نگاهی از روی تدبیر به قرآن
شک و تردید مهمان های ناخوانده و مزاحمی بودند که در فکرم جا کرده بودند و قصد رفتن نداشتند. هرکدام چنگال های تیز خود را با سؤال هایی که به سراغم می آمدند در بدنم فرو می کردند. سوزش و درد ناشی از این سؤال ها بیشتر از حدی بود که بتوانم تحمل کنم. پس باید به فکر چاره بود. اما پاسخ آنها را به طور تقریبی می دانستم ولی می خواستم بیشتر و بهتر بدانم. سؤالاتی در مورد اینکه من کیستم؟ چرا اینجا هستم؟ چه خواهم شد؟ به کجا خواهم رفت و سؤالاتی از این قبیل که فکر می کنم برای همه پیش می آید و مغز کوچک بشر عاجز از حل آن است. پس به خدا پناه بردم که او یقیناً راهنمای من خواهد بود. خداوند مانند همیشه لطفش را شامل حالم کرد و قرآن را به من یادآوری و الهام کرد. وای که چقدر ما بدبخت هستیم. قرآن در میان ما و ما مهجور از او. کتابی که لاریب فیه للمتقین است بدون شک راهنمای من خواهد بود. پس با اشتیاق به سوی او رفتم و چون عطر او را بوییدم و مشام جانم را از آن معطر کردم. شگفتا که آیه آیهی آن از عظمت انسان سخن میگفت و این که چگونه دشمنی به نام شیطان در پی از بین بردن این عظمت و بزرگی است. او که از راست و چپ بر انسان وارد می شود تا وی را گمراه کند و با فرو بردن او در گرداب شک و شبهه او را از خدا غافل کرده و بر گمراهی وی بیفزاید. فکر کردم من نیز اسیر شیطان شده ام. او مرا زنجیر کرده بود. اما زنجیری که امکان پاره کردن آن را داشتم. زیرا خدا همه جا با من بود و مرا یاری می کرد. پس می توانستم این زنجیر را پاره کنم. با همان وسیله ای که خدا به من الهام کرده بود؛ یعنی قرآن. قرآنم را گشودم و به آن لبخند زدم. گویی از خواب بیدار شده بودم. قرآن برای من همه چیز بود. آه که تدبر در آیات آن چقدر برایم لذت بخش بود و من به این موضوع کمتر توجه کرده بودم. خدایا مرا ببخش از این که در حق قرآن کوتاهی کرده بودم. چقدر درباره من (انسان) سخن گفته بود. من در نزد او چه مقام والایی داشتم. من مسجود ملائک بودم: ﴿و اذ قلنا للملائکة اسجدوا لآدم﴾ (سوره بقره، آیه 34) من نماینده خدا بر روی زمین بودم: ﴿انی جاعل فی الارض خلیفة﴾ (سوره بقره،آیه 30) آیا بیشتر از این به کسب افتخار و برتری نیاز داشتم؟
صفحات: 1· 2