کیفیت نمــــاز
از یکی از بزرگان در مورد کیفیت نماز او سوال کردند گفت:
چون وقت نماز داخل می شود وضو می گیرم و به مصلای خود می روم و لحظه ای می نشینم
تا اعضا و جوارح من آرام گیرد سپس به نماز بر می خیزم و کعبه را میان دو ابروی خود قرار می دهم
و صراط را در زیر قدم خود می بینم و بهشت را در طرف راست جهنم را در طرف چپ و ملک الموت را
در عقب سر و چنان می پندارم که این آخرین نماز من است پس در میان امید وخوف می ایستم و تکبیره
الاحرام می گویم و شمرده قرائت می گویم و به خضوع و خشوع رکوع و سجود می کنم و به اخلاص
تمام نماز را تمام می کنم در حالی که نمی دانم که نماز من قبول شده یا نه ؟
کوچه های بی تاب......
کوچه ای در شهر
غریب…
مردی که عظمتش سکوت شب را میشکند
آرام و باوقار قدم بر میدارد…تا از منزل آسمانیش خارج شود…
مرغان امشب عجیب پریشان شده اند،دامانت را به منقار گرفته، رها نمیکنند…
کجا میروی پدر؟
که حتی مسمار در گوشه ی پیراهنت را سفت در آغوش گرفته و از خود جدا نمی کند.
نگاهی به آسمان داری و زیر لب با خدایت نجوا میکنی…
گوش کن…دیوارهای کوچه ضجه میزنند…
و با عبورت …نور کوچه کم سو تر میشود …
احتیاجی به نور نیست چهره ات شب را مثل روز روشن می کند…
صدای الله اکبر تمام شهر را درمی نوردد
نمازگزاران منتظرند
اشهد ان لا اله الا الله …همه بر میخیزند
اشهد ان محمد الرسول الله … یادش قلبت را آرام میکند
اشهد ان علی ولی الله…لبخندی به لب در محراب می ایستی
ناشناسی در میان رکوع چشمها ،با چشمان دریده نگاهت میکند…
الله اکبر…رکوع…سمع الله لمن حمده…سجود
عجب سجده ای…تمام وجودت از خوف خدا می لرزد…
میداند کجا باید تو را از ما بگیرد…
با تیغ میدود…و هنوز بر نخواسته ای…الله اکبر الله اکبر الله اکبر
جبریل فریاد میزند:به خداوند قسم پایه های هدایت فروریخت…
و در میان محراب با لبخندی به لب و چشمانی پر از شوق برای دیدار پروردگارت…
عطر فزت برب الکعبه در عالم می پیچد…
کودکان یتیم کوفه با گریه از خواب بر میخیزند…
تمام نخل ها رنگ از رخسارشان پریده و اینبار چاه های کوفه فریاد میزنند، غم دل هایشان را…
و هنوز بعد گذشت هزار و اندی سال، یتیم توایم پدر …یاعلی
تو گل کعبه و پر پر شده ی محرابی
مولای غریبم......
فردا دیگر خبری از نان و خرما نیست.فردا چاه دیگر مونس تنهایی مردی
خسته نمیشود.فردا دیگر زن خسته باید خود کوزه آب را به دوش بکشد.فردا
ناله ذوق یا علی از تنور بر نمی خیزد. فردا دیگر ماذن صدای الله اکبر
نمیشنود. فردایتیمان کاسه های شیر بر دستانشان…….
اری یتیمان همان یتیمانی که همبازی پیرمردی تنها بودند همان یتیمانی که
قرار بود سر فرزند همین پدر را برنی کنند اری همین یتیمان با کاسه های
شیر صف کشیدند.اما دیگر فایده ای نداشت. زهر فاتح خیبر را از پا در اورده
بود.زمین شاهد شنیدن ناله یا اهل العالم قدقتل المرتضی
تهدمت والله ارکان الهدی شده بود……
امشب ماذنه هوای دیگری داشت. الله اکبر را که شنید گویا موذنش برای بار
اخر دارد اذان می گوید.محراب به خود لرزید الله اکبر که شنید گویا علی را
نخواهد دید.ولی خود مولا هی زیر لب می گفت الهم عجل وفاتی سریعا….
اری علی دیگر نخواهد امد.پیرمرد نابینا در خرابه هم بی همدم شد.
دانش آموز شهیدی که به جای حج به جبهه رفت
محمد پسر درس خوانی بود. یکبار به خاطر داشتن نمرات عالی، به عنوان شاگرد نمونه در استان مازندران انتخاب شد. و قرار شد به خاطر این موفقیت، از سوی آموزش و پرورش او را به سفر زیارتی مکه بفرستند.
من خیلی خوشحال شدم اما محمد در کمال ناباوری، نپذیرفت.
با دلخوری گفتم:
«چرا محمدجان؟ چرا قبول نمیکنی؟»
در جوابم گفت:
«مادر! می خواهم به جبهه بروم. امروز رفتن به جبهه واجب تر از حج است. حج را بعداً هم می شود رفت ولی توفیق جهاد همیشه نصیب آدم نمیشود. من اول باید در دانشگاه انسان سازی امام حسین(ع) قبول شوم، بعد به زیارت خانهی خدا بروم.
راوی: انسیه اشرفی؛ مادر شهید محمد علی پور
مهربانی امام علی (علیه السلام) در بستر شهادت
بسم الله الرحمن الرحیم
نقل شده است که امام حسن علیه السلام ظرف شیری نزدیک آورد و به پدر شیر داد، آن حضرت کمی از آن را خورد، و فرمود: بقیه آن را برای اسیرتان (ابن ملجم) ببرید، و به امام حسن علیه السلام فرمود: به آن حقی که برگردن تو دارم، در لباس و غذا، آن چه میپوشید و میخورید به ابن ملجم نیز بپوشانید و بخورانید.
بحارالانوار، ج 42، ص289