چ مثل...
خیلی کم پیش میومد که فیلمی را در فاصله ای کوتاه چندبار ببینم و از دیدنش خسته نشم؛ خصوصاً از این سینمایی که معلوم نیست، فرهنگش سیاسیه، یا سیاستش فرهنگی! ولی «چ»…
«چ» مثل «چه گوارا!»
بنا به نقل در کتاب «جنگ شکر» نوشته «ژان پل سارتر» نویسنده و متفکّر و فیلسوف بزرگ فرانسوی مکتب مادّی «اگزیستانسیالیسم»، در سفری به کوبا و دیدار با انقلابیّون آن کشور قرار شد تا در جلسه ای با آنها نشسته و در خصوص آینده کشور بحث و تبادل نظر کنند؛ در کمال تعجّب متوجّه شدم که زمان جلسه ساعت 02:30 بامداد است! موعد جلسه که فرا رسید، از آن جوان «ملحد و کمونیست» پرسیدم: چرا این ساعت برای جلسه انتخاب شده؟! آیا زمانی از این بهتر نبود؟! او در حالی که از استحمام نیمه شب بیرون آمده بود و یونیفرم خوش پوش نظامی اش را به تن کرده و سیگار برگی را بر لب نهاده بود (یک کلام گویی آرایش نظامی به خود گرفته بود)، پاسخ داد: «کارهای مانده بسیّار است! دیگر نباید خُفت…» همو که پس از نبردهای چریکی در آرژانتین و به ثمر رساندن انقلاب کوبا و حتّی رسیدن به منصب بالایی همچون «وزارت اقتصاد» در دولت انقلابی «فیدل کاسترو» به همهء آنها پشت پا زد و به «بولیوی» رفت و در آنجا هم به دست «یانکی ها» کشته شد. «دکتر ارنستو چه گوارا» پزشک آرژانتینی، تا همین حالا هم یک چهرهء کاریزماتیک در جهان به شمار میرود…
«چ» مثل «چمران»…
صفحات: 1· 2