همهی گلوله ها حساب و کتاب دارد
ما در عملیات والفجر6 در گردان ابوالفضل(ع)، لشکر 25 کربلا بودیم. فرمانده مان «غلام رضا خرمیان» بود. گردان ما در محور چیلات عمل کرد و با تمام رشادتی که بچهها به خرج دادند، باز هم تو محاصرهی دشمن افتادیم.
من و «شهید محمد ابراهیمی» و چند نفر دیگر پشت یک تپه سنگر گرفتیم. عراقیها هر لحظه به ما نزدیکتر میشدند و محاصره را تنگ تر می کردند. محمد که کلاش داشت، هر چند دقیقه یک بار، میرفت بالای تپه، به دشت نگاهی میانداخت، تک تیر میزد و برمی گشت.
من از ترس اسیر شدن فریاد زدم:
«محمد، بزن! رگبار بزن!»
محمد گفت:
«نه، نمیشود برادر.»
گفتم:
«چرا؟»
گفت:
«همهی این تیرها حساب و کتاب دارد. چه طور شلیک کنم درحالی که نمیدانم دشمن کجاست؟! اول باید دشمن را ببینم، بعد درست و حساب شده بزنم تا در قیامت شرمنده نباشم که چرا بیت المال را هدر دادم.»
راوی: حسن شیپوری (بابلسر)