هنوز یک دست و دو پایت مانده...
حضور دلگرم کننده….
شبی که خداوند فاطمه را به ما عطا فرمود چند ماه از شهادت حاج علی گذشته بود. آمبولانسی آمد و ما به همراه همسر علیرضا راهی بیمارستان شدیم. من در تمام مسیر حضور حاجی را حس میکردم. احساس میکردم او سوار برلندکروزی که همیشه با آن به خانه میآمد، در جلوی آمبولانس حرکت میکند و راه را برای عبور ما باز مینماید. میدانستم که او هم نگران حال همسرش است و با حضورش قصد دارد به ما آرامش بدهد. شاید اگر از همسر او هم سؤال کنید بگوید که: «تعجبآور است اما من علیرضا را دیدم که به من لبخند میزد و برایم دعا میخواند.»(راوی: پدر شهید)
مهمان بانوی دو عالم…
چند روز قبل از شهادت علیرضا من که در خارج از کشور به سر میبردم، خواب عجیبی دیدم. درخواب دیدم که تمام کوچهمان را چراغانی کرده و دیوارهایش را از پرچم پوشاندهاند. خانم فاطمه زهرا (س) جلوی در خانه ایستادهاند و مردم بین خودشان نقل پخش میکنند. دریافتم که شاید برای علیرضا اتفاقی افتاده است و همینطور هم بود. چند روز بعد همسرم از ایران تماس گرفتند و خبر شهادت او را به من رساند.سیزدهم مرداد سال 1362 و عملیات والفجر 2 بود. علیرضا که زخمی شده بود، در آخرین لحظات به سختی خودش را به بیسیم عراقیها رسانده، سیم آن را با دندان جوید تا مانع ارتباط آنان با عقبه گردد. پس از قطع سیم که دشمن متوجه این کار علی شد، او را به رگبار بسته، راهی دیار بهشت گرداند . (راوی: مادر شهید)
وصیت نامه…
“مردم ،بدانید راهى را که در آن گام نهادهایم که همانا راه حسین (ع) است و به اختیار انتخاب کرده و تا آخرین نفس و آخرین رمقى که به تن داریم در سنگر رضاى خدا خواهیم ماند و به دشمن زبون کافر خواهیم فهماند که ملتى که پشتیبانش خداست و پیشاپیشش امام زمان فى سبیل الله در مقابل تمامى متحدان کفر خواهد ایستاد و انشاء الله پیروز خواهد شد.”
“شما خوب میدانید که شهید عزادار نمىخواهد، رهرو میخواهد….”
“مردم ،بدانید و آگاه باشید که در مکتب ما شهادت مرگی نیست که دشمن بر ما تحمیل کند، شهادت مرگ دلخواهی است که مبارز مجاهد و مومن با تمام آگاهی و بینش و منطق و شعورش انتخاب می کند و این آخرین پیام هر شهید است که همیشه راه حسین (ع) باقی است و یزیدیان بر فنا….“
صفحات: 1· 2