و قدس...
حكايت پر ظلم و ستم روزگار ما، حكايت دردناكيست، كه كودك و پير و جوان و زن و مرد نمي شناسد و همه را در گرداب خويش فرو برده است.
شبح خون آشام همه اعصار، يهود جدا شده از راه خدا و گام نهاده بر راه ابليس، شنا به خون كودكان مي كند و شراب از خون زنان مي نوشد و تفريحش تكه تكه كردن مردمانيست كه، همه گناهشان نفس كشيدن در حوزه شهوت راني اين حيوانات درنده است…
انگار دو شريك در اين دنيايي كه فساد و تباهي در دريا و خشكي اش، ظاهر شده است، سر سلسله همه بدبختي هاي موجودات زنده در عالم هستند، ابليس و يهود؛ دو شريكي كه لازم و ملزوم همند و هر خرابي هست آتشش از گور آنها خيزش كرده است.
حكايت آدم كشي ها و تباه كردن هاي نسل بشر توسط اين جنايتكاران انسان نما، از قصه هاي هزار و يك شب انگار دنباله دارتر شده است و چشم ها منتظر نجات دهنده اي است كه زير خطي از اين كتاب قطور، جمله “ظلم تمام شد” را بنگارد…
و قدس…
نقطه اي از مكان است كه همه زمان ها، چشم ها را به خود معطوف داشته است، نقطه اي كه آزاد كردن آن از دست فرزندان شيطان، از آخرين آرزوهاي محمد(صلوات الله عليه) در بستر شهادت، نگاه نگران علي(سلام الله عليه) در نبرد ناتمام صفين، آرزوي قلب به خون نشسته حسن مجتبي(عليه السلام) در نخيله و چشم هاي به خون نشسته سيدالشهدا(عليه السلام) در نيمه راه كوفه، در كربلاي شهادت و عاشوراي خون، بوده است. و همين طور آرزوي قلبي هر كدام از امامان مظلوم ما، كه راه بر حقشان بستند و خونشان ريختند…
صفحات: 1· 2