کربلا از تو رنگ عشق گرفت
12 دی 1391 توسط 313
کاروان رفت و موج موج سکوت، بر لب تشنه خیز صحرا ماند
آه، از آن خیمه های سوخته دل، شانه های تکیده، تنها ماند
کاروان رفت و دشت خالی شد، نیزه ها سر به سر ستاره شدند
آفتاب از کنار ماه گذشت، دست های بریده بر جا ماند
هیچ کس جز صدای زخمی تو ، آسمان را به کوچه ها نکشید
هیچ کس با تو هم بهانه نشد، جز نگاهی که پشت بابا ماند
ای علی گون ، خدای صبر، مگر شانه هایت چقدر طاقت داشت؟
کوفه کوفه کشید زخم زبان ، لب به لب زخم دید و برپا ماند
آه، ای وسعت نشسته به خون! کربلا از تو رنگ عشق گرفت
شب به شب در سکوت ویرانه، آسمان خیمه بر نگاهت زد
بر روی دامانت گذاشت زمین، معجرت تکیه گاه شبها ماند
دست های بلند عباست، علم و مشک تشنه ی خواهد
آه، دریاب حسرتی که در نگاه صبور سقا ماند