مدینه
مدینه
هنوز کوچه هایت بوی بهار سوخته را می دهد و خشت خشت خاطراتت خیس از زلالیِ آینه های مالامال از عشق فاطمه است.
هنوز داغ، همان داغ است و نسیم، همان نسیم.
هنوز اتفاقی تازه تر از زخم های تو نیفتاده است.
کوچه های مدینه، کوچه های مدینه و باز هم کوچه های مدینه.
چه رازی در دل تو نهفته است که این گونه دل هر رهگذری را شعله ور می سازی؟
سلام برتو که روشنایی و نور تسبیح تو را می گویند و آب و آبشار زلالیِ اشک های تو را زمزمه می کند.
بوی بهشت از سمت و سوی تو می وزد و پیامبر چشم به راه مهربانی های فراتر از دست های کوچک تو است، تا آغوش فراموش نشدنی تو را در فرصت کوتاه لبخندهایت احساس کند.
سلام بر تو که هنگامی که در محراب می ایستادی، تمام ستاره ها به پایت می افتادند و ماه در مقابل معصومیت موّاج تو مه گرفته زانو می زد.
سلام بر تو ای صداقت سیال و دریای پهلو گرفته در ساحل دریای علی(ع)