نگاهی از روی تدبیر به قرآن
باز هم قرآن را ورق زدم و به کنکاش بیشتری پرداختم. بسیاری از سؤالاتم پاسخ داده شده بود ولی هنوز میخواستم بیشتر بدانم. به سوره حج رسیدم. آیه پنجم آن پاسخ معمای هستیام بود: ﴿یا ایها الناس ان کنتم فی ریب من البعث فانا خلقناکم…﴾ عجیب است گویی خطابش فقط به من است! اما نه. لفظ آن ایها الناس است. پس همه مردم در خلقت خود دچار تردید می شوند. شیطان به سراغ همه می رود و تاریکی شبهه را در دل همه پدیدار می کند. افسوس که مردم راه صحیح پیدا کردن سؤالاتشان را نمیدانند! قرآن این کتاب هدایتگر که اگر به سویش برویم و از بوستان معرفتش گل بچینیم از همه کس و همه چیز بی نیاز خواهیم بود. چرا در بین ما غریب و تنها مانده است؟ گرچه آیات زیادی در این زمینه خوانده بودم ولی به نظر می رسید این آیه معنی همه را کامل کرده بود. پس ادامه دادم: بدانید شما را از خاک خلق کرده ایم… خاک! مگر می شود از خاک موجودی به این ظرافت، لطافت و دقت را خلق کرد؟ موجودی که اگر با اندازه یک ناخن از او کم شود ناقص می شود. و هیچ کس را توان جبران آن نقص نیست. آری از سازنده ای قادر و توانا چون خداوند بهتر و بالاتر از این هم به وجود می آید. و بعد مرحله به مرحله انسان را از عدم به وجود می آورد. برای اینکه به انسان بگوید برای انجام هرکاری شتاب به خرج مده و گام به گام حرکت کن تا به نتیجه مطلوب برسی. و برای انجام هرکاری به یکباره عمل کن. و باز هم خواندم و دریافتم هرچه هستم از آبی گندیده و بی مقدارم و مرا نرسد که بزرگی کنم و فخر بفروشم. و در مدتی معین مرا در دنیای تنگ رحم قرار داد. و به من روزی رساند و وقتی از این دنیا جدا شدم چیزی به خاطر نداشتم. برعکس هنگامی که از این دنیا به دنیای دیگری پا مینهم و همه چیز برایم روشن و آشکار است و همه چیز یادآوری میشود. زیرا که خودم مقدماتش را فراهم کرده ام و انعکاس رفتار و کردار خودم می باشد. و بین این دو دنیا، دنیایی است که اکنون در آن زندگی می کنم. مرحله به مرحله. ابتدا طفلی ناتوان هستم و فقط با گریه میتوان نیازهایم را به دیگران بفهمانم و اگر این گریه را هم نداشتم معلوم نبود چه سرنوشتی پیدا می کردم. وقتی دیگر بالغ می شوم و بر من تکلیف نهاده می شود. پس به یکباره از کودکی به پیری نمیرسم تا زندگی را تجربه کنم و لذت هستی را بچشم. و در ادامه آیه میفرماید:و زمین خشک و افسرده مییابی پس چون آب را بر آن فرورستیم حرکت کند و فزونی پذیرد و برویاند از هر صنفی که خوش نما و شاداب کننده است. و چند آیه بعد که حجت را بر من تمام می کند و جایی برای شبهه باقی نمی گذارد. باید به پیرامون خود نگاه کنم و از تغیییر و تحولی که در طبیعت صورت می گیرد درس بگیرم. زمین بهترین نمونه از این نوع است که خداوند هم در این آیه و آیات دیگری به آن اشاره کرده است و مایه عبرت گرفتن ما از تغییر و تحول آن و روشن شدن مسئله معاد قرار داده است. به این صورت که زمستان و سرما آن را بی روح می کند (می میراند) و بهار به او جان میبخشد (زنده میکند). پس من نیز اینگونه بعد از مردن تولدی دیگر مییابم. دوباره به اصل خود برمی گردم. از همان جایی که آمده ام و وطن اصلی من بوده است زیرا آنکه آورد مرا باز برد در وطنم. خداوند قادر مطلق است پس هیچ کاری برای او سخت نیست. اگر انسان را از خون بسته می آفریند، هم او خواهد بود که استخوان های پوسیده شده و در هوا پراکنده را جمع کند و به آنها جان دهد. پس با این همه ادله صحیح و روشن چگونه می توانیم در او شک کنیم؟ آیا چوب خشک و زمستان را به شاخه های سرسبز و پرشکوفه تبدیل نمی کند؟ آیا از تخم مرغی بی جان موجودی زیبا به نام جوجه پدید نمی آورد؟ آیا مرگ و زندگی به دست او صورت نمی گیرد؟ فبای الاء ربکما تکذبان. بعد از همه اینها به این نتیجه میرسم که به جای شک کردن باید فکر کنم. فکر در مورد عظمت خالق و شگفتیهای خلقتش. فکر در مورد آنچه در پیرامونم قرار دارد. یعنی آسمان، زمین، کوه، دریا، انسان با همه عظمتش و با طبایع متفاوتش، با نژادهای گوناگونش که هر یک بر اساس مصلحتی صورت گرفته است. هرذره عالم گواهی بر وجود اوست اگر:
این همه نقش و نگار بر در و دیوار وجود
گر تو فکرت نکنی نقش بود بر در و دیوار
آری خورشید را باید از پرتوهای او شناخت، باید ذره شد تا آفتاب را دید.
صفحات: 1· 2