مولای غریبم......
فردا دیگر خبری از نان و خرما نیست.فردا چاه دیگر مونس تنهایی مردی
خسته نمیشود.فردا دیگر زن خسته باید خود کوزه آب را به دوش بکشد.فردا
ناله ذوق یا علی از تنور بر نمی خیزد. فردا دیگر ماذن صدای الله اکبر
نمیشنود. فردایتیمان کاسه های شیر بر دستانشان…….
اری یتیمان همان یتیمانی که همبازی پیرمردی تنها بودند همان یتیمانی که
قرار بود سر فرزند همین پدر را برنی کنند اری همین یتیمان با کاسه های
شیر صف کشیدند.اما دیگر فایده ای نداشت. زهر فاتح خیبر را از پا در اورده
بود.زمین شاهد شنیدن ناله یا اهل العالم قدقتل المرتضی
تهدمت والله ارکان الهدی شده بود……
امشب ماذنه هوای دیگری داشت. الله اکبر را که شنید گویا موذنش برای بار
اخر دارد اذان می گوید.محراب به خود لرزید الله اکبر که شنید گویا علی را
نخواهد دید.ولی خود مولا هی زیر لب می گفت الهم عجل وفاتی سریعا….
اری علی دیگر نخواهد امد.پیرمرد نابینا در خرابه هم بی همدم شد.