مشاعره ای زیبا بین خورشید و ماه
امام:
من به خال لبت اى دوست گرفتار شدم
چشم بيمار تو را ديدم و بيمار شدم
رهبري:
تو که خود خال لبي از چه گرفتار شدي؟
تو طبيب همه اي، از چه تو بيمار شدي؟
امام:
فارغ از خود شدم و کوس اناالحق بردم
همچو منصور خريدار سرِ دار شدم
رهبري:
تو که فارغ شده بودي زِ همه کون و مکان
دار منصور بريدي همه تن دار شدي
امام:
غم دلدار فکنده است به جانم شررى
که به جان آمدم و شهره بازار شدم
رهبري:
عشق معشوق و غم دوست بزد بر تو شرر
اي که در قول و عمل شهره بازار شدي
امام:
درِ ميخانه گشاييد به رويم، شب و روز
که من از مسجد و از مدرسه، بيزار شدم
رهبري:
مسجد و مدرسه را روح و روان بخشيدي
وه که بر مسجديان نقطه پرگار شدي
امام:
جامه زهد و ريا کَندم و بر تن کردم
خرقه پير خراباتى و هشيار شدم
رهبري:
خرقه پير خراباتي ما سيره توست
امت از گفته دُر بار تو هشيار شدي
امام:
واعظ شهر که از پند خود آزارم داد
از دم رند مىآلوده مددکار شدم
رهبري:
واعظ شهر همه عمر بزد لاف مني
دم عيسي مسيح از تو پديدار شدي
امام:
بگذاريد که از بتکده يادى بکنم
من که با دستِ بت ميکده، بيدار شدم
رهبري:
يادي از ما بنما اي شده آسوده ز غم
ببريدي ز همه خلق و به حق يار شدي