
دلم میخواهد مثل یک ماهی باشم، و بتوانم گاهی بپرم بالا و از بالا نگاه کنم به جریانی که توش هستم و میبَرَدم… تا بفهمم کجای رودخانهام و کجا میروم و چه جوریاست همه چیز…
.
.
.
دلم میخواهد گاهی بپَرَم بالا. گاهی فقط! نه زود- زود و زیاد که خسته شوم و نفس کم بیاورم. و نه آنقدر کم و کوتاه که رشته زندگی از دستانم در برود و تابع شرایط شوم… توی حدِ وسطی که به قول دوست همزادم هر کس باید خودش آن را پیدا کند!
.
پینوشت: و کیف تَصبر علی ما لَم تُحط به خُبراً… و چگونه صبر توانی کرد بر چیزی که اصلا از آن آگهی نیافتهای! «کهف – 68»