چ مثل...
نوار کاست قدیمی ای دارم که مربوط است به زمان جنگ، تو وسایل پدرم پیداش کرده بودم. در آن نوار، علاوه بر سرودهای انقلابی و حماسی آنروزها، صدای ضبط شده ای از رادیو بود که گویا مربوط به گویندهء اخبار سراسری است و در حال قرائت پیام «امام خمینی(ره)» به مسؤولین در خصوص «پاوه»ء کردستان. کتابی را هم خوانده بودم با عنوان «لحظه های یک پاسدار» که به زیبایی وقایع مربوز به دوسال مابین پیروزی انقلاب تا کمی قبل از آغاز جنگ تحمیلی در آن نوشته شده بود. اون «صدا» و اون «کتاب» با دیدن فیلم سینمایی «چ» برایم ملموس و قابل درک و توصیف شد…
شهیدان «دکتر مصطفی چمران ساووجی»، «سرلشگر ولی الله فلّاحی»، و «علی اصغر وصالی طهرانی فرد» سه ضلع «حماسهء پاوه» را تشکیل میدهند. به جرأت میتوان گفت با وجود همهء انتقادات(بخوانید: اتّهامات تخریبی!)ای که به تیم سازنده وارد شده، «ابراهیم حاتمی کیا» (ققنوس سینمای ایران به تعبیر شهید آوینی) در شناساندن این سه نفر، تا آنجا که توانست «کم» نگذاشت. البتّه خود این بنده خدا هم گفت که این «چ» من است نه دیگران؛ و اگر کس دیگری هم میتواند یا میخواهد، جلو بیاید و «چ» خودش را بسازد.
خیلی با این جملهء «مسعود فراستی» کارگردان و منتقد سینما حال کردم: «اصغر وصالی» فیلم خیلی بی کلّه است! شاید هم این بی کلّگی خودش دلیلی بر با کلّگی او است. اونجا هم صحبت از مذاکره و گفتگو است، ولی وقتی به نتیجه نمیرسد، زبان همان زبان ایستادگی و مقاومت است: «من زبون اینها رو بهتر از شماها میفهمم!»؛ «به خون شهداء، من یه قدم از اینجا عقب نمیکشم!»؛ «ننگ بر جنازهء پاسداری که تو خشاب اسلحه اش فشنگ مونده باشه!»؛ «الآن وقتشه که جواب اونایی که ذلّت ما رو میخوان بدیم: اینه جواب دستمال سرخ ها!…(شلیک گلوله)».
تحلیلگر سینمایی خوبی نیستم، اینها هم نظر خودم بوده و بس! امّا…
.
.
.
ته دلم چقدر دوست داشتم یه اینجور «چ»ای در مورد ب«چ»ه های آبادان داشتیم! آخه مگه فقط «چ» میشه «چمران»؟!
«چ» مثل «چوبدار»…
«مهدی(محسن) چوبدار»؛ عکّاس خوش ذوق سپاه و بنیادشهید آبادان، که از معدود عکّاسانی است که بیشتر عکسهایی که گرفته «در گرماگرم و بحبوحهء نبرد» است، نه فقط در پشت جبهه. خودش هم کنار جبههء اروندرود شهید شد! قراره عکسهاش در آینده ای نزدیک و در کتاب مستقلّی چاپ بشن. کسی خواست، سراغ محلّ دقیق شهادش رو از «مکّی یازع» بگیره…
«چ» مثل «چرخکان»…
«عبدالحمید چرخکان»؛ مسؤول انجمن اسلامی بیمارستان امام خمینی آبادان، که به مجروحین و پرسنل تنها بیمارستان نسبتاً مجهّز شهر در دوران محاصره خدمات فراوانی داشت، و دست آخر هم همانجا شد «مشهد» او…
«چ» مثل «چهره افروز»…
«منصور چهره افروز»؛ از فرماندهان عملیّات کوی ذوالفقاری آبادان و از شهدای همانجا…
«چ» مثل «چاروسه»ها…
«امرالله چاروسه» و پسرعمویش «حاج عبدالکریم چاروسه». قبلاً مطلبی کوتاه درموردشان داشتم. برو بچه های مسجدقدس(صدر) آبادان خاطرات زیادی از آن دو دارند…
«چ» مثل «چادگانی شیرعلی»ها…
یک «سه شهید»ی دیگر از محلّهء ایستگاه شش و مسجد قدس.
«علمدار چادگانی شیرعلی» از کارکنان خدوم گارد شرکت نفت، که نزدیک به دوسال داغ فقدان دو فرزند مفقودالأثرش «یوسف و یاسین» را تحمّل کرد، و خم به ابرو نیاورد!…
«چ» مثل «چراغعلی نژاد»ها و «چشم به راه»ها…
«نوروز و حجّت الله چشم به راه» و «غلامرضا و جمشید چراغعلی نژاد»؛ دوتای اوّلی مزار دارند، ولی شنیده ام که مزارشان یادبودی است، و از آن «جاویدالأثرها»یند. دوتای دوّمی هم… هنوز یادمه در آنروز سرد زمستانی در سال 1386 به همراه یکی دونفر دیگه رفته بودیم گلزار شهداء (مثل الآن نبود که مزارها یکسان سازی شده باشند، هم حجله داشتند و هم پرچم) صدای شیون و زاری پیرزنی توجهمون رو جلب کرد، خودشو انداخته بود روی یکی از قبرها و با گریه و زاری میگفت: «غلامرضای عزیزم! مادر به فدات بشه!…» نمیدونم هنوز هم هستش یا نه!…
«چ» مثل «چنگلوایی»…
«غلامحسین چنگلوایی»؛ ب«چ»هء آبادان، ولی عضو سپاه پاسداران انقلاب اسلامی خرّمشهر، و فرماندهء مهندسی رزمی اونجا. تو عملیّات «طریق القدس»(فتح بستان) شهید شد…
«چ» مثل «چروم زاده»…
«عبدالحمید چروم زاده» معلّم خدوم و خوش اخلاق آبادانی که در دبیرستانهای مختلفی در شهر تدریس میکرد خیلی از رزمندگان و حتّی مسؤولان شهر از جمله شاگردان وی بودند. در کربلای چهار شهید شد، و پیکرپاکش سالها بعد در اهواز آرمید…
«چ» مثل «چعبی بهمنشیری»…
«محمّد چعبی بهمنشیری» که پیکر پاک و سوخته اش به همراه بیش از 400شهید دیگر در «کورهء آدم سوزی سینما رکس آبادان»، سبب در هم پیچیده شدن طومار نظام ننگین 2500سالهء شاهنشاهی گشت…
و «چ» مثل…
«محمّد چهکناری»
«فرشاد چرخ انداز»
«محمّدرضا چهارلنگ»
«عبدالکریم چعبی علینژاد»
«عبدالعزیز چعباوی»
«محمّدحسین چرخان ساز»
«عبدالنّبی چکّشی»
«حنتوش چولانه»
«نعمت الله چراغی»
.
.
.
و «جاویدالأثر عبدالله چسباوی اصل»
و آن بانوی کهنسال «سکینه چادری دخت»
و «چ» های دیگر…
.
.
.
سلام بر ب«چ»ه های شهید شهرم: «آبادان»…
صفحات: 1· 2